مرد غربت
در خاک می پیچد تنش را مرد غربت
دارد در این حالت تماشا مرد غربت
باید تماشا کرد و خون از چشم بارید
دریا به دریا همنوا با مرد غربت
هرم نفس هایش پر از تاثیر زهر است
در آتش افتاده است گویا مرد غربت
او آب را پس می زند ای وای، ای وای
در فکر عاشوراست آیا مرد غربت؟
یک شهر عاشق دارد و سرگشته اما
تنهاتر از تنهاست این جا مرد غربت
دردانه ای بوی مدینه با خود آورد
خوب است دیگر نیست تنها مرد غربت
یک کهکشان راه است تا فهمیدن او
هفت آسمان شد فاصله تا مرد غربت
سید محمد بابامیری
فصل سرد
آمیختند در گل من عشق و درد را
آنگونه که به روح خزان سرخ و زرد را
یکلاقبا و خستهام اما نمینهم
از سر هوای رد شدن از فصل سرد را
دیری است راه عشق ندیده است رهروی
باید تکاند از تن این جاده گرد را
سرمینهم به شانه سبز بهار تو
تا بازگویم آنچه که پاییز کرد را
آری! پناه باش در این عصر دردخیز
این شاعر شکستهدل دورهگرد را
من آن یگانهسرو تبرخوردهام ولی
میایستم که فتح کنم این نبرد را
لیلا حسین نیا