چندسکانس ازتراژدی یک مرد
تعداد بازدید : 241
سُرخوردن در منجلاب تباهی با اشک چشم
صدیقی
صدای پشت شمشادها او را به سوی خود می کشاند و وارد مسیری می کند که زندگی اش دگرگون می شود. ماجرای ازدواجش را یک فیلم عاشقانه رقم می زند و بعد از آن پیچ های تند و پرحادثه ای را در زندگی خود تجربه می کند.
پسر جوان به خاطر کمبود محبت پدر، دست دوستی به سوی ناپاکی دراز می کند و با دوست نااهلش مدام لب به نوشیدنی های غیرمجاز می زند. اگر چه نوشیدنی های غیر مجاز مصرف می کند اما از دود و مواد دور است. مرد جوان غم زده می گوید: با دوستم مدام لب به نوشیدنی های حرام می زدیم تا این که او سر این ماجرا دچار خون ریزی داخلی و در بیمارستان بستری شد. در بیمارستان کنار او ماندم، برای چند لحظه چون دلم گرفته بود به حیاط رفتم و همین ماجرا سرنوشت و زندگی ام را دگرگون کرد. مرد جوان گوشه ای از حیاط بیمارستان کز می کند و ناگهان صدای گریه و ناله یک دختر را از پشت شمشادها می شنود.
به طرف صدا می رود تا علت آن را جویا شود، چشم اش به یک دختر جوان می افتد که زار زار به حال و روز ناخوشش گریه می کند. با دختر جوان همکلام می شود و او سیر تا پیاز زندگی اش را برای پسر جوان تعریف می کند. او می افزاید: وقتی علت گریه دختر را از او جویا شدم به من گفت زمانی که پدرش فوت می کند خانواده اش به زور او را به صیغه یک مرد معتاد و خشن در می آورند. شوهرش چون بی قید و بند بود از دختر جوان می خواهد در ازای همنشینی با مردان غریبه مبلغی دریافت کند تا او بتواند هزینه موادش را جور کند که همین اتفاق باعث شد دختر دست به خودکشی بزند. وقتی این داستان غم انگیز را از دختر شنیدم حالم خیلی بد شد و با این روحیه راهی خانه شدم. شب شد و به یاد دختر غریبه یک فیلم عاشقانه قدیمی تماشا کردم و همین سرآغاز شکل گیری ازدواجم با دختر بیمارستانی شد.
پسر جوان وقتی پس از مدتی می فهمد آن زن طلاق گرفته سراغ پدرش می رود و با درخواستش همه را شگفت زده می کند. از پدرش می خواهد همان شب به خواستگاری دختری که در بیمارستان با او ملاقات کرده است، برود. از طرف خانواده مخالفت و از پسر اصرار تا این که با لجبازی پسر جوان مراسم ازدواج او و دختر مورد علاقه اش بدون تحقیقات لازم بعد از مدتی برگزار می شود. مرد جوان چنین روایت می کند: با اصرار من بعد از چند روز به خواستگاری دختری که خودکشی کرده بود، رفتیم. از دختر جوان خواستم برای گذشته اش توبه و همچنین اعتیادش را ترک کند که او قبول کرد. بعد از ازدواج یک روز همسرم را در حال مصرف کریستال دیدم و به خاطر این ماجرا عصبانی شدم و وسایل استعمالش را بیرون ریختم و باقی مانده مواد را داخل جیب ام گذاشتم و به نوعی توقیف کردم. بعد از این اتفاق حال پدرم به هم خورد و او را به بیمارستان بردم.در آن جا چون اعصابم به هم ریخته بود دوستم به من پیشنهاد داد برای رهایی از غم و غصه کمی مواد مصرف کنم. ناگهان یاد موادی افتادم که داخل جیب ام بود. همان را با دوستم مصرف کردیم. ابتدا خیلی آرام شدم و زیر دندانم مزه کرد. بعد از آن اتفاق به همسرم گفتم اگر او مواد را کنار نگذارد، من هم این کار را آغاز خواهم کرد. با لجبازی تا به خودم آمدم دیدم در تله اعتیاد گرفتار شده ام.
زن جوان وقتی می بیند علاوه بر خودش شوهرش هم وارد گرداب مواد شده، هر دو تصمیم می گیرند اعتیادشان را ترک کنند. بعد از پاک شدن، زن جوان شوهرش را تهدید می کند که اگر دوباره لب به مواد بزند خودکشی خواهد کرد. مرد جوان تهدید زنش را جدی نمی گیرد و دوباره لغزش می کند که همین ماجرا اتفاق تلخی را رقم می زند. زن جوان به خاطر بدقولی همسرش به خودسوزی اقدام می کند و همین ماجرا باعث بسته شدن پرونده زندگی شان می شود. مرد ماتم زده می گوید: بعد از فوت همسرم در شوک بزرگی فرو رفتم و حتی نمی توانستم حرف بزنم و مدام در فکر خودکشی بودم.
مواد زیادی تزریق می کردم تا اوردوز کنم اما هیچ وقت این اتفاق نیفتاد. از 14 دوست دوران نوجوانی ام که همگی تزریقی شده بودیم فقط من و یک نفر دیگر جان سالم به در بردیم و بقیه به خاطر مصرف مواد فوت کردند. خرج زندگی ام را پدرم می داد چون دست و دلم به کار نمی رفت و مدام غصه می خوردم. پدرم وقتی این ماجرا را دید از من خواست ازدواج کنم و برخلاف میل باطنی ام به طور مجدد پای سفره عقد نشستم. بعد از ازدواج دومم همه خیال می کردند به خاطر حادثه دلخراش زن اولم لال شده ام چون زبانم قفل شده بود و فقط سرم را تکان می دادم. پس از به دنیا آمدن دخترم زبانم باز شد و انگار خوشبختی دوباره به من رو آورد و صاحب خانه و حتی شغل دولتی شدم. مرد جوان مشغول کار اداری می شود و اعتیادش را کنار می گذارد.
مدتی این روال ادامه می یابد تا این که روزی در محل کارش با چند بیمار زن که دچار سوختگی شدید شده بودند، برخورد می کند. ناگهان یاد روزی می افتد که زن اولش خودسوزی کرده بود.
سر این ماجرا به شدت اعصابش به هم می ریزد و برای رهایی از غم بزرگ از دست دادن همسرش از مواد کمک می گیرد و همین ماجرا باعث می شود دوباره در منجلاب اعتیاد گرفتار شود. با ادامه این روند و تغییر قیافه ناشی از مصرف مواد، همکاران و حتی مسئولان اداره پی به اعتیاد او می برند و چند بار بابت ترک اعتیادش از آن ها کارت زرد می گیرد اما او از رفتار بدش دست بردار نیست.
به ناچار مرد جوان تعلیق و بیکار می شود. او می گوید: بعد از این که از کار تعلیق شدم خیلی وضع ام خراب شد و از طرفی تنها دوستم و آخرین بازمانده جمع ما به خاطر زیاده روی در مصرف مواد فوت کرد و همین اتفاق باعث شد پدرم از من بخواهد توبه کنم و اعتیادم را کنار بگذارم. مدتی بعد از هشدار پدرم و البته تهدیدهای همسر دومم برای جدایی تصمیم گرفتم به کمپ بیایم تا قبل از این که مواد جانم را بگیرد خودم را از شرش خلاص کنم.