حقوق دانی که حقوق دیگران را زیر پا گذاشت
صدیقی
حقوق دان بود اما حقوق دیگران را زیر پا گذاشت. در یک تصمیم نابخردانه و البته طمع گونه وارد ماجرای یک سرقت از یک شرکت شد تا به خیال واهی خود به اوضاع مالی اش سر و سامان بدهد اما برعکس زمین گیر شد. با پول بهره ای برای خواهرش جهیزیه خرید و بدتر از آن می خواست با سرقت پول طلبکار یا همان رباخوار را بدهد تا مانع آبروریزی شود اما آبروی خود و خانواده اش را حراج کرد. می گوید کاش به خاطر بدهی زندانی می شدم نه این که به جرم زورگیری و سرقت زندانی شوم و خانواده ام را جلوی دوست و فامیل سرافکنده کنم. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با یک زندانی زورگیر و سارق 32 ساله می خوانید.
به چه جرمی در حبس هستی؟
با وجود این که از جرم کارم آگاه بودم اما به جرم زورگیری و سرقت زندانی شدم.
چقدر تحصیلات داری و شغل ات چه بود؟
مدرک کارشناسی حقوق دارم اما با این وجود خودم را در خندق بلا انداختم. با موتورسیکلت بار جا به جا می کردم و از این طریق روزگارمان را می چرخاندم.
اعتیاد و سابقه کیفری داری؟
اعتیاد نداشتم و اولین بار بود که دست به چنین کار احمقانه ای زدم و اصلاً اهل خلاف نبودم که سابقه داشته باشم.
متاهل هستی و فرزند داری؟
توان مالی اجازه نداد که ازدواج کنم چون خرج خانه بر عهده من بود.
چطور شد سمت سرقت و زورگیری رفتی؟
همه چیز از فقر و نداری و البته طمع من شروع شد. اوضاع مالی خوبی نداشتیم و پدرم دچار یک بیماری خاص و زمین گیر شده بود. به ناچار من سرپرستی خانواده را بر عهده گرفتم و در کنار تحصیل با موتورسیکلت بار جا به جا می کردم تا روزگارمان بچرخد. با هر زحمتی که بود مدرک کارشناسی حقوقم را گرفتم چون علاقه خاصی به وکالت و احقاق حق داشتم. بعد از آن خواهرم ازدواج کرد و برای تهیه جهیزیه او به ناچار از یک فرد پول بهره ای گرفتم و همین ماجرا مرا بدبخت کرد. چون درآمد خاصی نداشتم طلبکار مدام پول سود چند برابری اش را طلب می کرد و بدجور در تنگنا قرار گرفته بودم. طلبکار یا همان نزول خوار مرا تهدید می کرد که اگر سود پولش را به موقع پرداخت نکنم همه چیز را به خانواده ام به خصوص به خانواده داماد خواهد گفت تا آبرویی برای مان باقی نماند. چون در شهرستان کار زیاد نبود به ناچار به تهران رفتم تا در آن جا در کنار یکی از دوستانم که در کار جا به جایی بار با موتورسیکلت بود کار و بتوانم پول طلبکارم را پرداخت کنم.
بعد از آن چه اتفاقی افتاد؟
حدود یک سال در تهران با موتورسیکلت بار به باربری ها می بردم تا آن ها بارها را به مقصد برسانند. در این بین با چند نفر آشنا شدم که آن ها هم اوضاع مالی شان شبیه من بود و دل خوشی از وضعیت کار و درآمد نداشتند. از یک طرف هر چقدر سعی کردم با جا به جایی بار بتوانم طلب شخص نزول خوار را بدهم نتوانستم چون سود پولش زیاد بود و از طرف دیگر هزینه زندگی خانواده ام به خاطر بیماری پدرم بالا بود و بدجور در مخمصه گیر افتاده بودم تا این که روزی در حین درددل با همکارانم تصمیم گرفتیم برای رهایی از مشکلات مالی یک بار برای همیشه دست به یک سرقت بزرگ بزنیم تا زندگی مان تغییرکند و از فلاکت نجات پیدا کنیم. به خاطر این که مدام بار به انواع باربری ها می بردیم از محل نگهداری اجناس آن ها باخبر بودیم. با کمک و همفکری هم تصمیم گرفتیم به یک انبار باربری که اجناس زیادی داشت دستبرد بزنیم و به نوعی بارمان را برای همیشه ببندیم.
چطور دست به سرقت زدید؟
نیمه شب بود که از روی دیوار باربری وارد حیاط شدیم. اصلاً فکرش را نمی کردیم که آن جا نگهبان داشته باشد و به مشکل بربخوریم. زمانی که وارد باربری شدیم ناگهان با نگهبان رو به رو شدیم و به ناچار دست و پای او را با چسب بستیم تا حرکت نکند و لو نرویم. هر چقدر از نگهبان خواستیم که کلید انبار را در اختیارمان بگذارد او ابراز بی اطلاعی کرد تا این که قفل آن را شکستیم. نگهبان را با دست، پا و دهان بسته داخل اتاقش زندانی کردیم. بعد از آن با کمک همدستانم مقدار زیادی جنس از جمله پارچه و لوازم خانگی را با یک خودروی باربری سرقت کردیم و پا به فرار گذاشتیم.
خودت حقوق خوانده بودی، مگر از جرم سنگین زورگیری و سرقت اطلاع نداشتی؟
از آن اطلاع داشتم اما آن موقع اصلاً فکرم کار نمی کرد. فقط می خواستم یک شبه زندگی ام را تغییر دهم و بدهی ام را پرداخت کنم تا در خیال واهی ام جلوی آبروریزی را بگیرم که بدتر آبروی خانواده ام را بردم.
چطور شد دستگیر شدی؟
بعد از این که اجناس را از باربری به سرقت بردیم آن ها را نصف قیمت به چند مالخر فروختیم و پولش را در میان خودمان تقسیم کردیم. از وجود دوربین های مداربسته باربری غافل شده بودیم و همین باعث شد خیلی زود دستبند قانون بر دستان مان بنشیند و از آن طرف آبروی مان هم جلوی دوست و فامیل برود.
خانواده ات بعد از زندانی شدنت چه کار کردند؟
از خجالت روی دیدن مادرم را ندارم چون بدجور او را در پیش فامیل سرافکنده کردم. خیلی نگران آینده خواهرم هستم چون واهمه دارم که طلبکار یا همان فرد نزول خوار ماجرا را به دامادمان بگوید و زندگی شان از هم بپاشد. کاش به خاطر بدهی به زندان می افتادم نه به خاطر سرقت و زورگیری. خلاف جز پشیمانی چیز دیگری ندارد و خوشی هایش زودگذر و تلخی هایش ماندگار است.