صدیقی
چند قدم بیشتر تا آزادی اش از زندان باقی نمانده است. 8 سال از عمرش را پشت میله ها سپری و بابت بیراهه رفتن زندگی اش را دگرگون کرد و به سراشیبی سقوط سوق داد. بابت سیاه بازی اش سرپرستی دخترش را به برادرش سپرد و حالا 6 سال است که در حسرت شنیدن کلمه «بابا» می سوزد و دم نمی زند چون چاره ای ندارد و باید فقط به شنیدن کلمه «عمو» قناعت کند. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با زندانی مواد که در آستانه آزادی است، می خوانید.
چند سال است و به چه جرمی در زندان هستی؟
8 سال است که به خاطر قاچاق مواد در زندان به سر می برم. البته حکم عفو من آمده اما هنوز به طور رسمی اعلام نشده است و الان در مرخصی به سر می برم تا ببینم چه می شود.
چند سال محکومیت داشتی؟
به خاطر قاچاق مواد از نوع صنعتی 17 سال زندانی برایم بریده شد. به خاطر رفیق بازی و بیکاری و خیلی چزهای دیگر معتاد شدم و کارم به جاهای باریک کشیده شد.
متاهل هستی؟ شغل ات چه بود؟
متاهل هستم و تازه ازدواج کرده ام. البته چند سال قبل از همسر اولم که صیغه کرده بودم، جدا شدم. فرزند داشتم البته الان هم دارم اما سرپرستی اش را به برادرم سپردم و من شدم عمویش! مدتی در نانوایی کار می کردم، هر چند مزدش کم بود اما حداقل آبرو و احترام داشتم که با ندانم کاری آن را بر باد دادم.
چرا سرپرستی فرزندت را به برادرت سپردی؟
به خاطر برخی مسائل و مشکلات زندگی ناچار شدم از سرپرستی فرزندم بگذرم. زمانی که با همسر صیغه ای ام زندگی می کردم صاحب یک دختر شدم اما بعد از این که به زندان افتادم او من و دخترم را رها کرد و دنبال زندگی خودش رفت. از یک طرف معتاد و بیکار و تازه زندانی شده بودم و از طرفی برادرم صاحب فرزند نمی شد. نه خودم و نه خانواده ام نمی توانستیم بچه شیرخواره را بزرگ کنیم برای همین برادرم سرپرستی بچه ام را بر عهده گرفت و بزرگش کرد. الان دخترم من را عمو صدا می کند و از این بابت خیلی عذاب می کشم که چطور روزی حقیقت را به فرزندم بگویم.
چرا کار در نانوایی را ترک کردی و به سمت قاچاق مواد رفتی؟
آن موقع که در نانوایی کار می کردم مجرد بودم و مدام در افکار پوچم خیال بافی می کردم. سر رفیق بازی معتاد شدم البته خانواده ام نیز بی تاثیر نبودند. فقط پدرم و یکی از برادرهایم که سرپرستی دخترم را بر عهده گرفت در کار خلاف نبودند، بقیه اعضای خانواده ام از خواهر و برادرهایم گرفته تا مادرم همه در کار خلاف بودند. وقتی معتاد شدم دیگر آن آدم سابق نبودم و نمی توانستم در نانوایی کار کنم چون کار در نانوایی زمان بر و سخت است و باید صبح زود از خواب بیدار می شدم که به خاطر اعتیاد و خماری نمی توانستم این کار را بکنم. کم کم از کار دور و از آن جا رانده و دوباره بیکار شدم. چون اعتیاد به من فشار وارد می کرد مجبور شدم مثل خانواده ام سراغ قاچاق مواد بروم. پدر بیچاره ام با آن سن و سالش چاه می کند و نان حلال در می آورد اما من که بچه اش بودم طاقت کار سخت و بی پولی را نداشتم و به بیراهه زدم.
چطور دستگیر شدی و به زندان افتادی؟
از زمانی که به شیشه اعتیاد پیدا کردم خلق و خویم عوض شد. مدام پرخاشگری می کردم و عصبی بودم و بابت همین دست بزن داشتم. بعضی مواقع به خاطر مصرف زیاد شیشه خود زنی می کردم که هر بار زنده می ماندم. یکی از خواهرهایم که معتاد و در کار خلاف بود مدام پاپیچ من می شد و از من باج می خواست، یک روز بعد از مصرف شیشه که در حال خودم نبودم بابت گیر دادن حسابی او را کتک زدم و از خانه بیرون کردم. خواهرم به خاطر این کار از من کینه به دل گرفت تا این که یک روز وقتی داشتم مقداری مواد صنعتی را جا به جا می کردم من را لو داد و بعد از آن به زندان افتادم.
گفتی دوباره زمانی که زندان بودی ازدواج کردی؟
بله زمانی که دوران محکومیت ام را می گذراندم به طور مجدد ازدواج کردم. البته همسر دومم سابقه اش بهتر از من نبود. من از دوران مجردی مدام کبوتر بازی می کردم و سر این ماجرا خیلی با همسایه ها درگیر می شدم که بالاخره این کبوتر بازی سرنوشت من را عوض کرد. یک روز زمانی که در مرخصی و در پشت بام خانه پدرم مشغول کبوتر بازی بودم یکی از کبوترهایم روی خانه یکی از همسایه ها نشست. زمانی که برای گرفتن کبوترم جلوی در خانه همسایه رفتم یک زن هم سن و سالم در را باز کرد. سر این ماجرا با هم آشنا شدیم و وقتی فهمیدم مثل من سابقه دار است بعد از مدتی به او پیشنهاد ازدواج دادم و سر سفره عقد نشستیم.
از تنها فرزندت خبر داری؟
دورادور از او خبر می گیرم. دخترم الان 6 ساله است و پیش برادرم زندگی و فکر می کند آن ها خانواده اش هستند. هر بار به بهانه ای برای دیدنش به خانه برادرم می روم و دخترم من را عمو صدا می کند. وقتی نمی توانم احساسم را به دخترم نشان دهم و به او بگویم پدرش هستم دلم خیلی به درد می آید. از همه بدتر واهمه دارم روزی این راز فاش شود، نمی دانم آن موقع چطور با دخترم روبه رو شوم و او با من چگونه رفتار خواهد کرد؟ دلم لک زده است یک روز حتی در خوابم هم شده دخترم من را بابا صدا بزند و یک دل سیر بغل اش کنم و حس پدری ام را نشان بدهم اما حیف که با بیراهه رفتن از همه چیزم از همسر اولم گرفته تا تنها جگر گوشه ام دور شدم و حالا باید از دور برایش دعا کنم و نتوانم او را دخترم صدا بزنم.