گروه سینما و تلویزیون- سریال جذاب «در انتهای شب» جمعه ۲۹ تیر با انتشار قسمت نهم به پایان رسید. این سریال اولین تجربه کارگردانی «آیدا پناهنده» در ساخت یک سریال بود؛ کارگردانی که پیشتر با ساخت سه فیلم «ناهید»، «اسرافیل» و «تیتی» توانسته بود مخاطبان زیادی را با خود همراه کند. سریال «در انتهای شب» از همان نقطه شروع، به خاطر باورپذیر بودن موقعیتهای داستان و پرداختن به تمام وجوه زندگی، توانست احساسات و عواطف بسیاری از مخاطبان را درگیر کند و آن ها را هر هفته برای تماشای قسمت بعد منتظر نگه دارد. «آیدا پناهنده» در سریالش با ظرافت به تفاوتهای میان یک زن و مرد هنرمند پرداخت و روی مشکلاتی دست گذاشت که شاید در ظاهر اهمیتی نداشته باشند اما در مسیر زندگی، سنگهای فراوانی پیش پای یک زوج میگذارند. کل ماجراهای سریال پیرامون زندگی مشترک یک زن و مرد روایت میشود. «ماهی» زنی است که 10 سال پیش سر کلاس دانشگاه به استادش که 10 سال از او بزرگتر است دل میبندد و احساس میکند نمیتواند بدون حضور او ادامه دهد. همهچیز عاشقانه شروع میشود و او حتی مهریهاش را هم 25 شاخه گل مریم قرار میدهد. در مسیر زندگی اما همهچیز تغییر میکند و عشق تحتالشعاع مشکلات زندگی قرار میگیرد. «ماهی» میخواهد همهچیز را تحت کنترل داشته باشد و زندگی را به بهترین شکل پیش ببرد اما کمالگرایی بیش از اندازه او در کنار مسئولیتناپذیری همسرش وضعیت آزارندهای برای هردو رقم میزند. این مسئله باعث میشود آن ها روزبهروز از هم دور شوند آن هم درحالی که هنوز هم یکدیگر را دوست دارند. «ماهی» تماممدت حتی تا لحظهای که روی صندلی طلاق مینشیند امیدوار است شرایط تغییر کند و بتواند باز هم همان رابطه عاشقانه را از سر بگیرد اما موفق نمیشود. بعد از جدایی هم نمیتواند تحمل کند زن دیگری به همسرش نزدیک شود و به همین دلیل به بهانههای مختلف به خانه او میآید. «در انتهای شب» طبق گفته تعداد زیادی از مخاطبان و منتقدان، سریال موفقی شده است؛ اما دلایل موفقیت آن چیست؟ آن چه در وهله اول «در انتهای شب» را به اثری پرکشش برای مخاطبان تبدیل کرد، پایبندی آن به واقعیتهای زندگی روزمره بود. وقتی در شبکههای اجتماعی به کامنتهای منتشر شده زیر پستهای مرتبط با این سریال نگاهی میاندازیم بیشتر از همه با نظراتی از این دست مواجه میشویم که «انگار سریال را درست از روی زندگی ما ساختهاند.»؛ زندگی ما یعنی همان زوجهایی که نه کنار هم احساس خوشبختی میکنند و نه میتوانند دور از هم بمانند. آن ها مقصر شرایط پیش آمده نیستند اما تفاوتهای شخصیتی و نوع نگاهشان به زندگی باعث شده انتظاراتشان از هم برآورده نشود، کنار هم مدام سرخورده شوند و رابطهشان به اصطکاک برسد؛ با وجود همه این ها اما احساساتشان هنوز رنگ نباخته و همین هم آن ها را کماکان کنار هم نگه داشته است.
جاذبه اصلی سریال درست در همین نزدیکی به زندگی واقعی است، مثل تمام دفعاتی که برخی از همسران تصمیم به ترک دیگری گرفته اند، برای آخرینبار گوشی را قطع کرده اند یا دری را پشت سر خودشان بستهاند. رفتهاند تا زندگی جدیدی را تجربه کنند اما گذشت زمان شاید ثابت کرده آن قدرها هم در این تصمیم قوی نبودهاند و چه بسا همچنان خواستار بازگشت بوده اند. «پناهنده» این احساسات انسانی و غصه ها را به سادهترین شکل تصویر کرد. این نمایش جذاب احساسات و عواطف انسانی براساس فیلمنامه قدرتمند «آیدا پناهنده» و «ارسلان امیری» و کارگردانی موفق «پناهنده» شکل گرفت و مثل یک تابلوِ نقاشی پرحس، با رنگ و نور و موسیقی به نهایت خود رسید. انتخاب دقیق و درست بازیگران و زندگی واقعی آن ها مقابل دوربین باعث شد در تمام وجوه بتوانیم با این سریال ارتباط برقرار کنیم و حتی ذرهای از عناصر سریال فاصله نگیریم. یکی از مهم ترین ویژگیهای سریال این بود که «پناهنده» در جایگاه کارگردان، روی صندلی قضاوت نمینشست، حکم صادر نمیکرد و برای موجه جلوه دادن یکی، دیگری را زیر سوال نمیبرد؛ اتفاقاً برای هریک از شخصیتها سهمی در نظر گرفته بود و اجازه میداد به اندازه کافی به هریک از آن ها نزدیک شویم، زندگی را از زاویه نگاه او ببینیم و برایش حقی قائل باشیم. در سریال «در انتهای شب»، خوب و بد مطلق وجود نداشت، همه شخصیتها مثل زندگی واقعی هم حق داشتند و هم نه. حتی رفتارهای اشتباهشان هم از نگاه خودشان معقول و منطقی به حساب میآمد و ما هم به عنوان مخاطب کاملاً این مسئله را درک میکردیم. «پناهنده» سعی کرده بود سریالش به لحاظ سیاهی و سفیدی هم در سطح متعادلی قرار بگیرد.
در تلخترین شرایط، دیالوگی به زبان میآمد یا خاطرهای گفته میشد و لبخندی هم روی لبها مینشست و همین تعادل، سریال را بیشتر به زندگی واقعی نزدیک میکرد. بدون شک بخش مهمی از جذابیت سریال بدون شک به خاطر بازی درخشان «پارسا پیروزفر» و «هدی زینالعابدین» بود. آن ها به درستی موفق شدند وضعیت و موقعیت زن و شوهری بالغ اما با نگاههای متفاوت به زندگی را به تصویر بکشند. هردو آن ها در ارائه جزئیات در ویژگیهای شخصیتی موفق ظاهر شدند و تردیدها و ترسها و احساساتشان را به ظریفترین شکل مقابل دید مخاطبان گذاشتند. «ماهی» در قالب زنی قرار دارد که تمام وقتش را در خدمت خانواده است و کارهای خانه و بیرون از خانه و رسیدگی به بچه و نگرانی بابت قسط خانه و مدیریت مسائل اجازه نمیدهد به خودش برسد. در قسمت سوم اما بعد از جدایی با چهره ای جدید به خانه همسر سابقش میآید و او هم از دیدن چهره جدید «ماهی» غافلگیر میشود. «زینالعابدی»ن در جایگاه زنی عاشق و احساساتی، بارها و بارها موفق شد بغضش را پشت ظاهری سرد و جدی از «بهنام» پنهان کند اما در عینحال عمق احساساتش را پیش روی مخاطبانش بگذارد. ویژگی مهم بازی «هدی زینالعابدین» در نقش «ماهی» به توانایی او در انتقال احساسات درونی این شخصیت برمیگردد. در ظاهر هیچکس متوجه احساسات او نمیشود و همه گمان میکنند مشکل اصلی از سختگیری او و کمالگراییاش میآید اما وقتی به این شخصیت نزدیک میشویم کاملاً میتوانیم رد تمام خلأهایی را که در زندگی با آن ها روبهروست بفهمیم. او مدام تلاش میکند خودش را ثابت کند و احساساتش را به «بهنام» بفهماند اما پشتسرهم شکست میخورد و همین هم باعث میشود همیشه چشمهایش پر از اشک باشد و موقع حرف زدن نتواند بغض توی گلویش را کنترل کند. او در ظاهر خودش را موافق جدایی نشان میدهد اما حالات چهرهاش حاکی از این است که با تمام وجود میخواهد کنار «بهنام» بماند؛ بهنامی که روزی میشناخته اما حالا انگار نمیتواند تمام او را کنار خودش داشته باشد. این نمایش جذاب از تضاد درون و بیرون، مهم ترین ویژگی بازی «زینالعابدین» است که هربار به شکلی متفاوت بروز پیدا میکند. «پیروزفر» هم بارها با نقاشی کشیدن و راه رفتن مداوم و تردید در بیان جملات، موفق شد آن چه را در درونش جریان دارد عیان کند.
بارها در فیلمها و سریالهای مختلف شاهد بازی این دو بازیگر بودهایم اما شواهد نشان میدهد «در انتهای شب» امضای مهمی در کارنامه هر یک از آن ها باشد. یکی از درخشانترین سکانسها با بازی «هدی زینالعابدین» در «در انتهای شب»، جایی است که همراه با منشی دفتر ازدواج و طلاق به آبدارخانه میرود. زن از او درباره آشناییاش با «بهنام» میپرسد و موقع حرف زدن درباره روزهایی که با «بهنام» سپری کرده، چشمهایش برق میزند و روی لبهایش لبخند مینشیند و طوری احساساتش را بروز میدهد که میفهمیم هنوز هم همانقدر «بهنام» را دوست دارد. این نمایش عاشقانه آن هم درست زمانی که «بهنام» با بیحوصلگی و عصبانیت رفته است تا 25 شاخه گلی را که مهریه اوست برایش بگیرد، اوج احساسات او را به نمایش میگذارد.
این نمایش عاطفی با اظهارنظرهای بامزه منشی شکل دیگری به خود میگیرد و در نهایت به سکانس تلخ طلاق و اشک ریختنهای مداوم «ماهی» میرسد. علاوه بر «پارسا پیروزفر» و «هدی زین العابدین»، «سحر گلدوست» که اولین بار در فیلم «قهرمان» «اصغر فرهادی» به مخاطبان معرفی شده بود هم در این سریال با نقش «ثریا» گام مهمی در کارنامهاش برداشت.
جدا از نمایش هنرمندانه تنهایی و اندوه، «گلدوست» موفق شد شمایلی دقیق و درست از زنانی را به تصویر بکشد که در ظاهری ساده و مهربان بهراحتی میتوانند به زندگی یک مرد نفوذ کنند و خلاء های قبلی را برایشان پرکنند. «علیرضا داوودنژاد» هم که یکی از مهم ترین برگبرندههای سریال بود و شمایلی از یک پدر سنتی واقعی پیش رویمان گذاشت. او به موقع شوخی میکرد، به موقع چک میزد! به موقع با نوهاش بازی میکرد، به موقع هم با جدیت مقابل دخترش میایستاد و در خانه راهش نمیداد؛ هیچیک از رفتارش قابل پیشبینی نبود و همین مسئله هم او را باورپذیر میکرد.
منتظر بودیم ببینیم «آیدا پناهنده» قرار است برای چنین اثری چه نقطه پایانی بگذارد که هم شعاری و اغراقشده نباشد و هم دل مخاطبان از تماشای آن به درد نیاید. این پایانبندی با کمک صحبتهای سکانس ماقبلآخر «ماهی» در دادگاه رقم خورد. او از خلاء حضور مادر در زندگی اش صحبت کرد و از مادر بودن و مادری کردنش برای همه حرف زد. این صحبتها به دیدار او از مادر «بهنام» و صحنهای احساسی گره خورد و مهم ترین زمینهچینی برای نقطه پایان بود؛ پایانی که خیال همه را راحت کرد و میتوان گفت بهترین نقطه آخر برای چنین سریالی بود.