صدیقی- زندگی مشترک یک زوج که بدون تحقیقات لازم شکل گرفته بود در مسیر سقوط قرار گرفت؛ زندگی که سر یک آشنایی شکل گرفت و دختر جوان در تله فریب همسرش افتاد و کاخ آرزوهایش فرو ریخت.
ماجرای زندگی زن جوان از این قرار است که گره خوردن سرنوشت دختر با همسر متوهمش از یک دیدار تصادفی آغاز می شود. روزی که او دانشجو بود و خواست آخر هفته را در یک مکان تفریحی سپری کند در هنگام پیاده روی با یک پسر غریبه یا مرد رویاهایش آشنا شد. آشنایی شان هم با چند سوال و پاسخ کوتاه از سوی مرد رویاهایش شروع شد. پسر غریبه زمانی که می فهمد دختر دانشجو، شهرستانی است به بهانه آشنایی با جاذبه های تفریحی زادگاه دختر با ژست یک آدم با شخصیت به او نزدیک می شود و همین اتفاق سرنوشت دختر را به سیاهی می کشاند.
پسر غریبه خود را مجرد اما آدم متمولی معرفی و چنان با زیرکی و الفاظ دهن پرکن دختر را مجذوب خود می کند که دختر تا به خود می آید می بیند از سیر تا پیاز زندگی اش را برای او تعریف کرده و حتی شماره همراهش را هم در اختیارش گذاشته است.
بعد از این اتفاق پسر غریبه مدتی تلفنی با دختر در ارتباط است و بعد از آن هم زمانی که اعتماد دختر را به خودش جلب می کند روزی به عنوان خواستگار پا در خانه او می گذارد.
خانواده دختر به واسطه حرف ها و اعتمادی که دخترشان به پسر غریبه دارد زیاد سخت نمی گیرند و بعد از مدت کوتاهی بدون تحقیقات لازم مراسم عقد و عروسی دختر و پسر برگزار و بعد از آن هم زندگی مشترک شان خیلی زود آغاز می شود.
داماد ابتدا سعی می کند اخلاق و رفتارش را با دوران مجردی که به همسرش نشان داده بود تطبیق دهد اما رفته رفته ماه از پشت ابر بیرون می آید و چهره واقعی پسر نمایان می شود.
زن جوان که از تغییر خلق و خوی شوهرش سرگیجه گرفته است به تحقیق از او و خانواده شوهرش می پردازد تا دلیل این کارهایش را بفهمد. بعد از تحقیقات پی می برد که نه تنها شوهرش فرزند خانواده متمولی نیست بلکه برعکس او از یک خانواده معمولی و از نظر مالی حتی پایین تر از خانواده خودش است و از همه بدتر همسرش اعتیاد به مواد مخدر صنعتی دارد و آن را از همه مخفی کرده است.
با رو شدن این قضایا ناگهان کاخ آرزوهای دختر فرو می ریزد و می فهمد که فریب چرب زبانی همسر و خانواده اش را خورده است چون قبل از او هیچ کدام از دخترهای فامیل شوهرش حاضر نشده بودند جواب بله به همسرش بدهند. وقتی این ماجرا را با شوهرش در میان می گذارد ابتدا زیر بار نمی رود و همه آن را توطئه علیه خود قلمداد می کند اما با برملا شدن حقیقت مرد نیرنگ باز لب به اعتراف می گشاید.
زن جوان این ماجرا را به خاطر جلوگیری از آبروریزی نزد کسی و حتی خانواده اش بازگو نمی کند و شوهرش را به بهانه کار مدتی به دور از چشم همه به کمپ می فرستد تا اعتیادش را ترک کند.
چندین بار این اتفاق تکرار می شود اما هر بار بعد از بیرون آمدن از کمپ فقط چند روزی پاک بودن شوهرش دوام می آورد و دوباره داخل لجنزار مواد سر می خورد.
زمانی که زن جوان لب به اعتراض باز می کند شوهرش به جای قبول کردن اشتباهش او را زیر مشت و لگد می گیرد و حتی تهمت ناروا هم به او می زند تا شاید او از گیر دادن هایش برای ترک اعتیاد او دست بردارد.
زن جوان بعد از مدت ها تلاش وقتی می بیند شوهرش دست بردار نیست و حتی مدام به او تهمت و برچسب خیانت می زند نزد خانواده شوهرش شروع به گلایه و شکایت از پسرشان می کند اما فایده ای ندارد چون آن ها هم از او بیزار هستند.
به ناچار زن فریب خورده کاسه صبرش لبریز می شود و همه حقیقت را یک روز به خانواده اش می گوید.
زن نادم بعد از مدتی با راهنمایی خانواده اش راهی دادگاه خانواده می شود تا شاید با کمک مشاوران و قانون بتواند زندگی توفان زده اش را ترمیم کند و سرپا نگه دارد و اگر هم نشد کنار گزینه طلاق تیک بزند و خود را از این مخمصه که البته خودش مسبب آن بوده است، نجات دهد.