گفت و گو با یک زندانی دیه
تعداد بازدید : 246
گرفتار در گرداب کینه نارفیقان
صدیقی
سر یک بزنگاه در گرداب کینه دوستانش گرفتار شد. 3 سال است که به خاطر دیه در زندان شب ها خواب آزادی را می بیند و به گفته خودش در تله دوستان گرمابه و گلستانش افتاد و بعد از آن همه کاسه و کوزه ها سر او شکست.
مدعی است: خنجر کینه که با آن شاکی غرق خون شد از آن او نبود اما گرفتار توطئه دوستانش شد. می گوید: زندگی اش مانند قایقی است که گرفتار امواج مشکلات روزگار شده و عن قریب است که با صخره برخورد کند و از هم متلاشی شود. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با یک زندانی دیه می خوانید.
چه شد سر از زندان در آوردی؟
به خاطر دیه الان 3 سال است که در زندان هستم.
شغل ات چه بود و چند فرزند داری؟
راننده کامیون بودم و سر یک اتفاق آینده 4 فرزندم را به پرتگاه کشاندم.
چه اتفاقی افتاد که به پرداخت دیه محکوم شدی؟
همه چیز از یک نزاع شروع شد. (مدعی می شود) البته من در جراحت و زخمی شدن شاکی نقشی نداشتم. یک روز با چند نفر از دوستانم با خودروی شخصی در حال تردد از یک مسیر برون شهری بودیم که این اتفاق تلخ افتاد.
در واقع دوستانم با یک نفر که او هم راننده کامیون بود خصومت و مشکل قدیمی داشتند. روز حادثه از شانس بدم ناگهان مضروب یا همان شاکی که پشت فرمان یک کامیون نشسته بود سر راه ما سبز شد.
دوستانم با دیدن او انگار زخم کهنه شان سر باز کرد و بگو مگوی شان با راننده کامیون شروع شد و ناخواسته وارد درگیری آن ها شدم. بعد از بالا گرفتن نزاع نمی دانم کدام دوستم با یک جسم نوک تیز راننده کامیون را زخمی کرد. بعد از این که جسم نوک تیز به پهلوی راننده برخورد کرد مضروب غرق خون شد و روی زمین افتاد و همه از دیدن این صحنه به خصوص خودم وحشت کردیم.
از ترس این که مبادا اتفاقی برای مضروب بیفتد او را سریع به بیمارستان رساندیم که تحت عمل جراحی قرار گرفت. بعد از این ماجرا مضروب از دست ما به جرم ضرب و شتم و مجروح کردنش شکایت کرد. دوستانم تقصیر را به گردن من انداختند.
زمانی که نتوانستم بی گناهی ام را اثبات کنم به پرداخت دیه محکوم شدم.
مبلغ دیه چقدر بود که نتوانستی به شاکی پرداخت کنی؟
ابتدا 20 میلیون تومان بود اما به خاطر این که نتوانستم اقساط آن را سر وقت و هر سال پرداخت کنم رفته رفته رقمش با جریمه های دیگر بالا رفت تا این که به 90 میلیون تومان رسید. وقتی نتوانستم دیه را پرداخت کنم زندانی شدم.
چرا پدرت برای تو کاری نکرد؟
چون پدرم دو زن داشت توانایی تامین و پرداخت چنین مبلغی را نداشت. از طرفی زن و فرزندان دومش اجازه چنین کاری را به او نمی دادند. الان سه سال است که به امید فراهم کردن چنین مبلغی شب ها خواب آزادی را در زندان می بینم.
سراغ شاکی نرفتی تا رضایت بگیری؟
بارها خانواده ام و تعدادی از بزرگان فامیل پیش شاکی رفتند تا رضایت او را بگیرند اما هر بار او بهانه ای تازه می آورد. هر بار که حاضر می شد با گرفتن مبلغی رضایت بدهد، روز رضایت ناگهان گوشی اش را از دسترس خارج می کرد و ناپدید می شد و تلاش همه را بی نتیجه می گذاشت. شاکی تا الان حاضرنشده پا پیش بگذارد و با اعلام رضایت، من را از این بن بستی که در آن گرفتار شده ام، خارج کند.
خانواده ات چطور با این اتفاق کنار آمدند؟
(مرد زندانی چشمانش پر از اشک می شود و ادامه می دهد) همسرم خیلی از این اتفاق ضربه خورد چون تمام مسئولیت زندگی روی دوش او افتاد. بعد از زندانی شدنم پدر همسرم هر چند خودش کارگر و دستش تنگ بود اما چتر حمایتش را روی خانواده ام گرفت تا مبادا همسرم دستش را جلوی غریبه ها دراز کند.
همسرم بعد از زندانی شدنم با وام و کمک فامیل یک خودرو خرید تا با برعهده گرفتن سرویس مدارس چرخ زندگی را بچرخاند چون از دراز کردن دستش حتی جلوی پدرش شرم داشت. یک روز سارقان تنها دارایی و امیدمان را به سرقت بردند و بعد از مدتی فقط اسکلت ماشین پیدا شد.
الان چند ماه است که کرایه و حتی قبض های برق و غیره عقب افتاده اند و معلوم نیست تا کی این روند ادامه پیدا می کند و تکلیف چیست؟
شنیده ام همسرم با وجود تحمل چندین سال شرایط سخت و ایستادن پای زندگی قصد جدایی دارد تا حداقل به گفته خودش تحت حمایت نهادهای حمایتی دولتی قرار بگیرد.
بعد از زندانی شدن از دوستان گلستان و گرمابه ات خبری نشد؟
هیچ خبری از آن ها نشد و حتی بعد از این اتفاق منکر رفاقت با من شدند. فهمیدم آن ها فقط دوستان روزهای خوب بودند و من را به خاطر خصومت شخصی با شاکی وارد گرداب کینه شان و از زندگی ساقط کردند.
همه کاسه و کوزه ها را سر من شکستند و من را مقصر اصلی درگیری معرفی کردند. بعد از آن اتفاق انگار اصلاً من را هیچ وقت ندیده بودند و دنبال زندگی خودشان رفتند.
تا کی باید در زندان بمانی؟
معلوم نیست، تا زمانی که دیه شاکی را پرداخت نکنم باید در زندان بمانم. از همه بیشتر نگران 4 فرزندم هستم که معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظارشان است.
البته این اتفاق تلخ و ویرانگر باعث شد دیگر در کاری که به من ربط ندارد مداخله نکنم و از همه مهم تر دوستان واقعی را از دوست نماها تشخیص بدهم تا دیگر دچار چنین سرگذشت دردناکی نشوم. زندگی ام الان مثل قایقی است که در دریا سرگردان و هر لحظه ممکن است با امواج خروشان و بی مهری ها به صخره برخورد کند و متلاشی شود.