حیدرزاده
به این روز که می رسیم سراسر شوق و پر از نور می شویم، «بوی گل سوسن و یاسمن» به مشام می رسد و عطر بهاران را می توانی حس کنی آن هم در وسط فصل زمستان! بهمن که می آید تمام خاطراتی که بیش از 4 دهه از آن ها گذشته است دوباره زنده می شود و آن هایی که اکنون خیلی های شان پدربزرگ و مادربزرگ شده اند و از روز ورود امام خمینی(ره) به کشور خاطره و هیجان روزهای اول انقلاب را دارند، دل شان دوباره جوان می شود و یک بار دیگر شب ها و روزهای پر از امید را مرور می کنند؛ روزهایی که با طلوع خورشید انقلاب، سفید و طلایی شدند. ظلم و ستم شاهنشاهی از میهن مان رخت بربست و جای آن را انقلاب اسلامی با شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» گرفت. به راستی انقلاب اسلامی معجزه ای است که رخ داد تا رهایی یابیم از خفقانی که طاغوت ایجاد کرده بود و امروز آغاز جشن های چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی است؛ انقلابی باشکوه و استوار که خاری در چشم بدخواهان نظام و دشمنان است و الگویی برای کشورهای ستمدیده محسوب می شود.
شنیدن خاطرات گوارای روزهای بهمن 57 به خصوص 12 بهمن و لحظه ورود امام خمینی(ره) به ایران آن قدر شنیدنی است که وقتی پای صحبت های مردم انقلابی آن روزها می نشینی لذت روزهای مبارزه، انتظار و در نهایت پیروزی را با تمام وجودت احساس می کنی.
مرور روزهایی که بوی توپ و تفنگ، خون و گریه می داد، شب هایی که به شبنامه ها و صدای رگبار مسلسل آغشته بود، یک بار دیگر یادمان میآورد که برای انقلاب اسلامی چه خون دلهایی خورده و چه خون هایی ریخته شد و باید برای حفظ آن شهامت و استقامت داشت.
حالا این جا پر غرور و بی باک ایستاده ایم با کوله باری سنگین از افتخاراتی که در بیش از 4 دهه زیر سایه انقلاب به دست آورده ایم. با هم می نشینیم پای صحبت های تعدادی از هم استانی ها تا خاطره های خود را از روزی که امام خمینی(ره) به کشور بازگشت، آن لحظه ناب و پر از امید، برای مان بازگو کنند.
لحظه موعود
یکی از بجنوردی ها که در آن زمان در تهران دانشجو بود و از راه دور دوستان خود را که ساکن بجنورد بودند، در جریان اتفاقات تهران می گذاشت، می گوید: با این که آن زمان فضای مجازی نبود اما من از طریق تلفن، دوستانم را مطلع کردم که هر طور شده خود را به تهران برسانند تا برای استقبال از امام خمینی(ره) برویم. آن ها همان روز با اتوبوس حرکت کردند و هر چند خسته راه بودند اما چشمان شان از خوشحالی و هیجان می درخشید.
«احمدی» با بیان این که شب در اتاق بسیار کوچک من به زور جا گرفتیم و ساعت 5 دوازدهم بهمن خودمان را به بهشت زهرا(س) رساندیم، می افزاید: هوای سرد استخوان سوز را با گرم کردن دستان و صحبت کردن از روزهای خوب پیش رو و از این که چقدر تلاش کردیم تا این روز را ببینیم تحمل کردیم و آن قدر پر از شور و شوق بودیم که نفهمیدیم چند ساعت گذشت تا لحظه موعود فرا رسید.
او و دوستانش راهی فرودگاه شدند تا از نزدیک امام(ره) را ببینند و شیرینی این روز را دوچندان کنند اما خیل عظیم جمعیت که هر لحظه بیشتر می شد، آن ها را عقب می برد. سرانجام به فرودگاه می رسند و از دور خودروی حامل بنیانگذار انقلاب اسلامی را می بینند و به گفته خودش قلب اش از شدت شوق و هیجان مانند جوجه گنجشکی به تپش درآمد به طوری که صدایش را می شنید و هنوز با یادآوری آن لحظه همان حال و هوا را پیدا می کند.
قطره هایی که دریا شد
همه آن هایی که شرایطش را داشتند و می توانستند خود را به تهران برسانند، خاطره ای مشترک دارند و به این نکته اشاره می کنند که مردم در روز 12 بهمن مانند قطره هایی بودند که از سراسر کشور خود را به تهران رساندند و از مسیرهای مختلف تلاش می کردند به فرودگاه برسند تا امام خمینی(ره) را ببینند. از روستاهای دور و نزدیک و از شهرهای مختلف همه آمده بودند؛ برادران و خواهرانی که سال های زیادی صبوری کردند، حالا آمده بودند آن روز بزرگ را از نزدیک ببینند و به جای آن هایی که در راه انقلاب شهید شدند، به امام شان خوشامد بگویند. یکی از آن ها «یزدانی» است که به همراه تعدادی از شهروندان خود را به تهران رسانده بود تا این روز تاریخی را با جسم و جانش مشاهده کند. او می گوید: خوشحالم که این روز بزرگ را از نزدیک دیده ام.
او اظهار می کند: قطره هایی را که دریا شدند در این روز به عینه دیدم و معنای اتحاد را فهمیدم و نتیجه همبستگی و از خودگذشتگی را مشاهده کردم.
او اظهارمی کند: پیرمردها، پیرزن ها و کودکانی که در انبوه جمعیت به سوی فرودگاه در حال حرکت بودند، بسیار قابل توجه بود و وقتی وارد جمعیت شدم گویا روی موجی باشکوه سوار شده ام و سر از پا نمی شناختم.
او البته به خیابان های مفروش به گل اشاره میکند که انتظار آمدن امام(ره) را می کشیدند و همه آن هایی که آمده بودند، در آن روز زمستانی شکفته شده بودند.
از دیوار بالا رفتم
«حبیب ا... کسکنی» یکی از شهروندان اسفراینی، به عنوان جوانی که در ایام انقلاب 22 سال داشت و به گفته خود درگیر مسائل انقلاب بود، درباره حال و هوای شهر اسفراین در روز 12 بهمن 57 تصریح می کند: در این روز همه از تمام گروه ها و احزاب در خیابان مشغول جشن و پایکوبی بودند و بوق خودروها به صدا درمی آمد و مردم سر از پا نمی شناختند.
او با اشاره به این که عده ای برای استقبال از امام (ره) به تهران رفته بودند، می افزاید: من و 2 نفر از دوستانم که شهید شده اند، با موتور به شهربانی رفتیم تا در آن جا شیرینی پخش کنیم و آن ها استقبال کردند اما در زمان بازگشت به سوی ما تیراندازی کردند که تیرها به ما اصابت نکرد و از بالای سرمان گذشت.
او خاطرنشان می کند: وقتی مردم متوجه این اتفاق شدند، جمع شدند و شعار دادند و رفته رفته بر جمعیت افزوده می شد و پاسبان ها از ترس شان خود را مخفی کردند و جرئت نداشتند بیرون بیایند.
او به بخش دیگری از خاطرات خود در این روز اشاره می کند و می گوید: مردم در خیابان حرکت می کردند، مردان در جلوی جمعیت و زنان در عقب بودند که ناگهان از بالای پشت بام به سوی ما سنگ انداختند و من از روی دیوار بالا رفتم تا ببینم چه کسی این کار را کرد، متوجه شدم پاسبانی بود که با دیدن من فرار کرد و از نظرها پنهان شد. حالا که به این دیوار نگاه می کنم با خودم فکر می کنم چگونه از آن بالا رفتم و بدون شک چیزی جز شور و اشتیاق آن روز نمی توانست باعث این کار شود.
حرکت از روستاها
«تیمور نیاکان» از شهروندان بجنوردی هم با بیان این که همان استقبال بزرگی که از امام (ره) در تهران شد، در بجنورد نیز در ابعادی کوچک تر اتفاق افتاد، اظهارمی کند: ما در شهرهای مختلف فعال بودیم و همان صحنه ها را به سبک تهران اجرا کردیم، اطلاعیه دادیم، راهپیمایی کردیم و شعار دادیم و در لذت این روز بزرگ شریک شدیم.
این همشهری 80 ساله که از فعالان در عرصه های جهاد، سپاه، بسیج و کمیته بود، به 12 بهمن اشاره می کند که مردم بجنورد در آن روز خود را فراموش کرده بودند و ادامه می دهد: با این که امام(ره) را ندیده بودیم اما حاضر بودیم جان مان را فدایش کنیم.
او با به خاطر آوردن روز ورود امام(ره) می گوید: آن روز کسی به فکر ناهار نبود و همه زن و بچه های شان را فراموش کرده بودند و استقبال خیلی خوبی از این روز شد و این استقبال در جبهه ها بیشتر خود را نشان داد.
او تصریح می کند: در روزهای انقلاب، بجنورد کمترین مشکلات را برای نظام درست کرد، در برخی شهرها درگیری هایی اتفاق می افتاد اما مردم بجنورد عاقلانه رفتار و در راهپیمایی ها به طور منظم شرکت می کردند.
او با بیان این که مردم بجنورد در روز 12 بهمن حضور جانانه ای داشتند و حاضر بودند جان شان را فدا کنند، می افزاید: مردم از روستاهای دوردست طوری حرکت کرده بودند که صبح 12 بهمن در بجنورد باشند، حتی بعضی از روستاها آن قدر صعب العبور بودند که با اسب هم نمی توانستند بیایند بنابراین با پای پیاده آمده و خود را رسانده بودند.
خرید تلویزیون برای دیدن امام (ره)
«محمد عطاران» اهل فاروج، در زمان انقلاب 13 ساله بود و از آن جایی که خانواده انقلابی و مذهبی داشت در سن پایین با انقلاب آشنا شده بود. او می گوید: صحبت از بازگشت امام(ره) بود و هر چه به پدرم التماس می کردیم تلویزیون بخرد تا بتوانیم لحظه ورود امام(ره) به کشور را از این طریق ببینیم، او به خواهش های ما توجهی نکرد.
او اضافه می کند: داماد ما که روحانی بود به پدرم گفت دیگر زمان شاه نیست و تلویزیون برنامه های بد نشان نمی دهد بنابراین او راضی شد و دهم یا یازدهم بهمن تلویزیون خرید.
او خاطرنشان می کند: روز 12 بهمن همه منزل ما، پای تلویزیون 14 اینچ سیاه و سفید جمع شدند، آن قدر نشستیم و برفک ها را تماشا کردیم تا امام خمینی(ره) را دیدیم و اشک شوق در چشمان همه حلقه زد.
او اظهارمی کند: در روزهای پیش از انقلاب برخی افراد به نام دوره قرآن، مردم را در خانه ها جمع می کردند و درباره برنامه هایی که باید ضد حکومت شاهنشاهی اجرا می کردند، اطلاع رسانی می کردند.
فردی به نام «عبداللهی» در منزل ما ساکن بود و با توجه به این که پاسگاه به من شک نمی کرد، نامه رسان شده بودم و نامه های افراد فعال را لای کتاب هایم می گذاشتم و به خانه های مختلف می بردم تا از زمان و مکان برگزاری جلسات مطلع شوند.