از سرقت کفش های نمازگزاران تا دندان سازی قلابی
تعداد بازدید : 239
مردی به دنبال کشیدن دندان طمع
صدیقی
به جای تلاش و قدم گذاشتن در جاده عقلانیت مدام در گمراهی به سر می برد و با بلند پروازی هایش آینده خود و دیگران را به مخاطره می انداخت. از سرقت، قاچاق و زندان تا دندانساز قلابی شدن را در کارنامه سیاهش دارد. به گفته خودش، خانه شان افراد خلافکار را تحویل جامعه می داد و خواهران و برادرانش جز بدنامی چیزی به ارث نبردند.
مرد جوان می گوید: خانواده ما پر جمعیت بود، از نظر مالی خیلی ضعیف بودیم و اصول زندگی ما با بقیه فرق داشت. پدر و مادرم هر دو اعتیاد داشتند و با من کاری نداشتند. در خانه ما نه از سواد خبری بود و نه از حقوق شهروندی. از 12 سالگی لب به سیگار زدم به طوری که در مدت کمی مصرفم را از یک نخ به یک پاکت در روز رساندم. پسرک نوجوان به جای درس و مدرسه در مصرف دود و دم ترقی می کرد تا جایی که بعد از سیگار مصرف مواد را شروع کرد. گویا اعتیاد تنها میراثی بود که پدر خانواده برای پسر نوجوانش به ارث گذاشته بود. بعد از غلتیدن در مرداب افیون، تامین هزینه مواد برایش دردسرساز می شود برای همین اوایل به مواد پدرش دستبرد می زند. عوض کردن جای مواد از سوی پدرش مدتی ادامه می یابد تا این که پسر نوجوان مأیوس می شود و دست به سرقت از اهالی روستا می زند. او می گوید: اوایل کفش های نمازگزاران را از مسجد سرقت می کردم و آن ها را به مبلغ ناچیزی در قبال مواد می فروختم. بعد از آن طوری شد که برای دزدی خودم را به خانه های مردم می رساندم و هر چند شب یک بار به خانه های اهالی پاتک می زدم تا این که ساکنان روستا از دزدی هایم خون شان به جوش آمد و من را یک شب حین سرقت گیر انداختند. شاکیان زیادی داشتم و مال باختگان حاضر به گذشت از من نشدند و با شکایت آن ها از زندان سر در آوردم. در زندان به جای توبه و عبرت گرفتن دنبال کسی بودم تا بعد از آزادی یک کار خلاف جدید را همراه او شروع کنم. پسر جوان در زندان با یک قاچاقچی سابقه دار آشنا می شود تا روش ها و شگردهای قاچاق مواد را از او یاد بگیرد و بعد از مدتی جواب مثبت همکاری را از زندانی سابقه دار می گیرد. بعد از گذراندن چند سال از دوران محکومیت اش از زندان آزاد می شود و مدتی منتظر می ماند تا رفیق زندانی سابقه دارش هم روی آزادی را ببیند.
او تعریف می کند: وقتی فهمیدم مرد قاچاقچی از زندان آزاد شده به سراغ او رفتم تا کار خلاف مان را شروع کنیم. خیلی زود با کشیدن نقشه، کار قاچاق را به اتفاق او شروع کردم. بعد از قاچاق چند محموله مواد، پول خوبی از این راه گیرمان آمد و وضع مالی مان دگر گون شد و صاحب خانه و ماشین مدل بالا شدیم که حتی در خواب هم آن ها را نمی دیدیم. مدتی از کار خلاف مان گذشت تا این که تصمیم گرفتم تنهایی دست به قاچاق مواد بزنم تا همه سود از آن خودم شود. بعد از آن چند نفر را به کار گرفتم تا در قبال گرفتن مقداری پول به جا به جایی مواد برایم اقدام کنند. پسر جوان مغرور از پول های قاچاق بعد از چندین بار دور زدن قانون آخرین بار که می خواست مواد زیادی را جا به جا کند به خاطر پول زیاد به کسی اعتماد نمی کند و خودش هنگام جابه جایی مواد حضور می یابد. آن روز برای رد گم کردن، محموله را زیر لوازم خانگی جاسازی می کند و به اتفاق دو همدستش راهی مقصد می شوند. بعد از گذشتن از چند ایست و بازرسی بالاخره قبل از مقصد در یکی از ایست و بازرسیها خودروی شان متوقف می شود و با پیدا شدن محموله خیلی زود دست های شان به نشانه تسلیم بالا می رود و دوباره زندان میزبان او می شود. این بار برای پسر خلافکار به خاطر سابقه دار بودن و همچنین مقدار زیاد مواد حکم سنگینی صادر می شود و در یک چشم به هم زدن هر آن چه را که از طریق سوداگری مرگ به دست آورده بود از دست می دهد و به سر خط بر می گردد.
می گوید: دوباره چند سال از دوران محکومیت ام گذشت و این بار داخل زندان با یک نفر که قبلاً در کار دندان سازی تجربی بود، آشنا شدم. او با این که سواد زیادی نداشت اما مهارت و تجربه زیادی در این زمینه داشت و به گفته خودش پول خوبی را هم از این راه به دست آورده بود. با شنیدن این حرف ها دوباره جرقه ای در ذهنم زده شد تا با یاد گرفتن دندان سازی تجربی بعد از آزاد شدن از زندان به جای قاچاق مواد و سرقت، این حرفه را دنبال کنم. مدتی در کنار او روش های کشیدن دندان و حتی تزریق آمپول را یاد گرفتم. بالاخره بعد از گذشت سال های زیادی از دوران محکومیت اش از زندان آزاد می شود و خود را در توهم و خیال یک دندان ساز تجربی فرض می کند. بعد از آزادی از زندان با قرض کردن مبلغی از یکی از دوستانش مقداری لوازم و تجهیزات دندان سازی خریداری می کند و به روستا برمی گردد.
اوایل اهالی به او اعتماد ندارند اما رفته رفته با انجام برخی کارهای رایگان اعتماد مردم را جلب می کند و بعد از مدتی کار و کاسبی اش رونق می گیرد. این ماجرا مدتی ادامه پیدا می کند تا این که روزی یکی از پیرمردهای روستا برای دندان درد به او مراجعه و او بدون اطلاعات کافی به کشیدن دندانش اقدام می کند که دچار خون ریزی شدید می شود.
پیرمرد روستایی به خاطر پاره شدن لثه و همچنین شکستگی دندان مدتی در بیمارستان بستری می شود. او می گوید: بعد از این اتفاق خطرناک به شدت ترسیده بودم و تمام سعی ام را کردم که او سرپا شود و با پرداخت تمام هزینه های درمان خانواده اش رضایت دادند و از من شکایت نکردند. بعد از این حادثه مدتی به خاطر ترس، دست از کار کشیدم تا این که دوباره یک شب مردی برای دندان درد به من مراجعه کرد و از من خواست هر کاری از دستم بر می آید برای او انجام دهم، پیشنهاد پول خوبی را هم داد.
دوباره وسوسه شدم و به خودم گفتم باید اعتماد به نفس داشته باشم و بدون توجه به عواقب این کار، یک آمپول را که بعداً متوجه شدم فاسد شده بود به لثه بیمار تزریق کردم. آن مرد بعد از چند لحظه حالش بد شد و خانواده اش به ناچار مرد روستایی را به بیمارستان بردند. بعد از این اتفاق دست و پایم را گم کرده بودم. از ترس تمام تجهیزات غیر بهداشتی ام را منهدم کردم و مدتی در خانه یکی از آشنایانم در شهر پنهان شدم اما زیاد طول نکشید که دوباره راهی زندان شدم.
خوشبختانه خانواده بیمار به دلیل آشنایی و نسبت فامیلی رضایت دادند ولی به خاطر جنبه عمومی جرم چند سالی را در زندان گذراندم. بعد از آزادی به خاطر بیکاری، در به دری و اعتیاد دست به گدایی زدم تا این که روزی حین تکدی گری من را گرفتند و به کمپ آوردند.
این بار بر خلاف قبل که در زندان بودم به جای کشیدن نقشه های شوم با خودم عهد بستم دیگر دست از خلاف بکشم چون از این همه حقارت و آوارگی خسته شده ام. من با طمع و بلند پروازی جان خیلی ها را به خطر انداختم اما دیگر نمی خواهم راه گذشته ام را ادامه دهم.