از ماشین های سلمانی تا اوستا کارهای قدیمی
تعداد بازدید : 285
تابستان های بچه مدرسه ای ها
علوی
تابستان است و هوا داغ، مردادش شباهتی به ماه های مرداد سال های قدیم ندارد. هر چند آن موقع هم گرمای هوا بیداد می کرد اما دیوارهای پهن خانه های قدیمی مانند عایق بود و راه نفوذ گرما را به میزان زیادی می بست. تابستانها همیشه پر بار بود و پرکار. پر کار برای زنان بود که باید انواع ترشی و سالادها را تهیه و درست می کردند و بیشتر روزها به جوشاندن رب و ترشی انداختن مشغول بودند و برای مردها هم فصل کار بود و رونق روزی.
بچه ها هم در این میان بیکار نبودند و آن هایی که بزرگ تر بودند، پس از کمی استراحت و گذر از تعطیلی مدرسه ها، راهی بازار کسب و کار می شدند تا بتوانند حرفه ای بیاموزند که هم در آینده به دردشان بخورد و هم این که به سستی و تنبلی عادت نکنند و بتوانند روی پای خود بایستند.برخی هم که در طول سال از درس و مدرسه غافل بودند، ناچار بودند در تابستان هم درس بخوانند و هم کار کنند.
شاید برای خیلی از پسرها آوردن تجدید امری طبیعی بود اما اگر دخترها تجدید می آوردند، بیشتر مورد سرزنش قرار می گرفتند و مادر و پدرها، آن ها را مورد عتاب قرار می دادند که چرا درس های خود را به خوبی نخوانده اند و آن ها را نزد دوست و فامیل سرافکنده کرده اند زیرا آن موقع تعداد مدرسه ها در بجنورد زیاد نبود و بچه های بیشتر اقوام و دوستان به یک مدرسه می رفتند و نام قبولی ها و تجدیدی ها روی تخته سیاه نوشته می شد و همه از اوضاع و احوال درسی هم آگاه می شدند. دخترانی که تجدید می آوردند به طور معمول سر به زیر داشتند و کل تابستان آن ها با روزهای تلخی همراه بود و زمانی که مهمانی به خانه شان می آمد بیشتر سعی می کردند خود را در اتاق یا پستویی پنهان کنند تا مبادا از آن ها درباره وضعیت قبولی شان سوال شود. بانو «کمالی» که خواهر بزرگ ترش در یکی از سال های تحصیلی 3 تجدید آورده بود، می گوید: آن روز یادم است که پدرم به شدت عصبانی بود و مدام به خواهرم می گفت که آبرو و حیثیت او را برده است و چند بار نیز با ترکه درخت سپیدار که در گوشه ای از ایوان گذاشته بود می خواست او را تنبیه کند و هر بار مادرم جلودارش می شد. چند ساعتی که از این ماجرا گذشت و عصبانیت اش کمی فروکش کرد، به مادرم گفت اگر به مهمانی یا بازار می رود، حق ندارد خواهرم را همراه خودش ببرد، همچنین تا زمانی که امتحاناتش را نداده و نمره قبولی نیاورده است حق خرید کردن برای او را ندارد. تابستان ها بیشتر زمان استراحت و یادگیری هنر توسط دخترها بود که بیشتر آن ها سعی می کردند نزد مادر یا آشنایان خود خیاطی و گلدوزی یاد بگیرند تا در آینده به دردشان بخورد.
پسرها هم به دنبال کسب و کار می رفتند تا مهارت خاصی یاد بگیرند.
برای بسیاری از دانشآموزان، نوع کار اصلاً اهمیت نداشت و مهم، درآمد روزانه بود که هر شب با چند ریال به دست آمده از تلاش شان، به خانه بازگردند.
قبل از هر چیزی تابستان که می شد باید پسرها به آرایشگاه می رفتند و سرشان را کچل می کردند. «عباس الهی» که اکنون 64 ساله است، می گوید: آن زمان سرمان را با ماشین کچل می کردند و پدرها به شماره 8 و 4 هم راضی نمی شدند و باید حداقل با ماشین سلمانی شماره 2 موهایمان راکوتاه می کردیم. علاوه بر آن غروب به غروب که خسته از کار روزانه می خواستیم به خانه بازگردیم، در صف شلوغ نانوایی های آن زمان می ایستادیم و چند عدد نان تازه هم برای خانه می خریدیم و با دست پر به خانه می رفتیم. البته جمعه ها از کار خلاص بودیم. وی بیان می کند: تابستان های زمان قدیم نامش اوقات تعطیلی و فراغت بود اما برای پسرهای نوجوان وقت کار بود و استراحت نداشتند ولی همیشه از این که مادرم به من و برادرهایم بیشتر در خانه می رسید و از این باب که در بیرون از خانه کار کرده ایم اول غذا را برای ما می کشید و برای مان سنگ تمام می گذاشت خوب بود، البته روزهای جمعه را دوست داشتم چون همه بچه های فامیل در یک خانه دور هم جمع می شدیم و قایمموشک، هفتسنگ، گل کوچیک، لیلی، تیلهبازی، عمو زنجیرباف، گل یا پوچ، کلاغ پر و وسطی بازی می کردیم و در این بین چقدر شیطنت داشتیم و همیشه با تقلب از دخترها می بردیم.
«قربانی» که از شهروندان قدیمی است، هنوز به یاد دارد که سر کوچه شان می نشسته و فرفره های کاغذی را که خودش ساخته بود، می فروخته است. روزهای اول برای آن که بتواند خریداری پیدا کند آن ها را پنج زار و کم کم به قول خودش گران فروش می شد و آن ها را یک ریال می فروخت، شب به شب هم پول ها را سر طاقچه زیر قرآن می گذاشت و فقط مادرش از جای آن ها باخبر بود. کم کم به کسب و کار خودش رونق بخشیده و از لواشک ها و برگه های زردآلویی که مادرش درست کرده بود مقداری برمی داشته و آن ها را روی جعبه کارتنی قرار می داده تا وقتی بچه های سر گذرشان رد می شوند به قول خودش «دهان شان آب بیفتد» و دست به جیب شوند و از او خوراکی بخرند. او وقتی می دید که برادر بزرگترش روزها به بنایی می رود و آخر هفته با مزد خوبی برمی گردد تلاش می کرد تا بتواند پول بیشتری درآورد و آن ها را پس انداز کند تا در هنگام رفتن به مدرسه بتواند کفش نو بخرد.
هم کار بود و هم تفریح، در بین قهقهه کودکانه روزهای گرم سپری می شد و هر کدام کم کم به این فکر می کردند که وقتی نخستین روز به مدرسه می روند و معلم پای تخته سیاه می نویسد «تابستان خود را چگونه گذراندید؟» کلی مطلب برای نوشتن دارند و می توانند چندین صفحه را سیاه کنند.
با این که آن موقع ها تابستان ها از کولر و وسایل سرمایشی کنونی خبری نبود و باید سر کار می رفتیم اما خاطرات خوبی از آن روزها باقی مانده است. «اکبری» که شاگرد یک میوه فروشی بود، بیان می کند: آن روزها پدرم یک روز دست مرا گرفت و با خود به میوه فروشی دوستش برد و از او خواست زیر و بم کار را به من آموزش دهد، اوایل اوستا کارم مزدی در قبال کار کردن های من نمی داد اما کم کم که کار را یاد گرفتم مزد اندکی می داد تا دلم به کار گرم شود. کار کردن در میوه فروشی هم سختی های خودش را داشت، جدا کردن میوه ها و کشیدن آن ها برای مشتری چیزهایی بود که زمانی که کلاس چهارم ابتدایی بودم یاد گرفتم اما هنوز حساب و کتاب را به خوبی بلد نبودم. این شهروند 59 ساله ادامه می دهد: همین کار کردن از سنین پایین بود که به ما آموخت همیشه استقلال خود را حفظ کنیم، روی پای خود بایستیم و منت هیچ فردی را نکشیم و علاوه بر آن کار کردن از سنین کودکی هر چند با سختی هایی همراه است اما به انسان یاد می دهد قدر پولش را بداند و آن را بیهوده خرج نکند.
البته وی به این موضوع هم اشاره می کند که آن موقع ها از کلاس های مختلف هنری و ورزشی خبری نبود که بچه ها آن جا ثبت نام کنند به همین دلیل والدین برای آن که وقت بچه ها در تابستان به بطالت نگذرد یا برخی بچه ها که شیطنت زیادی داشتند در خانه مادر، خواهر و برادرهای خود را اذیت نکنند، آن ها را سر کار می فرستادند. وی عقیده دارد: این شیوه پدر و مادرهای قدیمی بچه ها را سختکوش بار می آورد و به آن ها یاد می داد که در برابر سختی ها چگونه مقاومت کنند.