قصه باران در روزگاران قدیم
علوی
نم نم باران وقتی به دیوارهای کاهگلی خانه ها می خورد، بوی نم تازه بلند می شد، علف های تازه درآمده از میان سنگ و کلوخ کوچه های خاکی هم حال و هوای دیگری داشتند. آن روزها بهار که می شد، در هشتی های قدیمی به روی بهار و درختان سر به فلک کشیده باز می شد تا اهل خانه با نسیم بهاری هوای دل شان را تازه کنند و از این همه عطر و بوی گل ها مست شوند. چه حال خوبی داشت وقتی سحرگاه با صدای نم نم باران از خواب برمی خاستند. نزدیک صبح که می شد انگار باران بهاری می خواست هر آن چه را که در دل آسمان وجود داشت، بر سر زمین خالی کند و شدت آن افزایش می یافت و با صدای شرشر هم آوا می شد. قطره هایش وقتی به سقف شیروانی می خورد، سمفونی عاشقی را برای اهالی خانه رقم می زد و از همه دلبری می کرد. آن روزها با بارش باران همه کوچه های خاکی گلی می شد و رفت و آمد را برای مردم شهر دشوار می کرد اما همه آن را نعمت الهی می دانستند و برای آمدنش از خدا سپاسگزار بودند.
در سال هایی که بارش های بهاری در بجنورد کم بود یا دیرتر آغاز می شد همه دست دعا به سوی آسمان برمی داشتند و از خداوند بزرگ می خواستند تا نعمت باران خود را بر سر آن ها فرود آورد.
یکی از قدیمی ها که هنوز کم و بیش آن روزها را به یاد دارد، بیان می کند: در اطراف و داخل شهر بجنورد قنات هایی وجود داشتند که با هر بارش باران پر از آب می شدند و این آب از طریق جوی ها به محلات مختلف وارد می شد و به طور معمول هم خسارتی وارد نمی کرد.
«یزدانی» ادامه می دهد: در زمان قدیم بخش هایی از شهر مانند چهارراه شهرداری کنونی در سطح پایین تری نسبت به بقیه شهر قرار داشت و اگر باران های سیل آسا می بارید آب جاری شده در معابر خیابان های مرکزی شهر به سمت این محله روانه می شد.
شهروند 84 ساله ای که به زحمت آن روزها را به یاد دارد هم بیان می کند: در زمان قدیم در اطراف بجنورد قنات و آب انبارهای زیادی وجود داشتند که با هر بارش باران پر از آب می شدند و مردم می توانستند از آن ها استفاده کنند.
وی با اشاره به نوع معماری خانه ها در گذشته اظهارمی کند: با این که در زمان قدیم مصالح آن چنانی و امکانات زیادی در دسترس مردم وجود نداشت اما معماران قدیمی خوب می دانستند که کدام مصالح را با هم مخلوط و در کجای بنا استفاده کنند تا بتوانند خانه را از دست باد و باران و برف های سنگین آن روزها در امان نگه دارند.
به گفته وی، به طور معمول بهار با بارش های زیادی همراه بود اما گاهی وقت ها و در برخی سال ها هم میزان بارش ها کم بود و تابستان های بسیار داغ و خشکی را تحمل می کردیم که در چنین مواقعی مردم دست به دعا می شدند و طلب مغفرت و بخشش داشتند تا خداوند نعمت خود را از آن ها دریغ نکند. شهروندی دیگر خاطرنشان می کند: زمانی که مردم در بهار می دیدند بارش ها به قدر کافی نیست و فقط گاهی با نم نم همراه است، آیین های جالبی را برای بارش نزولات آسمانی برگزار می کردند تا تابستان پرباری داشته باشند، برخی دعاهای مخصوص به بارش باران را از کتاب ادعیه و برخی دیگر با استناد به باورهای قدیمی و نیاکان خود اشعاری را می خواندند تا باران ببارد.
یک پژوهشگر فرهنگ عامه با بیان این که فولکلور یا فرهنگ عوام که بعدها به فرهنگ عامیانه تغییر نام داد، از سابقه ای به قدمت تاریخ حیات انسان ها روی کره خاکی برخوردار است، پیرامون این موضوع می افزاید: باورها، از هزاره های بسیار دور همیشه همراه انسان ها بوده اند که رد پای آن ها در زندگی امروزه بسیاری از افراد به راحتی قابل مشاهده است. فرهنگ زیستی در بین شهروندان بجنوردی از گذشته های دور بوده و ریشه در آیین ها و سنت هایی داشته که از قرن ها پیش با آنان همراه بوده است.
«احسان حصاری مقدم» به آیینی به نام «چمچمه خلی» اشاره می کند که هنگام تشنگی زمین و کم آب شدن چشمه ها و رودخانه ها در بجنورد برگزار می شد.
وی می گوید: کودکان پاک و معصوم آن روزها که درخشش آفتاب و هوای گرم اواخر بهار تشنه شان کرده بود و نگرانی از نباریدن باران را در چهره پدران و مادران خود می دیدند با در دست گرفتن چوبی که آن را با پوشاندن کهنه لباس هایی به شکل مترسک در آورده بودند، از کوچه ای به کوچه ای دیگر می رفتند و با آوای دل انگیزشان این عبارت ترکی را به زبان می آوردند: «چُمچُمَه خَلِی نَمِه ایستیَنگ؟»؛ یعنی «خاله چمچمه چه می خواهی؟»
وی ادامه می دهد: همه با هم می خواندند: «ا... دَن یاقِش ایستیَم»، (از خدا باران می خواهم)، «اَلِم خَمیر دَه قال ده» (دستم در خمیر ماند)، «بیرجَه قاشِق سو ایستیَم»(اندازه قاشق آب می خواهم) و با تکرار آهنگین این جمله کوتاه و از سر نیاز به باران بهاری، قاشق چوبی بزرگی را به درهای آن روزها می کوفتند و تا آمدن صاحبخانه ها برای باز کردن در، لحظاتی بر زمین می نشستند و جمله ترکی باران خواهی را از زبان خاله چمچمه، برای خالق هستی تکرار می کردند.
این شهروند بجنوردی اظهارمی کند: بر اساس تجربه سال هایی که آیین باران خواهی گاه تکرار شده بود، مادران مهربان و جهان دیده با باز کردن در، بین همه کودکان نُقل و خوراکی هایی را که در خانه داشتند تقسیم می کردند و کودکان با لبخند راهی کوچه و محله ای دیگر می شدند اما طبق رسم سال های دیرین، صاحبخانه های بعدی، به محض باز کردن در به روی کودکان، آب روی همه آن ها می ریختند و کودکان، خوشحال و شادمان از خیس شدن مترسک و ریختن آب بر دست و سر و روی شان که خبر از بارش باران می داد، به سوی خانه ای دیگر روانه می شدند و با تکرار جمله باران خواهی، آمدن باران را از دادار هستی تقاضا می کردند.
به گفته وی، از جمله تجربه هایی که به همین مناسبت از گذشته های شهرمان بجنورد در ذهن کهن سالان به یادگار مانده است، پختن آش «یارمَه» در قِبلَه دروازه (دروازه قبله میدان کارگر)، رو به روی کارخانه های پنبه پاک کنی و تُوپِنگ اَیاغِه (پای توپ) و حاشیه میدان شهید فعلی است که از طریق جمع آوری پول نقد و بیشتر مواد پخت آش از سوی مردم تهیه می شد.
وی به نقل خاطره ای از مادرش می پردازد و می گوید: مادرم می گفت سال های آغازین دوره حکومت پهلوی اول تابستانی داغ و طاقت فرسا امان همه را بریده بود و چشمه ها و قنات های اطراف شهر رو به کم آبی و خشکی می رفتند، همانند سال های پیشین، یکی، دو تن از پیران سپید موی شهر، اقدام به جمع آوری مواد غذایی و پول نقد برای پختن آش «ا... یوله» (در راه خدا) کردند، لحظاتی بعد آسمان غرید و پیش از برداشتن در دیگ ها و توزیع آش، بارانی سیل آسا فرو ریخت و همگی به سمت خانه ها رفتند و آتش زیر دیگ ها خاموش شد.
وی می افزاید: مادرم می گفت ساعتی بعد از بارش باران که همگی شادمان از باریدن آن بودند، دوباره به دروازه قبله برگشتند. باور عموم مردم بر این بود که پختن آش ا... یوله، سبب شد ابرهای سیاه شهر را دربر گیرند و به اشاره ای، بارش باران آغاز شود.