وقتی خیاط باشی زندگی اش را به میله های زندان دوخت
صدیقی
طمع ورزی او را از پشت بام خلاف به پایین پرت و استخوان زندگی اش را خرد کرد. خیاط بود اما وصله ناجور را به زندگی اش پینه زد. او با طناب پوسیده مالخر وارد چاهی شد که برای بیرون آمدن از آن باید تاوان سنگینی را پرداخت کند و پشیمانی سودی ندارد. به گفته خودش، عاقبت نان شیطان خوردن به جای نان بازو، شرمندگی و از دست دادن آبروست. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با یک سارق زندانی 25 ساله می خوانید.
به چه جرمی دستگیر شده ای؟
به جرم قانون گریزی و سرقت سر از زندان در آوردم.
شغل ات چه بود و آیا فرزند داری؟
خیاط بودم و از این طریق خرج زندگی خودم، همسر و تنها فرزندم را می دادم.
آیا اعتیاد و سابقه کیفری هم داری؟
به خاطر اعتیاد این همه مصیبت سرم آمد و برای بار دوم به جرم سرقت دستگیر شدم و زندگی ام را در سراشیبی سقوط قرار دادم.
چه طور شد به سمت سرقت کشیده شدی؟
رد پای طمع در هر کار خلافی دیده می شود. من به خاطر طمع که مدام وسوسه ام می کرد در بیراهه افتادم. چون خیاطی می کردم روزی یک نفر برای سفارش دوخت شلوار به مغازه ام آمد. سر صحبت با مشتری باز شد و کم کم از شغل اش سوال کردم چون به خاطر بعضی از مسائل و مشکلات از کار خیاطی زده شده و دنبال یک کار با درآمد بهتر بودم. وقتی مشتری با آب و تاب از کار و درآمدش که خرید ضایعات و وسایل مسی بود، تعریف کرد ناخواسته به او پیشنهاد دادم که دست من را هم بگیرد تا در کمترین زمان زندگی ام را تغییر بدهم اما خبر نداشتم او یک چاه کن خلافکار و آبرو بر است. در واقع ضایعاتچی یک مالخر بود که بعدا متوجه این موضوع شدم. از بچگی آچار به دست و در بازار بزرگ شده بودم و گلیم ام را از آب می کشیدم چون خانواده ام از نظر اقتصادی در مضیقه بودند و امکان ادامه تحصیل برایم فراهم نبود، از 10 سالگی در بازار پادویی می کردم. وقتی قیمت سیم مسی را فهمیدم ناگهان جرقه شیطانی در ذهنم زده شد که با سرقت کابل و تجهیزات مخابراتی با صرف زمان کم بیشترین استفاده را برعکس خیاطی ببرم. همین اتفاق باعث شد، با اولین سرقت کابل مسی و فروش آن به مالخرکه قبلا مشتریم بود و دریافت پول نسبتا خوب وسوسه شوم که به این کارم ادامه بدهم. البته اعتیادم در این موضوع بی تاثیر نبود و به خاطر هزینه زیاد مواد دست در دست شیطان گذاشتم.
چرا اقدام به ترک اعتیاد نکردی تا در بیراهه نیفتی؟
چند بار خانواده و همسرم من را به کمپ بردند اما بی فایده بود و هر بار بعد از بیرون آمدن از کمپ به خاطر دوستان هپروتی دوباره لغزش می کردم. البته محل زندگی مان در این ماجرا بی تاثیر نبود چون چند قاچاقچی خرده فروش در محله مان ساکن بودند که اقدام به فروش مواد می کردند و من و امثال من چون از قبل آمادگی ذهنی داشتیم و زخم خورده مواد بودیم با در دسترس بودن مواد خیلی زود داخل منجلاب سر می خوردیم.
چطور شد بار اول دستگیر شدی؟
به خاطر سرقت کابل از محله های مختلف وقتی تلفن تعدادی از خانواده ها قطع می شد و پیگیری می کردند، متوجه می شدند قطعی تلفن آن ها هر چند وقت یک بار به خاطر سرقت اتفاق می افتد و برای همین آن ها هوشیار شده بودند. روز حادثه کابل تلفن را قطع و در گوشه ای پنهان کردم تا در تاریکی آن را به مالخر برسانم و چون قیافه ام تابلو شده بود، همسایه ها با دیدن من با پلیس تماس گرفتند که حین خروج از محله دستبند قانون بر دستانم نشست و جای کابل ها را لو دادم و بعد از آن برای بار اول زندانی شدم.
چرا بعد از آزادی از زندان دوباره به سراغ سرقت رفتی؟
بعد از آزادی از زندان به کار قبلی ام خیاطی برگشتم اما این بار شانس با من یار نشد و به خاطر شیوع کرونا کسب وکارها خوابید. وقتی مدتی بیکار شدم اعصابم به هم ریخت و سراغ مواد رفتم. با مصرف مواد صنعتی بیشتر اوقات توهم می زدم. البته به پیشنهاد مالخر قبل از هر سرقت شیشه مصرف می کردم تا ترسم بریزد و خیلی خونسرد حین رفت و آمد مردم داخل خیابان قفل جعبه های مخابرات را باز و کابل ها را قیچی می کردم و سریع از محل دور می شدم. چون مالخر کابل سالم را از من نمی خرید ابتدا آن را می سوزاندم تا فقط سیم مسی اش باقی بماند و کسی متوجه کابل که متعلق به چه نهادی است، نشود. کار هر چند روزم شده بود سرقت تجهیزات مخابرات. البته از محله های مختلف و شهرهای دیگر هم سرقت می کردم. بعضی از روزها وقتی بی خیال سرقت می شدم مالخر با من تماس می گرفت و شاکی می شد که چرا برایش سیم مسی نمی برم چون مشتری دارد و لنگ جنس است. بعضی وقت ها که چیزی گیرم نمی آمد از مالخر پول قرض می کردم تا در اسرع وقت به جای آن جنس بدهم، برای همین از طرف مالخر تحت فشار بودم و مجبور می شدم دست به سرقت بزنم تا از فشار تامین مخارج خانواده و بدهی به مالخر خلاص شوم.
چطور شد برای بار دوم دستگیر شدی؟
چون سرقت ما برای خانواده ها مشکل ایجاد می کرد، پلیس همه جا را زیر نظر می گرفت تا این که روزی حین فروش کابل مسی به مالخر هر دوی مان دستگیر شدیم و همه رشته های مان پنبه شد.
بعد از زندانی شدنت خانواده ات و پدر و مادرت به سراغت آمدند؟
به خاطر ادامه رفتارهای زشتم پدر و مادرم حاضر نشدند، دیگر من را ببینند. فقط همسرم از سر ناچاری به خاطر فرزندمان گاهی سراغم را می گیرد. البته همسرم به شدت از دست من ناراحت است، البته حق دارد چون زندگی را برای او و تنها فرزندمان تیره کرده ام. به خاطر اعتیادم سارق از کار درآمدم و آبرو و مغازه خیاطی ام را از دست دادم.
حرف آخر؟
فرزندم در حال بزرگ شدن است و به خاطر آینده او هم که شده تصمیم گرفته ام بعد از آزادی از زندان یک بار دیگر خیاطی ام را دایر کنم و نان بازویم را هر چند با درآمد کم بخورم چون حلال است و شب راحت سر بر بالین می گذارم. همسرم در این سال ها خیلی از دست من عذاب کشیده است و با ندانم کاری او و پدر و مادرم را نزد فامیل خجل کرده ام. عاقبت طمع، بی آبرویی، از دست دادن عمر، جوانی، خانواده و همنشینی با میله های زندان است.