بیمارستانی که سارقان را رسوا کرد
تعداد بازدید : 123
اموال سرقتی از آشپز در گلوی سارقان گیر کرد
صدیقی
با خالی کردن حساب مال باخته می خواست باری از دوش دوستش بردارد اما خودش زیر آوار قانون گریزی گیر افتاد. تعمیرکار بود و از همین راه با مال باخته آشنا شد و با تخلیه اطلاعاتی شاکی در یک بزنگاه با کمک دوستش او را سرکیسه و حسابش را خالی کرد. مال باخته که آشپز بود در یک غفلت در دام 2 سارق حیله گر افتاد. مرد زندانی 35 ساله می گوید: با ندانم کاری و البته طمع خودم، مشکلات زندگی را روی خانواده ام آوار کردم. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با مرد سارق زندانی می خوانید.
به چه جرمی راهی زندان شدی؟ آیا سابقه کیفری داری؟
به جرم سرقت و صدمه زدن به مال باخته زندانی شدم. یک بار هم به خاطر سرقت کیف مادر و خواهرم بازداشت شدم. آن ها به خاطر این کارم از آن موقع از دستم ناراحت هستند.
آیا متاهل هستی و فرزند داری؟ اعتیاد چطور؟
بله، متاهل هستم و 2 فرزند دارم. به مواد صنعتی از نوع شیشه اعتیاد داشتم که مغزم از کار افتاد و دست به چنین حماقتی زدم.
شغل ات چه بود؟ چرا به سمت اعتیاد رفتی؟
تعمیرکار شیرآلات بهداشتی ساختمان بودم. به خاطر رفیق بازی و دورهمی های شبانه در دام مواد گرفتار شدم.
چطور شد از شغل تعمیرکاری به سمت سرقت رفتی؟
به خاطر کمک به دوستم وارد این بازی خطرناک شدم. همسر دوستم بیماری خاصی و برای معالجه به پول زیادی احتیاج داشت. روزی دوستم به سراغم آمد و از من درخواست کمک مالی کرد اما من توان کمک کردن به او را نداشتم. وقتی دیدم اوضاع روحی اش خیلی خراب است، ناگهان جرقه ای در ذهنم زده شد و یاد یک پیرمرد پولدار تنها افتادم. به او پیشنهاد سرقت از خانه پیرمرد را دادم که از سر ناچاری به خیال این که اتفاقی نمی افتد، پیشنهادم را قبول کرد و این گونه دست به سرقت زدیم.
مال باخته را چطور شناسایی کردید؟
او در محله ما زندگی می کرد، قبلا یک بار برای تعمیر شیرآلات به خانه اش رفته بودم. هنگام تعمیر لوازم مال باخته سر صحبت را با او باز کردم که از لا به لای حرف هایش متوجه شدم چون فرزندانش خارج از کشور هستند، تنها زندگی می کند. به گفته مال باخته، پسرانش برای او از خارج پول می فرستادند و از نظر مالی در مضیقه نبود.
چطور پیرمرد را در دام انداختید؟
پیرمرد در آشپزی سرآمد بود و هر کسی احتیاج به آشپز داشت، به سراغ او می آمد. من و دوستم یک روز به بهانه این که مراسمی در پیش داریم، نزد پیرمرد رفتیم. پیرمرد من را می شناخت چون موقع تعمیر شیرآلات مرا دیده بود، برای همین دوستم تنها به خانه او رفت و من کمی پایین تر داخل ماشین منتظر ماندم. دوستم با ترفند این که به آشپز احتیاج داریم پیرمرد را قانع کرد تا با ما همراه شود. من چهره ام را با ماسک و کلاه پوشانده بودم تا مبادا مرا بشناسد. دوستم نیز به بهانه سرماخوردگی با شال و کلاه چهره اش را پوشانده بود. به بهانه ترافیک تغییر مسیر دادیم و بیرون از شهر رفتیم، در یک لحظه دوستم با شوکر برقی پیرمرد را هدف قرار داد و او بی حال شد. ابتدا با زبان خوش از او خواستیم که کارت عابربانکش را در اختیار ما قرار بدهد اما او مقاومت کرد و از طرفی می گفت کارت همراهش نیست. دوستم با زور و کتک کاری لباس های پیرمرد را گشت تا این که کارت عابربانکش را پیدا کرد، دوباره با تهدید رمز کارت را از او گرفتیم و کنار جاده رهایش کردیم. قبل از بیرون انداختن پیرمرد از ماشین، کلید خانه او را برداشتیم و دوباره به محله برگشتیم. بعد از وارد شدن به خانه پیرمرد مقداری طلا و پول نقد پیدا کردیم سپس پا به فرار گذاشتیم. البته به غیر از سرقت آنها، چند میلیون تومان از حساب او خارج کردیم.
بعد از سرقت چطور شناسایی و دستگیر شدید؟
بعد از سرقت اموال پیرمرد آن ها را بین خودمان تقسیم کردیم و من دنبال کارم رفتم و دوستم روز بعد همسرش را برای درمان و عمل جراحی به بیمارستان برد. یک راننده عبوری پیرمرد مصدوم را که در حاشیه جاده دیده بود، به بیمارستان برد. دوستم دقیقا به همان بیمارستانی مراجعه کرد که پیرمرد در آن جا بستری بود. گویا در رفت و آمد دوستم به بخش ها پیرمرد او را شناسایی می کند و من و دوستم که فکر می کردیم حداقل به این زودی ها دستگیر نخواهیم شد قبل از این که پول ها را خرج کنیم، دستگیر شدیم و حیثیت مان بین خانواده و فامیل بر باد رفت.
خانواده ات با این اتفاق چگونه کنار آمدند؟
بعد از زندانی شدنم از شدت آبروریزی نتوانستم سرم را جلوی همسرم و خانواده اش بلند کنم. من خواستم با کمک به دوستم باری از دوش او بردارم اما بار بزرگی روی دوشم افتاد و حالا در زندان باید تاوان پس بدهم. همسرم تهدید کرده است که در صورت جلب نکردن رضایت شاکی قید زندگی با من را می زند چون تحمل خلاف های مداومم را ندارد.