گفت وگو با یک سارق
تعداد بازدید : 131
سرقت خودرو برای تهیه مواد
صدیقی
تجربه هیجان های جدید او را وارد باتلاق کرد. بعد از فوت پدرش فکر کرد از قفس رها شده و همین قضیه او را در دام دوستان ناباب انداخت. به جای خوردن نان بازو تصمیم گرفت با دستبرد به اموال مردم زندگی اش را بسازد که در یک چشم به هم زدن کاخ آرزوهایش فرو ریخت. می ترسد با نامزدش ملاقات کند چون دیگر حنایش برای او و خانواده اش رنگی ندارد. او می گوید: با تجربه لذت های زودگذر، لذت ماندگار زندگی در کنار خانواده و نامزدم را از دست دادم و پشت میله های زندان افتادم. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با یک سارق 36 ساله زندانی می خوانید.
به چه جرمی زندانی شدی؟
به جرم سرقت خودرو و محتویات داخل آن زندانی شدم.
آیا متاهل هستی و فرزند داری؟
چند ماهی می شد که نامزد کرده بودم. با این کار لگد به بخت ام زدم و معلوم نیست نامزدم به زندگی با من ادامه میدهد یا نه؟
آیا اعتیاد و سابقه کیفری داری؟
به شیشه اعتیاد داشتم اما سابقه کیفری نه، اولین بارم بود.
چرا به سمت اعتیاد رفتی؟
به خاطر سختگیری های بیش از حد پدرم و سر لجبازی سراغ دوستان ناباب رفتم. پدرم خیلی کار و مدام به من گوشزد می کرد یا درس بخوانم یا دنبال کار بروم. بیکاری در خانه ما معنایی نداشت. البته من از بچگی دنبال هیجان بودم و دوست داشتم هر چیز تازه ای را تجربه کنم. سر همین کار پدرم مدام من را کتک می زد. خیلی دوست داشتم جای پسرهای همسایه باشم و زندگی آن ها را تجربه کنم. یک بار که نوجوان بودم، سر کنجکاوی دوچرخه پسر دایی ام را بدون اجازه برداشتم که سر این ماجرا پدرم 3 روز من را در زیرزمین زندانی کرد. خیلی از پدرم حساب می بردم چون قانون مدار بود و اصلا تحمل تاخیر در انجام کاری را نداشت. من همه زندگی مادرم بودم و حتی روزهایی که دیر به خانه برمی گشتم بدون من ناهار نمی خورد یا بعضی از شب ها تا صبح منتظر می ماند تا برگردم. هر وقت پدرم سختگیری می کردم مادرم هوایم را داشت و به من پول توجیبی می داد به خاطر همین تا زمانی که پدرم زنده بود جرئت سرقت و رفتن به سمت مواد را نداشتم اما داشتن هیجان و کسب تجربه چیزهای تازه در درونم انباشته شده بود و منتظر یک جرقه و روزنه بودم تا این که با فوت پدرم وارد منجلاب اعتیاد شدم.
چطور شد به سمت سرقت کشیده شدی؟
همه چیز بعد از مرگ پدرم اتفاق افتاد، احساس می کردم از قفس آزاد شده ام و هر کاری که دلم می خواهد بدون جواب پس دادن به کسی می توانم انجام دهم. بعد از گذشت چند روز از فوت پدرم، مادرم از من خواست سراغ یک سنگ تراش بروم و یک سنگ قبر مناسب برای پدرم سفارش بدهم. وقتی از خانه بیرون رفتم تا چهلم پدرم برنگشتم، در این مدت پیش دوستانم در حال مصرف انواع مواد مخدر بودم تا همه چیز را تجربه کنم. این دوست داشتن من به دوران نوجوانی ام برمی گشت. زمانی که با خانواده به مسافرت می رفتیم همه دنبال تفریح سالم و خرید لباس و سوغاتی بودند اما من برعکس دلم می خواست یک کار هیجانی مانند سرقت نوشابه انجام بدهم تا ببینم چه اتفاقی می افتد. همین رفیق بازی هایم باعث شد در دام اعتیاد صنعتی بیفتم و هزینه زندگی ام بالا برود. روز چهلم پدرم که به خانه برگشتم متوجه شدم مادرم خیلی نگران من شده بود.
بعد از گذشت چند ماه از فوت پدرم، مادرم برای این که سر به راه شوم دختر یکی از هم محله ای ها را برایم خواستگاری کرد و خیلی زود سر سفره عقد نشستیم. مثل پرنده ای که از قفس آزاد شده است، اصلاً یک جا بند نمی شدم و به خاطر هزینه زیاد مواد مجبور شدم دست به سرقت بزنم. البته به پیشنهاد یکی از دوستانم به جای سرقت از خانه های مردم که سخت و خطرناک بود، از خودروهای پارک شده در حاشیه خیابان های خلوت سرقت می کردم.
چه چیزهایی سرقت می کردید؟
بیشتر سرقت های مان محتویات داخل خودروها بود البته گاهی خودرو هم سرقت می کردیم تا با آن مدتی هزینه های مان را تامین کنیم. چون از نوجوانی علاقه زیادی به خودرو داشتم و به زیر و بم آن وارد بودم با ترفندهای مختلف محتویات داخل خودروهای مدل پایینی را که از ایمنی کمی برخوردار بودند، سرقت می کردم. بیشتر باتری، زاپاس، ضبط و رینگ را سرقت می کردیم چون راحت تر آن ها را می فروختیم. البته یک بار خودرویی را سرقت و یک روز با آن نوبتی با دوستم مسافرکشی کردیم اما دیدیم پول زیادی از این طریق نصیب مان نمی شود برای همین پس از سرقت محتویات و برخی لوازم گران قیمت اش آن را گوشه ای رها کردیم. هر چقدر پول در می آوردیم به خاطر اعتیاد شدیدمان دود و هر بار برای خرید مواد باید ابتدا سرقت می کردیم.
نمی ترسیدی دستگیر شوی؟
نه مدام شیشه مصرف می کردم و در توهم بودم، انگار کسی به من می گفت نترس چون من همیشه چند قدم از پلیس جلوتر هستم و با همین توهمات جلو رفتم تا این که دستگیر شدم. بعضی از روزها که ماشین گشت پلیس را داخل خیابان می دیدم ترس تمام وجودم را فرا می گرفت که مبادا به من گیر بدهند و دستگیر شوم برای همین سریع داخل شمشادها پنهان می شدم و کمی مواد مصرف می کردم تا ترسم بریزد و بعد از آن دوباره به راهم ادامه می دادم.
اموال سرقتی را چه کار می کردید؟
آن ها را به مالخر می فروختیم و باتری و رینگ را کیلویی به پول تبدیل می کردیم. مالخر به ما می گفت: زمانی که در مغازه خریدار است وارد نشویم تا مبادا کسی شک کند.
از خودت سرقت نشده بود؟
یک بار که هنوز قانون گریز نشده بودم، مادرم برایم یک ماشین خرید که سیستم آن به سرقت رفت. خیلی به سیستم ماشین ام وسواس داشتم برای همین مثل دیوانه ها با همه دعوا می کردم و سرجنگ داشتم.
دوست داشتم سارق را گیر بیاورم و حسابش را کف دستش بگذارم! روزی نبود که نفرینش نکنم، اما اصلا فکرش را هم نمی کردم که روزی خودم سارق شوم و نفرین مردم به خصوص افراد طبقه ضعیف دنبالم باشد.
چطور شد که در دام قانون گرفتار شدید؟
بالاخره هر خلافکاری دیر یا زود در چنگال عدالت گیر می افتد. ما فکر می کردیم هیچ وقت گیر نمی افتیم اما روزی حین فروش اموال سرقتی دستگیر شدیم و آبروی مان جلوی همه رفت.
حرف آخر؟
تحمل روبه رو شدن با نامزدم را ندارم. چون پیش خانواده اش خودم را آدم سر به راهی جلوه می دادم که با دستگیر شدنم همه چیز برملا شد. فکر نمی کنم نامزدم مرا ببخشد و حاضر شود به زندگی با من ادامه بدهد. البته حق می دهم چون او را پیش خانواده اش، به خصوص دوستانش خوار کردم و آبرویش را بردم.