ماجرای یک زمین خوار در حاشیه شهر
تعداد بازدید : 29
پشت پرده قولنامه های قلابی
صدیقی- می خواست با کلاهبرداری و فروش مال غیر به نون و نوایی برسد اما خبر نداشت باد طمع و وسوسه سقف زندگی مشترکش را از جا می کند و تنها در گوشه ای زانوی غم بغل می گیرد. با قدم گذاشتن در بیراهه حالا به جای شنیدن چهچهه پرندگان در صحرا و بودن در کنار دام هایش باید منتظر شنیدن صدای آزادی اش از بلندگوی زندان باشد. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با مرد زندانی می خوانید.
چند وقت است و به چه جرمی در زندان هستی؟
حدود 3 سال است که به خاطر طمع و فروش مال غیر و کلاهبرداری، همدم میله های زندان هستم.
شغل ات چه بود و چند فرزند داری؟
دامدار بودم و در کنار آن کشاورزی می کردم. 3 فرزند دارم که زندگی مشترکم در حال سقوط به ته دره است.
چند سال باید در زندان باشی؟
به خاطر فروش مال غیر باید 4سال در زندان بمانم که 3 سال آن گذشته و یک سالش باقی مانده است. البته در کنار حبس باید رد مال هم بدهم که پولی در بساط ندارم و باید همچنان رفیق میله های زندان باشم.
چطور شد شغل دامداری را رها کردی و دنبال کلاهبرداری افتادی؟
به خاطر خشکسالی های پی در پی اوضاع کشاورزی بد شد و هر سال به جای کسب درآمد هزینه روی دستم می ماند چون موقع فروش محصول قیمت ها به شدت افت می کرد. دامداری به خاطر گرانی علوفه دیگر برایم صرفه اقتصادی نداشت و برای همین کشاورزی و دامداری را رها و از روستا به شهر کوچ کردم. مدتی بیکار بودم تا این که روزی دوستان قدیمی ام را دیدم که در حال قیمت گذاری خانه و زمین بودند و از ظاهرشان پیدا بود که اوضاع اقتصادی خوبی دارند. دوستانم با دیدن اوضاع و احوالم به من پیشنهاد یک کار نان و آب دار دادند به شرطی آن که مطیع دستورات شان باشم. وقتی دیدم زندگی ام به خاطر بیکاری لنگ می زند بدون این که ابتدا بدانم موضوع از چه قرار است، دست همکاری به آن ها دادم و وارد بیراهه شدم.
چطور دست به کلاهبرداری می زدید؟
دوستانم که در زمینه فروش مال غیر به نوعی استاد شده بودند ابتدا زمین هایی را که در ظاهر صاحب نداشتند و بلاتکلیف رها شده بودند، شناسایی می کردند و صاحب می شدند و بعد با قیمت مناسب آن ها را به صورت قولنامه ای می فروختند و ناپدید می شدند. به خاطر پول باد آورده خیلی ولخرجی و حاتم بخشی می کردند تا کسی به آن ها شک نکند. بعد از مدتی دوستانم یک قطعه زمین در حاشیه شهر را شناسایی کردند که گویا صاحب نداشت و مدت زیادی به حال خودش رها شده بود. به پیشنهاد دوستانم من به عنوان مالک زمین باید در صحنه حاضر می شدم و با ترفند خاصی خریدار را مجاب می کردم که یک شکار خوب نصیب اش شده است. یک روز سر معامله ای که دوستان حقه بازم برای خریدار بی خبر و البته طمع کار دام گذاشته بودند حاضر شدم و خودم را صاحب زمین معرفی کردم و گفتم: به خاطر این که برایم مشکل و گرفتاری پیش آمده حاضرم زمین را زیر قیمت بازار بفروشم. خریدار که در خیال خودش فکر می کرد یک لقمه چرب و نرم گیرش آمده شرطم را که پرداخت تمام مبلغ بود، پذیرفت. من بعد از گرفتن مبلغ مورد نظر سریع محل را ترک کردم و به جمع دوستان کلاهبردارم پیوستم تا آن را بین خودمان تقسیم کنیم.
چطور شد که لو رفتی و به زندان افتادی؟
ما به خیال این که صاحب زمین فوت کرده است یا در یک شهر دیگر زندگی می کند و متوجه حقیقت نمی شود، دنبال یک شکار دیگر بودیم که خودمان شکار شدیم. گویا بعد از مدتی صاحب اصلی متوجه ماجرا شده و شکایت کرده بود و ما بی خبر از همه جا روزی حین فروش یک قطعه زمین دستگیر و راهی زندان شدیم.
به نظر خودت پول حرام ارزش زندانی شدن را داشت؟
اصلا پول حرام برکت ندارد اگر داشت من باید به جایی می رسیدم. کاش کارگری می کردم و وسوسه و با دوستان کلاهبردارم همدست نمی شدم تا به روز سیاه نمی افتادم. هر خلافکار هر چقدر هم زرنگ باشد دیر یا زود در دام قانون گرفتار می شود و تاوان پس می دهد.
تا کی باید در زندان بمانی؟
تا زمانی که رضایت شاکیان را جلب نکنم باید در زندان بمانم چون شاکیان پول شان را می خواهند و به هیچ وجه حاضر به دادن رضایت نیستند. اگر مدت زمان حبس ام را تمام کنم باید برای مبلغ رد مال در زندان بمانم چون پولی برای پرداخت ندارم و آس و پاس هستم.
خانواده ات بعد از زندانی شدنت چه کار کردند؟
زندگی خانواده ام را به هم ریختم. همسرم هر چند ابتدا سعی کرد پای اشتباهات من بایستد اما وقتی دید از عهده تامین مخارج سنگین زندگی بر نمی آید و از طرفی من هنوز اصلاح نشده ام با حالت قهر به خانه پدرش رفت و بعد از گذشت مدتی درخواست طلاق داد تا از دست ندانم کاری ام خودش و فرزندانم را خلاص کند. مانده ام با این وضعیت چه کار کنم البته خطا کردم و باید تاوانش را پس بدهم، هر چند به قیمت از دست دادن زندگی مشترکم باشد.
حرف آخر؟
کاش آن روز نحس با دوستان شیطان صفتام ملاقات نمی کردم و با آن ها همدست نمی شدم تا این گونه به فلاکت بیفتم. باد آورده را باد می برد چون از راه حرام و بیراهه نه تنها به جایی نرسیدم بلکه زندگی مشترکم را از دست دادم و الان کسی را ندارم که بیرون از زندان دنبال کارهای من باشد.