صدیقی- با لجاجت خودم زندگی ام را نابود کردم. نه آینده ای برایم باقی ماند و نه اعتباری. پسر جوان که با پا در بیراهه گذاشتن و اصرار در عدم اصلاح خود، آینده اش را با دود عوض کرده است ماجرای زندگی اش را تعریف می کند و می گوید: پدرم با ازدواج مجددش شیرازه زندگی مان را از هم پاشاند.
مادرم با ازدواج پدرم کنار نیامد و از او جدا شد. پدرم اوایل اگر چه سعی می کرد که مادرم را از این کارش منصرف کند اما تظاهری بیش نبود. با جدا شدن مادرم از پدرم کینه به دل گرفتم. جلوی او می ایستادم و خلاف خواسته هایش عمل می کردم . در واقع راه لجبازی با پدرم را در پیش گرفتم اما با این کارم قبل از هر کسی به خودم ضربه زدم. قبل از طلاق گرفتن مادرم باشگاه می رفتم و یک ورزشکار حرفه ای بودم اما بعد از طلاق مادرم دیگر امیدم را از دست دادم و به جای تکنیک دنبال پیک نیک رفتم! پدرم بعد از طلاق مادرم هر روز با من بدرفتاری می کرد و دلیل آن هم کنار نیامدن من با نامادری ام بود . رفته رفته با کش دارشدن رابطه بین من و پدرم روزها از خانه بیرون می زدم و حتی بعضی شب ها هم به خانه برنمی گشتم.
اوایل گاهی سیگار مصرف می کردم و با علنی کردن این موضوع می خواستم لج پدرم را در بیاورم و او را آزار دهم.
من که روزی در رشته ورزشی ام قهرمان و از هم سن و سال هایم یک سر و گردن بالاتر بودم با بیراهه رفتن های مداوم چنان نزول کردم که حتی از پس ضعیف ترین حریفان خودم هم بر نمی آمدم و مدام شکست می خوردم.
از یک طرف طلاق مادرم و از طرفی بدرفتاری های پدرم و از همه مهمتر رفیق بازی های مداومم مرا در دام اعتیاد گرفتار کرد. با ادامه این روند مورد تمسخر دوستان ورزشکارم قرار گرفتم و به خاطر همین برای همیشه باشگاه را ترک کردم. بعد از ترک باشگاه پدرم دست از حمایت مالی من برداشت.
بعد از این اتفاق نه راه پس داشتم و نه راه پیش و از طرفی غرور بی جایم هم دست بردار نبود و به جای بازگشت از بیراهه مدام به خاطر لجاجت با پدرم غرق مواد می شدم و در خیال باطلم فکر می کردم پدرم را با این کار حرص می دهم. بالاخره روز موعود فرا رسید و از همه جا رانده و از همه جا مانده شدم و پدرم مرا از خانه بیرون انداخت و بی خانه و کاشانه شدم و الان به جای ورزش و تکنیک دنبال روی پیک نیک شده ام و تمام گذشته درخشانم را با اصرار در لجبازی بی جایم دود کردم و به هوا فرستادم.