از پاکت نامه تا تلگراف
تعداد بازدید : 196
صندوقی پر از خاطرات قدیمی
علوی
قدیم ها که از تلفن همراه خبری نبود مردم هر وقت دل شان می خواست یا این که دل شان هوای عزیزی را می کرد که در راه دور بود، با رفتن به پست خانه، تلگرافی برایش می زدند و روزها منتظر می ماندند تا خبری از عزیزشان بیاید و تا آمدن خبر هم دل آن ها آب می شد.
این روزها همه با یک تماس کوچک از حال هم با خبر می شوند و در چشم بر هم زدنی حتی تصویر آن هایی را که در آن سوی این کره خاکی زندگی می کنند، می توانند ببینند و بدون محدودیت خبرشان را بگیرند و جویای احوال شان باشند. این روزها شبکه های مختلف مجازی هم به جمع این همه تکنولوژی آمده است تا انسان ها را یاری بخشد و سرعت انتقال اطلاعات را دوچندان کند. این تکنولوژی با این که چند سال است که به کشور ما هم رسیده و جا خوش کرده اما هنوز هم برای قدیمی ها و گیس سپیدان ما لطف و صفای نامه ها و تلگراف های قدیمی چیز دیگری است و صندوقی پر از خاطرات از آن روزها دارند.
یک پدربزرگ بجنوردی سراغ خاطرات قدیمی خود می رود و بیان می کند: چیزهایی از آن موقع ها که نوجوان بودم به خاطر می آورم. به یاد دارم که هیچ گاه وسیله ای برای برقراری ارتباط با دیگران نداشتیم و فقط زمانی که برادرم به سربازی رفته بود، هر از گاهی پدرم به اداره «پست و تلگراف» آن زمان می رفت و خبر می گرفت که دستخطی از برادرم آمده است یا نه. «کاشانی» 75 ساله ادامه می دهد: آن موقع ها تنها راه ارتباطی مان همین تلگراف بود که هر چند وقت یک بار پدرم به فردی که باسواد بود می گفت دستخطی کوتاه برای برادرم بنویسد و او را از حال مان خبردار کند و دیگر هیچ گونه وسیله ارتباطی وجود نداشت. وی بیان می کند: البته از پدر و پدربزرگم در آن دوران شنیده بودم که افرادی به نام چاپار هستند که خبر یا کالایی را برای افراد می آورند و بیشتر وقت ها هم در کاروانسرای شهر اتراق می کنند اما به مرور زمان این کاروانسراها به محلی برای اتراق مسافران تبدیل شدند و دیگر کمتر چاپار یا پیکی به آن جا رفت و آمد می کرد زیرا اداره ای به نام اداره پست در شهرها تاسیس شد و مردم کارهای خود را از طریق آن اداره انجام می دادند.
شهروندی دیگر هم با مرور خاطرات گذشته خود و با استناد به برخی کتاب هایی که دارد، بیان می کند: آن طور که به یاد می آورم اداره پست در زمان قاجار در کشور تاسیس و راه اندازی شد و پس از آن بود که ارسال تلگراف بین مردم رواج یافت و طی سال ها شاهد تغییرات عمده ای بودیم و گاهی اداره پست و اداره تلفن و مخابرات که بعدها به کشور وارد شد، ادغام می شدند و گاهی نیز مستقل کار می کردند. «یزدانی» ادامه می دهد: بعد از آمدن اداره پست به بجنورد بسیاری از مشکلات مردمی که مسافرانی در راه دور داشتند رفع شد و هر زمان که اراده می کردند می توانستند به راحتی نامه ای بنویسند و با رفتن به اداره پست یا انداختن نامه به صندوق های پستی زرد رنگی که بعدها در برخی نقاط شهر نصب شد، دلتنگی خود را از بین ببرند. شهروندی میان سال هم که خاطرات خوبی از صندوق های پستی دارد و به گفته خودش با این صندوق ها خاطره بازی های زیادی کرده است، خاطرنشان می کند: آن موقع ها که نوجوان بودم به خاطر دارم دایی ام در شهر دیگری زندگی می کرد و ما هر هفته یا هر دو هفته یک بار منتظر آمدن نامه از طرف او بودیم، دیگر می دانستیم که یک شنبه صبح اگر زنگ خانه مان به صدا در بیاید به طور حتم پستچی با آن چهره خندان و مهربانش پشت در است و نامه ای از سوی دایی زاده هایم که با هم خیلی صمیمی بودیم برای مان آورده است. وی که خود را «محسنی» معرفی می کند، می افزاید: ساده ترین و بی ریاترین شیوه برای احوال پرسی از بستگان و دوستان در زمان قدیم نامه نگاری بود و این نامه های کاغذی یک دنیا شور و نشاط و حرف با خود داشتند. زمانی که نوجوان بودیم، همراه با خواهرها و برادرهای مان ساعت ها می نشستیم و هر آن چه را گذشته بود برای دوستان راه دور خود یا بستگانی که در شهر دیگری زندگی می کردند، می نوشتیم و قطره ای اشک و چندین بیت شعر را ضمیمه آن می کردیم تا مصداقی برای دلتنگی مان باشد.
«آرمان» شهروند 42 ساله ای است که خاطره های زیادی از صندوق پستی دارد و می گوید: زمانی که دانشجو بودم تنها راه ارتباطی من با خانواده ام همین صندوق های زرد رنگ بود که تنهایی ها و دلتنگی هایم را در غربت تسکین می داد، همیشه بی صبرانه انتظار پستچی را می کشیدم تا بیاید و نامه ای از سوی خانواده ام برایم بیاورد. البته وی به علاقهاش به جمع آوری تمبرهای مختلف هم اشاره و بیان می کند: آن موقع ها که تازه به سن نوجوانی رسیده بودم آلبوم تمبری داشتم که هر وقت به اداره پست یا مغازه سر کوچه مان که آن موقع تمبرهای مختلفی می آورد، می رفتم چند تایی از آن ها را خریداری می کردم و در آلبوم خود می گذاشتم.یکی از پستچی های قدیمی آن دوران هم درباره خود و چگونگی فعالیتش می گوید: سال 51 در یک اغذیه فروشی کار می کردم و تعدادی مشتری ثابت داشتم که آن ها به من برای کار در اداره پست پیشنهاد دادند و مدتی به شکل آزمایشی کار کردم و سرانجام مرا استخدام کردند. «تقی ضیغمی» که پستچی بازنشسته است، اظهارمی کند: آن موقع که من مشغول به کار شدم، اداره پست و تلفن با هم در چهارراه شریعتی (مخابرات) مستقر بود. وی می افزاید: حدود 7 پستچی در آن زمان کار می کردند و نزدیک به 20 نفر هم به عنوان نیروی اداری مشغول به کار بودند. این پستچی قدیمی کار خود را از ساعت 9 شروع می کرد و البته آن موقع ها قبض های تلفن را نیز پستچی ها توزیع می کردند. حتی به گفته وی، حقوق مستمری بگیران تامین اجتماعی نیز آن موقع ها توسط پستچی ها به دست شان می رسید و در قبال دریافت آن امضا می زدند یا رسیدی به آن ها داده می شد. وی که به گفته خود به «تقی چرچیل» معروف است، ادامه می دهد: آن زمان چون بیشتر خانه ها جوان یا سربازی در غربت داشتند یا چشم انتظار عزیزی بودند، اهالی صدای موتورم را می شناختند و می گفتند تقی چرچیل آمده است و با گرفتن نامه عزیزان شان خوشحال می شدند و مرا دعا می کردند و همین دعاهای خیر برایم بس است. وی بیان می کند: آن زمان نامه ها را با موتورسیکلت در سرما و گرما توزیع می کردیم و هر 5 سال یک بار از طرف اداره موتورها را قسطی به ما می فروختند و تا زمان بازنشستگی چندین موتور خراب و تعویض کردم. البته قبل از موتور با دوچرخه و سه چرخ نیز نامه ها را به دست مردم می رساندیم.
وی خاطرنشان می کند: آن موقع در مجله ای متعلق به کشور آلمان وسایل برقی و لباس تبلیغ می شد و بسیاری از بجنوردی ها اشتراک آن را داشتند که برخی افراد این مجله را تهیه می کردند و من آن را توزیع می کردم و نشانی مشتریان آن را بلد بودم.
«ضیغمی» ادامه می دهد: سواد ما پستچی های آن موقع در حد کلاس پنجم، ششم ابتدایی بود و موقعی که نامه های خارجی می رسید، نامه ها حوزهبندی می شد و رئیس آن ها را به مترجم می داد و برخی اوقات ماهانه 3 تا 4 نامه خارجی داشتیم و زمانی که این نامه ها را به من می دادند از نوع نوشتار خارجی آن آدرس و نام گیرنده را تشخیص می دادم. وی می افزاید: آن موقع باجه های پستی داشتیم که نامه ها منطقه به منطقه تفکیک می شد و نامه های خارجی را این اواخر دیگر به مترجم نمی دادم و خودم آدرس و نام آن ها را تشخیص می دادم تا این که یک روز چند بازرس از مشهد آمدند و پیگیر شدند که چندین نامه خارجی بوده که به دست مترجم نرسیده است و بعد مرا صدا زدند، گفتم من آن ها را به دست مشتریان رسانده ام سپس گفتند تو که سواد نداری چگونه آن ها را به دست مشتریان رساندی که به آن ها گفتم چندین نامه خارجی برایم بیاورید تا من نام صاحبان نامه و نشانی آن ها را به شما بگویم. آن ها وقتی متوجه موضوع شدند مرا تشویق هم کردند.
وی به پیدا کردن چندین باره کیف پول که حاوی چک و وجه نقد بوده است هم اشاره و بیان می کند: این کیف ها را به اداره تحویل دادم و آن را صورت جلسه کردند و در حضور من به صاحبان شان تحویل دادند. وی دعای خیر مردم را بهترین پاداش عمر خود می داند.