یک سبد میوه تلخ، هدیه پدر زن
صدیقی- اختلاف و مشکل ما از جایی شروع شد که به صورت موقت بیکار شدم. بعد از این اتفاق پدر خانمم دخالت هایش را آغاز کرد تا جایی که اختلافات زناشویی ما چند برابر شد و رفته رفته زندگی مشترک مان به سمت جدایی سوق داده شد.
این بخش هایی از صحبت های مردی جوان است که منتظر رسیدگی به دادخواست طلاق از سوی همسرش در دادگاه خانواده است. بنا به گفته های مرد خانواده، ماجرا از این قرار است که همسر وی خیلی به ظاهر مسئله اهمیت می دهد و مدام انتظار دارد که شوهرش به بهانه ای برایش کادو بخرد و او را به اصطلاح «سورپرایز» کند.
برخلاف زن، شوهرش زیاد اهل این ماجراها نیست و فقط خریدن کادو را به روز تولد همسرش اختصاص می دهد.
همسرش اصلاً مشکل و توقع خودش را با زبان به مرد خانه نمی فهماند و فقط با رفتارهای غرورآمیزش سعی می کند ناخشنودی اش را ابراز کند اما شوهرش اصلاً متوجه داستان نمی شود و راه خود را ادامه می دهد.
این ماجرا مدتی ادامه پیدا می کند و رفته رفته رابطه بین این زوج جوان سرد می شود و مانند آتش زیر خاکستر منتظر وزش یک نسیم می ماند. شوهر خانواده سر یک ماجرا کارش را از دست می دهد و بعد از آن از صبح تا شب به دنبال پیدا کردن کار راهی خیابان ها می شود تا شاید از این مخمصه خلاص شود. زن جوان بدون اطلاع به شوهرش پدر و مادرش را به خانه اش دعوت می کند. مرد جوان وقتی ناامید به خانه برمی گردد با دیدن پدر و مادر همسرش شوکه می شود.
بعد از احوالپرسی، پدر همسرش بدون مقدمه لب به اعتراض باز می کند که چرا دامادش به خواسته دخترش توجهی ندارد و بیکار و سرگردان در داخل خیابان ها پرسه می زند.
مرد جوان با شنیدن این جملات غافلگیر و بگو مگو شروع و این اتفاق سرآغاز مشکلات بعدی زوج جوان می شود.
مرد جوان می گوید: بعد از این که با پدر همسرم بحث ام شد قهر و جنجال بین من و همسرم زیاد شد. پدر همسرم کاملاً رابطه اش را با ما قطع کرد و همسرم هم بعد از این ماجرا هر بار بهانه می گرفت، بعد از کلی جنگ و جدل از خانه قهر می کرد و راهی خانه پدرش می شد. مدتی این داستان ادامه پیدا کرد تا این که آخرین بار همسرم بعد از این که با هم بحث کردیم و به خانه پدرش رفت، دیگر برنگشت.
چند ماه منتظر برگشتن همسرم شدم و با پا درمیانی بزرگ ترهای فامیل هم موفق نشدم او را قانع کنم تا این که یک روز با دادخواست طلاق او غافلگیر شدم.
همسرم اصلاً حاضر نشد به تلفن هایم جواب بدهد چون به شدت تحت تاثیر حرف های پدرش قرار گرفته بود. به ناچار به دادگاه خانواده آمدم تا ببینم می توانم همسرم را برای بازگشت به خانه مجاب کنم یا این که باید راه جدایی را در پیش بگیرم.