وقتی دست مرد عاشق نما رو می شود
تعداد بازدید : 167
برخورد تیر مرد حیله گر به سنگ پدر
صدیقی
مرد عاشق نما و حیله گری که با ترفند ازدواج، دختران کم سن و سال روستایی را فریب می داد، در دام قانون افتاد.
مرد جوان که صاحب زن و فرزند بود هر بار به بهانه ازدواج دختران را فریب می داد اما در آخرین سناریوی او با هوشیاری پدر دختر فریب خورده، تیرش به سنگ خورد.
بنا بر گفته دختر نوجوان فریب خورده، ماجرا از این قرار است که وی در دام احساسی یک مرد شیطانی در خیابان گرفتار و در نهایت بخت با او یار می شود تا سیاه بخت نشود.
همسر مرد جوان عاشق نما به خاطر بیکار بودنش او را رها کرد و حاضر به ادامه زندگی با او نبود و او مدام در پی فراری دادن دختران کم سن و سال بود تا به نیت پلیدش برسد.
در ادامه این رفتارهای پلید، مرد جوان روزی با یک دختر نوجوان روستایی آشنا می شود و با چرب زبانی او را فریب می دهد و بعد از آن شماره همراه دختر را می گیرد تا از طریق فضای مجازی با او در ارتباط باشد.
دختر ساده لوح که تحت تاثیر الفاظ قشنگ این مار خوش خط و خال قرار گرفته، شیفته او می شود و مشتاقانه منتظر تماس های بعدی مرد رویاهایش می ماند.
مرد حیله گر مدتی از طریق فضای مجازی با دختر ساده لوح ارتباط برقرار می کند تا این که وقتی می بیند دختر بی تجربه کاملاً به او اعتماد کرده است تصمیم می گیرد نقشه شیطانی خود را عملی کند.
مرد عاشق نما به بهانه این که خانواده اش حاضر نیستند با او به خواستگاری دختر مورد علاقه اش بروند از دختر بی تجربه می خواهد با هم از خانه فرار کنند و از این طریق به هم برسند. دختر روستایی که تحت تاثیر حرف های بی پایه و اساس به اصطلاح مرد رویاهایش قرار می گیرد، قبول می کند با او همراه شود.
مرد جوان از دختر می خواهد یک شب در حیاط منزل خودشان حاضر شود تا او سر قرار بیاید و بعد از آن با فرار از خانه زندگی رویایی شان را شروع کنند.
دختر که نمی دانست مرد رویاهایش چه دامی برای او پهن کرده است سر قرار حاضر می شود اما سر یک حادثه، داستان عوض و دست مرد حیله گر رو می شود.
دختر نوجوان می گوید: روزی اتفاقی با مرد رویاهایم در خیابان آشنا شدم. او می گفت مجرد است و به دنبال یک دختر خانواده دار برای ازدواج می گردد.
بعد از آن مدتی از طریق فضای مجازی با هم در ارتباط بودیم و در این مدت اگر یک روز صدایش را نمی شنیدم انگار دنیا برایم تمام می شد.
این ماجرا مدتی ادامه داشت تا این که مرد رویاهایم یک شب در حیاط منزل پدرم حاضر شد تا با هم فرار کنیم اما ناگهان پدرم برای استفاده از سرویس بهداشتی به حیاط آمد. مرد عاشق نما به ناچار در گوشه ای از حیاط خودش را پنهان کرد و من از پشت پنجره او را نگاه می کردم.
پدرم متوجه سایه مرد غریبه شد و به خیال این که او شاید یک حیوان وحشی باشد به طرف او یک سنگ پرتاب کرد. مرد غریبه برای در امان ماندن از اصابت سنگ ناگهان پا به فرار گذاشت اما موفق نشد و پدرم او را گیر انداخت. وقتی پدرم علت حضور او را در داخل منزل مان جویا شد، در جوابش گفت به دنبال کبوترش آمده است.
پدرم وقتی به سر و وضع مرد جوان که کت و شلوار اتو کشیده داشت نگاه کرد بیشتر به ماجرا شک کرد و بعد از آن مرد غریبه را به قانون تحویل داد.
مرد جوان حیله گر همه چیز را برای پلیس اعتراف کرد و تازه متوجه شدم او صاحب زن و فرزند است و قبل از من چند دختر را با این ترفند فریب داده و آینده شان را سیاه کرده است. شانس آوردم که پدرم از راه رسید و دست مرد شیطانی رو شد، هر چند پیش خانواده ام آبرویم رفت و اعتمادشان را از دست دادم اما حداقل این تجربه گران بهایی برایم شد تا دیگر فریب عشق های خیابانی را نخورم.