«الف دو زبر اَن و دو زیر اِن...»
تعداد بازدید : 18
حال و هوای مکتب خانههای قدیمی
علوی
دور تا دور یک اتاق که کفپوشی ساده داشت، می نشستند، از کیف ها و کیسه های پارچه ای یا جاجیمی که با خود به همراه داشتند، قلم و کاغذشان را بیرون می آوردند و به حرف های میرزا گوش جان می سپردند. جرئت نفس کشیدن نداشتند. میرزای پیر مکتب خانه قبلاً گفته بود که نباید کوچک ترین کلمه ای با هم حرف بزنند و باید آن قدر ساکت باشند که حتی صدای نفس کشیدن آن ها شنیده نشود! جای شان در کنار مسجد کوچک محله بود. پدرهای برخی که سری در حساب و کتاب داشتند و می دانستند که سواد در آینده به درد فرزندان شان می خورد، آن ها را از همان دوران کودکی به میرزای مکتب خانه می سپردند تا هم خط و مشق یاد بگیرند و هم آداب مدرسه رفتن را بیاموزند. بیشتر پدر و مادرهای آن موقع فرزندان خود را به مکتب خانه می فرستادند تا درس زندگی بیاموزند، سختی بکشند و احترام گذاشتن به بزرگ تر را یاد بگیرند.
«قاسم مهرنیا» شهروند بجنوردی سرد و گرم چشیده که در دوران کودکی به چندین مکتب خانه رفته است با یادآوری خاطراتش اظهارمی کند: زمانی که به مدرسه می رفتیم و تابستان ها تعطیل می شدیم مادرم ما را به مکتب خانه می فرستاد تا پایه درس های مان قوی شود، مثلاً زمانی که کلاس اول را تمام کردم مرا به مکتب خانه فرستاد و آخوند مکتب خانه هم فارسی کلاس دوم را به من آموزش داد. وی از برخی مکتب خانه های قدیمی بجنورد یاد می کند و می گوید: من در آن زمان برخی مکتب خانه ها مانند مکتب خانه حاج خانم «فاطمه فخار»، حاج خانم «صباغی» و آقای «زهرایی» معروف به آقای مدیر را می شناختم.
وی می افزاید: مکتب خانه خانم «فخار» در «خاور محله» بجنورد، مکتب خانه خانم «صباغی» در کوچه «اخوان» و مکتب خانه آقای مدیر هم در «پای توپ» و مکتب خانه بزرگی بود و افراد زیادی به آن جا می آمدند؛ هم درس و هم قرآن یاد می گرفتند و تا این اواخر و قبل از فوتش نیز کلاس ها برقرار بود و در آن میز و نیمکت گذاشته بودند. وی با گذر در زمان و اشاره به حال و هوای مکتب خانه های قدیمی، بیان می کند: در مکتب خانه های آن موقع همه روی زمین می نشستیم. وقتی می خواستیم به مکتب خانه برویم باید هر کدام برای خود زیراندازی از جنس «کچه» یا «نمد» می بردیم و روی آن می نشستیم.
همچنین باید با خودمان ناشتایی می بردیم. این شهروند قدیمی اظهارمی کند: در مکتب خانه ها بیشتر قرآن درس می دادند و زمانی که بچه ای قرآن را به طور کامل یاد می گرفت و آن را بدون اشتباه می خواند، جشنی در خانه همان بچه می گرفتند و همکلاسی های او را نیز دعوت می کردند. آن بچه می نشست و شست دست او را می بستند، سپس در حضور همه قرآن می خواند. وقتی قرآن خواندنش تمام می شد مادرش هدیه ای به او می داد و شست او را باز می کرد و دیگر او را «ملا» می نامیدند.
«مهرنیا» ادامه می دهد: وقتی یک زنگ در مکتب خانه درس می خواندیم، آخوند اجازه می داد ناشتایی بخوریم و بچه ها با توجه به میل خود خوراکی می آوردند اما بعضی وقت ها که آخوند مشغول درس دادن بود و یادش می رفت وقتی را برای خوردن ناشتایی اختصاص دهد همه بچه ها با هم شعری را که از قبل آماده کرده بودند می خواندند تا آخوند یا معلم بفهمد که گرسنه شده اند و باید وقت ناشتایی بدهد. وی یادآور می شود: در چنین زمانی همه بچه ها با هم می خواندیم «لخبیر، جفت فطیر، یک قدح شیر، آخوند بخوره، حظ کنه، ما را مرخص کنه»!
وی اظهارمی کند: در زمان قدیم مردم احترام زیادی برای معلمان قائل بودند به همین دلیل زمانی که کودکی در مکتب خانه تنبیه می شد اگر موضوع را به خانواده اش می گفت، آن ها برای شکایت و گلایه از معلم یا آخوند نزد او نمی رفتند و خودشان هم فرزندشان را تنبیه می کردند و می گفتند که معلم حق داشته است او را تنبیه کند، حتماً کار بدی انجام داده و مستحق تنبیه شدن بوده است.
یکی دیگر از شهروندان هم که خاطرات آن روزها به زحمت یادش می آید، بیان می کند: آن موقع ملا یا میرزای مکتب خانه الفبای فارسی را به صورت ابجد برای شاگردان خود بیان می کرد و زحمت زیادی را برای باسواد کردن بچه ها متحمل می شد.
بانو «غلامی» ادامه می دهد: در مکتب خانه ها روی زمین که به طور معمول حصیری روی آن پهن شده بود می نشستیم و بیشتر وقت ها ملا می گفت که دایره وار بنشینیم و خودش هم از بقیه بالاتر می نشست.
وی اظهارمی کند: خوب به یاد دارم زمانی که به مکتب خانه می رفتم از میرزا خیلی می ترسیدم و مادر و پدرم هر روز مرا با گریه روانه مکتب خانه می کردند زیرا میرزا بداخلاق بود و هر روز درس روز قبل را می پرسید و اگر کمی در پاسخ دادن تعلل می کردیم به شدت ما را تنبیه می کرد، اگر همه بچه ها درس روز گذشته خود را خوب فرا نگرفته بودند، درس جدید نمی داد و دوباره همان درس را تکرار می کرد.
وی تا جایی که حضور ذهن دارد، می گوید: اگر اشتباه نکنم میرزای مکتب خانه الفبای فارسی را به این صورت به ما یاد می داد «الف دو زبر اَن و دو زیر اِن و دوپیش اُن اَن اِن اُن....» بقیه حرف ها نیز به همین شکل بود و چیز زیادی را به خاطر نمی آورم.
وی خاطرنشان می کند: همه بچه هایی که در آن زمان به مکتب خانه می آمدند، قرآن می آموختند به طوری که اگر امکان مدرسه رفتن برای بعضی از بچه ها وجود نداشت و سواد خواندن و نوشتن نداشتند، قرآن را به خوبی می توانستند بخوانند. وی به نکته جالبی اشاره و بیان می کند: سن و قانون خاصی برای رفتن به مکتب خانه وجود نداشت و بچه ها را از هر سنی که می خواستند به مکتب خانه می فرستادند. گاهی در مکتب خانه ها دیده می شد که پسران قدبلند و دخترانی که سن و سال شان از وقت مدرسه گذشته بود نیز شرکت می کردند.
بانوی کهن سالی که چند دوره به مکتب خانه رفته است، اظهارمی کند: به یاد دارم در مکتب خانه های سنتی همه پایه ها در یک کلاس می نشستند و هر دانش آموزی درس خاص خود را تمرین می کرد. «تفضلی» ادامه می دهد: هنگام شروع کلاس نیز کودکان هم صدا با هم این دعا را در حق استاد و معلم خود می خواندند «خدایا بر استادم، بر معلم ام، تو رحمت کن و جای ایشان را در مقام جنت کن، الهی آمین یا رب العالمین».