صدیقی
عاشق موتور بود و سر همین ماجرا وارد بازی سرقت شد و سر از زندان درآورد. به جای درس و قلم، نی دود در دست گرفت و وارد باتلاق مواد شد. به گفته خودش حاصل بیراهه رفتن هایش اعتیاد، سرشکستگی، زندان و طرد شدن از سوی فامیل و خانواده بود. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با یک سارق 25ساله زندانی را می خوانید.
به چه جرمی دستگیر شدی؟
به جرم سرقت و درگیری دستگیر و زندانی شدم.
سابقه کیفری و اعتیاد داری؟
بله. قبلاً به جرم سرقت چند بار به زندان افتادم که ریشه همه بدبختی هایم اعتیاد بود. اگر اعتیاد نداشتم مجبور نمی شدم برای رهایی از خماری دست به هر کاری بزنم.
شغل ات چه بود؟ آیا متاهل هستی؟
شغل ثابتی نداشتم و بیشتر مواقع کارگری می کردم. به خاطر نداشتن کار و درآمد مناسب هنوز موفق به ازدواج نشده ام. در واقع کسی از اهالی روستا و فامیل حاضر نبود دخترش را به من بیکار بدهد.
چرا به سمت اعتیاد و سرقت رفتی؟
همه مصیبت های زندگی ام یک سرش به پدرم و سر دیگرش به دوستان قانون گریز و خلافکارم برمی گردد. پدرم از همان جوانی اعتیاد داشت و به گفته یکی از افراد فامیل من کپی برابر با اصل پدرم بودم. در واقع پدرم با اعتیادش زندگی من و مادرم را به آتش کشید. تنها چیزی که از پدرم از دوران کودکی در ذهنم دارم مصرف مواد و آزار و اذیت مادرم بود. در واقع من در یک محیط دودی و خلاف بزرگ شدم و همین امر باعث شد به جای مدرسه و کار درست، پدرم را الگوی خود قرار دهم.
وقتی بزرگ شدم پدرم جلوی بیراهه رفتن ام را نمی گرفت و برعکس مرا تشویق به درگیری و انجام کار خلاف می کرد چون این کار را نوعی زرنگی می دانست و از این بابت خوشحال می شد. کاری از دست مادرم برنمی آمد چون خانواده او هم دست کمی از پدرم نداشتند و اعتیاد پیشه برخی از برادرانش بود.
اهالی روستا دل خوشی از من و پدرم نداشتند چون هر کجا که سرقتی رخ می داد بی درنگ نام ما در جمع مطرح می شد و به خاطر سابقه بدمان انگشت اتهام به سوی ما نشانه می رفت.
وقتی به خاطر رفیق بازی و مصرف انواع مواد توهم زا از مدرسه اخراج شدم خیلی زود در دام اعتیاد افتادم.
به خاطر هزینه زیاد مواد دست به سرقت می زدم چون پدرم پولی به من نمی داد و اگر هم پولی داشت خرج مواد خودش می کرد و توجهی به من نمی کرد. سرقت من از مرغ و تخم مرغ شروع و در نهایت به موتورسیکلت و تیغ زنی ختم شد.
بیشتر سرقت هایت چه بود؟
هر چیز دم دستی را که پول موادم با آن جور می شد، سرقت می کردم اما بیشتر موتورسیکلت بود. از بچگی علاقه خاصی به موتورسیکلت داشتم چون پدرم توان خرید آن را برایم نداشت و این ماجرا برایم عقده شده بود و تصمیم گرفتم در اولین فرصت که بزرگ شدم و پولی به دستم آمد یک موتورسیکلت بخرم اما این موقعیت هیچ وقت به خاطر اعتیاد شدیدم پیش نیامد تا این که برای برآورده کردن آرزویم دست به دزدی زدم و همین اتفاق باعث شد وارد این بازی دو سر باخت شوم.
سابقه کیفری داری؟
4، 5 بار به خاطر سرقت دستگیر شدم و هر بار مدتی حبس کشیدم اما هیچ وقت راه درست را بعد از آزادی از زندان انتخاب نکردم.
وسایل سرقتی را چه کار می کردی؟
وسایل سرقتی را به هر کسی که خریدار آن ها بود می فروختم. چون به قیمت ارزان می دادم هر کسی وسوسه می شد آن ها را بخرد. البته سرقت اصلی من موتورسیکلت بود، وقتی در خیابان ها یک موتورسیکلت می دیدم که موقعیت مناسب سرقت داشت در یک بزنگاه سوار آن و راهی روستا می شدم. مدتی سوار آن می شدم و وقتی به پول احتیاج داشتم با قیمت بسیار کم آن را به یک مالخر می فروختم و پولش را خرج مواد و خوشگذرانی ام می کردم. بعضی مواقع از برخی خریداران اموال دزدی سفارش می گرفتم تا موتورسیکلت مد نظر را برای شان ببرم و پولش را بگیرم.
چگونه دستگیر شدی؟
هر کسی که وسیله اش سرقت می شد، شکایت می کرد و همین ماجرا باعث می شد ماموران ماجرا را پیگیری کنند. چون اعتیاد داشتم مجبور بودم دوباره دست به سرقت بزنم که همین اتفاق باعث شد خیلی زود دستگیر شوم. بعد از دستگیری من مالخر نیز با جنس سرقتی دستگیر شد و همه چیز بر باد رفت.
خانواده ات با سرقت هایت چطور برخورد می کردند؟
خانواده ام زیاد با زندان غریبه نبودند چون پدرم در این خصوص به خاطر خلاف های گذشته اش سابقه داشت. دیگر زندانی شدنم برای خانواده عادی شده بود و در واقع از من بیزار بودند و زندان را برای من و خودشان بهترین گزینه می دانستند. اعضای فامیل هم چشم دیدن من را نداشتند. همه از من فراری هستند و کسی بیرون از زندان منتظر من نیست. شاید تنها کسی که کمی به فکر من است، مادرم باشد، گاهی به من تلفن می کند و جویای احوال من می شود.
حرف آخر؟
دیگر از این وضعیت خسته شده ام. می خواهم بعد از آزادی از زندان یک کار آبرومندانه پیدا کنم و دست از بی آبرویی بردارم. سن کمی دارم و می توانم با انتخاب راه درست آینده خودم را بسازم. مال دزدی به کسی وفا نمی کند و به جز سرشکستگی و تباه شدن جوانی چیزی نصیب شخص و خانواده اش نمی شود. کاش یک راهنمای خوب در زندگی ام داشتم تا به جای رفاقت با دوستان خلافکار به دنبال درس خواندن و یک کار آبرومندانه می رفتم و چنین در باتلاق سیاهی نمی افتادم.