صدیقی
سرقت پشت سرقت اما به گفته خودش عبرتی در کار نبود. هنوز مُهر آزادی اش از زندان خشک نشده بود دوباره دست به سرقت می زد. کارمند یک نهاد دولتی بود و به دلیل قانون گریزی اش به سوی در خروجی و اخراج هدایت شد. مادرش را سکته داد و همسرش را هم وارد باتلاق مواد افیونی کرد. به گفته خودش عشق موتورسیکلت داشت برای همین دست به سرقت آن می زد تا هم رکاب زیر پایش باشد و هم هزینه موادش را تامین کند. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با یک سارق حرفه ای که این بار به جای زندان سر از کمپ در آورده است، می خوانید.
چند بار سرقت کردی؟
4 بار به خاطر سرقت به زندان افتادم. الان هم به خاطر اعتیادم در کمپ هستم.
شغل ات چه بود آیا متاهل هستی؟
کارمند یک نهاد دولتی بودم اما به خاطر برخی مسائل و همچنین اعتیادم از آن جا اخراج شدم و به خیابان گردی رو آوردم. متاهل هستم و دو فرزند بزرگ و از رو به رو شدن با آن ها شرم دارم.
چطور شد که به سرقت رو آوردی؟
اوایل قبل از این که معتاد شوم مادرم خرج زندگی مان را می داد. بعد از این که معتاد به شیشه شدم داستان عوض شد. با بالا رفتن مصرف موادم هزینه آن هم بالا رفت و دیگر کم آوردم. از یک طرف خجالت می کشیدم از مادرم پول بگیرم و از طرفی هم نمی توانستم خمار باشم. وقتی دیدم که با بیراهه رفتن نه راه پس دارم و نه راه پیش به سیم آخر زدم و شروع به دزدی کردم.
موقع سرقت نمی ترسیدی که گیر بیفتی؟
اولین بار موقع دزدی خیلی ترس داشتم چون بلد نبودم و تا آن موقع به مال کسی دست درازی نکرده بودم. از یکی از دوستان خلافکارم شنیده بودم که شیشه آدم را جسور می کند و بعد از کشیدن آن آدم دست به هر کاری می زند. من هم همین کار را کردم بعد از هر بار مصرف شیشه، مواد حالم را عوض می کرد.
در اولین دزدی، شیشه زیادی کشیده بودم، توهم زدم و با خودم حرف می زدم. اوایل شب بود و بی هدف داخل کوچه ها پرسه می زدم که ناگهان چشم ام به یک موتورسیکلت روشن جلوی در خانه ای افتاد. زمانی که به اطرافم نگاهی انداختم و دیدم کسی نیست از فرصت استفاده کردم و سوار بر موتورسیکلت به سرعت در کوچه پس کوچه ها محو شدم.
چگونه بار اول گیر افتادی؟
بعد از این که موتورسیکلت را سرقت کردم از ترس دستگیری اغلب شب ها بیرون می آمدم تا زیاد جلب توجه نکنم. شبی که با موتورسیکلت سرقتی در حال دور زدن در خیابان ها بودم چشم ام به یک دوچرخه جلوی مغازه ای افتاد.
خیلی آهسته نزدیک دوچرخه شدم و بعد از نیم نگاهی به اطراف آن را پشت ترک موتورسیکلت گذاشتم و به سرعت از آن جا دور شدم. ناگفته نماند که در حین دزدی یک میوه فروش مرا زیر نظر داشت اما چون شیشه مصرف کرده بودم اصلاً او را ندیدم. میوه فروش مرا تا جلوی در خانه ام تعقیب کرده بود و بعد از آن با لو دادن من، دستگیر و راهی زندان شدم.
چرا بعد از هر بار آزادی از زندان دوباره سراغ سرقت می رفتی؟
بعد از این که از زندان آزاد می شدم آس و پاس بودم و خانواده ام اصلاً با من کاری نداشتند چون مرا یک موجود اضافه می دیدند. پاک بودنم فقط چند روز طول می کشید و بعد از این که اعتیادم اوج می گرفت دوباره سراغ دزدی می رفتم. بار دوم دو موتورسیکلت را سرقت کردم. بعد از مصرف شیشه در توهم سیر می کردم و زمانی که با موتورسیکلت سرقتی داخل خیابان پرسه می زدم بعد از پیاده شدن از موتورسیکلت دیگر سراغ آن نمی رفتم و موتور دیگری را می دزدیدم. در زمان خماری فقط لوازم یدکی موتورسیکلت را می فروختم و خرج موادم می کردم. بار دوم بعد از سرقت موتورسیکلت توسط دوربین مدار بسته گیر افتادم و دوباره از زندان سر درآوردم.
چرا از خانواده ات کمک نمی خواستی تا خلاف نکنی؟
خانواده ام به خصوص زنم مرا رها کرده بودند چون از دستم خسته شده بودند. مادرم با حقوق مستمری که می گرفت به زور خرج زن و دو بچه ام را می داد. از رو به رو شدن با مادرم خجالت می کشدم چون برایش بچه خوبی نبودم. مادرم به خاطر آبروریزی های من و زندانی شدنم سکته کرد و خانه نشین شد. پیش خانواده ام جایی نداشتم و همیشه در پاتوق ها حیران و سرگردان بودم و به دنبال مواد کوچه پس کوچه ها را زیر پا می گذاشتم. البته کار به جایی رسیده بود که از طرف برخی مالخرها سفارش کار (سرقت) می گرفتم. مالخرها جنس های مورد نیازشان را به من سفارش می دادند تا برای شان بدزدم و هر بار بعد از دستگیر شدنم آن ها هم گیر می افتادند و تاوان پس می دادند.
بار سوم چطور سر از زندان درآوردی؟
زمانی که بار دوم از زندان آزاد شدم مثل دفعات قبل آه در بساط و از طرفی هیچ حامی نداشتم و دوباره سراغ دزدی رفتم. روزی بعد از دزدی یک موتورسیکلت با حال بد به خانه خاله ام رفتم. وقتی خاله ام وضعیت ام را دید مرا به درمانگاه برد و پزشک به خاطر حال خرابم دستور بستری شدنم را در بیمارستان داد. قبل از رفتن به بیمارستان چون می دانستم عمل جراحی زمان زیادی می برد برای این که خماری به من فشار نیاورد مقدار زیادی شیشه مصرف کردم. چون در حالت طبیعی نبودم با موتورسیکلت دزدی به سمت بیمارستان راه افتادم. سر یک چهارراه پشت چراغ قرمز ایستادم. ماموران با دیدن سر و وضع و رفتارهایم به من مشکوک شدند و بعد از استعلام دستم رو شد و به جای بیمارستان دوباره سر از زندان در آوردم.
چرا فقط موتورسیکلت سرقت می کردی؟
مواد شیره جانم را مکیده و نایی برایم نمانده بود برای همین سراغ موتورسیکلت می رفتم تا هم زیر پایم باشد و هم با فروش لوازم یدکی آن خرج موادم را تامین کنم. ناگفته نماند که از بچگی عشق موتورسیکلت داشتم و از دور دور کردن خیلی لذت می بردم برای همین با سرقت آن می خواستم به آرزوی دوران کودکی ام دست پیدا کنم. بعد از هر بار آزادی از زندان چند ماه بیشتر طول نمی کشید که دوباره سراغ دزدی می رفتم. بار سوم که از زندان آزاد شدم دوباره یک موتورسیکلت دزدیدم. البته بدون سوئیچ قادر بودم هر نوع موتورسیکلتی را روشن کنم برای همین هیچ موتورسیکلتی از دستم در امان نبود. آخرین بار یعنی بار چهارم همسرم مرا لو داد و باز به زندان افتادم. همسرم دیگر از دستم شاکی شده بود برای همین اصلاً چشم دیدن من را نداشت.
چطور شد این بار به جای زندان سر از کمپ درآوردی؟
بار چهارم که بعد از تحمل مدت زیادی حبس از زندان آزاد شدم شب هنگام به خانه رفتم و دیدم رفتارهای همسرم مشکوک است. نیمه های شب بود که با صحنه دردناکی رو به رو شدم. همسرم مثل من در دام خانمان سوز اعتیاد به مواد صنعتی گرفتار شده بود.
وقتی زنم را در حال مصرف شیشه دیدم شوکه شدم و اعصابم به هم ریخت. تصمیم گرفتم خودکشی کنم برای همین اول مقدار زیادی شیشه مصرف کردم تا ترسم بریزد و بعد از آن که از خود بیخود شدم مقداری سم محصولات کشاورزی را سر و دو نخ سیگار کشیدم. بعد از چند دقیقه به شدت حالم بد شد به طوری که خون بالا آوردم. با آه و ناله در گوشه ای از خانه افتادم و از داخل می سوختم. دخترم متوجه موضوع شد، از او خواستم قبل از انجام هر کاری کولر را روشن کند چون بدنم خیلی داغ شده بود. بعد از آن سریع اورژانس را خبر کرد و راهی بیمارستان شدم.
بعد از مرخص شدن از بیمارستان با همسرم اصلاً حرف نمی زدم و مدتی به این منوال گذشت تا این که روزی ماموران جلوی در خانه ام آمدند و من به خیال این که شاید دوباره در زمان توهمم دست به سرقتی زده باشم از ترس فرار کردم. این اتفاق چند بار رخ داد تا این که وقتی از فرار مداوم خسته شدم دلیل تعقیب ام را از ماموران پرسیدم و فهمیدم زنم خواسته است مرا به کمپ ببرند. الان مدتی است دور از هر هیاهو و خلافی شب ها را صبح می کنم تا تصمیم درستی برای زندگی ام بگیرم.