صدیقی
سال ها از آن روزی که داس برکت را بر زمین گذاشت و به جای آن داس طمع در دست گرفت می گذرد؛ داسی که با آن روزهای خوب جوانی اش را درو کرد و دچار وسوسه ای شد که زندگی اش را تار و مار کرد. دیدار یک دوست او را از راه حقیقت به بیراهه و سنگلاخ کشاند و از کانون گرم خانه پشت میله های زندان انداخت.
به گفته مرد زندانی، وقتی با طناب پوسیده وسوسه دوستش وارد این گرداب خانمان سوز شد هیچ وقت فکر نمی کرد روزی به چنین سرنوشت غم انگیزی دچار شود چون در خیالش زندان را فقط برای دیگران فرض می کرد. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با سوداگر زندانی از نظر می گذرانید.
به چه جرمی و چند وقت است که در زندان هستی؟
به جرم قاچاق مواد مخدر و بیراهه رفتن بیش از 4 سال است که در حبس هستم.
از تو چه مقدار مواد کشف شد؟
با بیش از 30 کیلوگرم مواد از نوع سنتی دستگیر شدم. بابت این خلافم بیش از 10 سال حکم حبس برایم صادر شد.
آیا متاهل هستی و چقدر سواد داری؟
5 فرزند دارم و تا مقطع راهنمایی بیشتر نتوانستم درس بخوانم.
شغل ات چه بود؟ چرا وارد کار قاچاق شدی؟
در یکی از روستاها کشاورزی می کردم. دلایل مختلفی دارد و مهم تر از همه به خاطر دوستان ناباب و طمع وارد این بازی دو سر باخت و خطرناک شدم. سوم راهنمایی ترک تحصیل کردم و مشغول کشاورزی و بعد از ازدواج صاحب چند فرزند شدم، بعد از آن چرخ زندگی مان به کندی می چرخید. در تهیه مخارج زندگی و هزینه تحصیل بچه ها دچار مشکلاتی شدم و از طرفی درآمد کشاورزی جوابگوی هزینه های مان نبود و هر روز بدهکارتر می شدم. هر چقدر تلاش می کردم هشت مان گرو نه مان بود و درجا می زدم، این داستان ادامه داشت تا این که وارد کار قاچاق مواد شدم.
چطور با قاچاقچیان آشنا شدی؟
قاچاقچیان غریبه نبودند، آن ها را می شناختم. در واقع از دوستان قدیمی من بودند که زیاد با هم در ارتباط نبودیم. بعد از این که درآمد کشاورزی جوابگو نبود به مشکل مالی خوردم و دنبال یک راه حل می گشتم تا از مخمصه ای که در آن گیر افتاده بودم رها شوم. مدتی گذشت تا این که روزی در خیابان تصادفی با یکی از دوستان قدیمی ام برخورد کردم و به اصرار او سوار ماشین اش شدم و چند ساعتی داخل شهر دور زدیم، ناخواسته سفره دلم را پیش او باز و همه چیز را از سیر تا پیاز برایش تعریف کردم. دوستم با دقت به حرف های من گوش و هر چند وقت یک بار سرش را به نشانه تایید تکان می داد. تا این که موقع پیاده شدن شماره تلفن اش را به من داد و گفت کار نان و آب داری برایم سراغ دارد، منتظر تماسش باشم. بی صبرانه منتظر تماسش بودم تا این که این اتفاق افتاد و سر قرار رفتم.
او بعد از کمی مقدمه چینی یک راست سراغ اصل مطلب رفت و تعریف کرد که با چند نفر از دوستانش مدتی است در زمینه قاچاق مواد با هم کار می کنند و در این مدت حسابی به زندگی شان سامان داده اند. در واقع مسافرکشی دوستم فقط پوششی برای کارهای خلافش بود، او از این طریق مواد جا به جا می کرد. وقتی صحبت هایش را شنیدم اول کمی دودل بودم و ترس داشتم اما دوستم چنان با اعتماد به نفس و مطمئن از کارش می گفت که خام حرف های قشنگ و وسوسه انگیزش شدم و پیشنهادش را قبول کردم.
چطور مواد قاچاق می کردید و کجا گیر افتادید؟
دوستم با چند نفر در قالب مسافرکشی بین شهرها مواد جا به جا می کردند و سابقه زیادی در این کار داشتند. مدتی به این منوال گذشت تا این که روزی به همراه دوستان سابقه دارم با چندین کیلو مواد سنتی سوار یک خودروی شخصی شدیم و به سمت مقصد راه افتادیم، به خیال این که دوستان قاچاقچی ام در کارشان حرفه ای هستند و اتفاقی پیش نمی آید. در همین خیال باطل و توهم بودم که نزدیک مقصد، دستگیر و روانه زندان شدیم چون دوستانم سابقه دار و تحت نظر بودند.
خانواده ات بعد از این که زندانی شدی چه کار کردند؟
خانواده ام مانند خانواده های امثال من دچار مشکلات زیادی شدند و با سختی امرارمعاش می کردند.
خانواده ات به ملاقاتت می آیند؟
زیاد نمی توانند به ملاقاتم بیایند چون ساکن یک شهر دیگر هستند و به خاطر دوری راه و مشکل مالی ملاقات ماهانه ممکن نیست.
اگر آزاد شوی باز هوای قانون گریزی به سرت می زند؟
این ماجرا برایم گران تمام شد و به خاطر قانون گریزی حسابی به سختی افتادم و برای همین هیچ وقت بعد از آزادی از زندان به این گونه کارهای بیهوده دست نخواهم زد.
با این کارم آبروی خودم و خانواده ام را پیش فامیل و آشنایان حراج و آن ها را درگیر گرفتاری های زیادی کردم. اگر از زندان آزاد شوم دور دوستان ناباب خط می کشم و مثل سابق داسم را بر می دارم و مشغول کشاورزی می شوم، شاید درآمد آن کم باشد اما همین که بدون دغدغه و استرس شب سرم را بر زمین بگذارم به همه ثروت های غیر مشروع می ارزد.