9 سال پیش در چنین روزی گلی از گل های استان پرپر شد. در 26 مهر سال 88 در جریان اقدامی تروریستی در شهرستان «سرباز» سیستان و بلوچستان شهید «رجبعلی محمد زاده» و سردار شهید «نورعلی شوشتری» جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و فرمانده قرارگاه قدس که برای تدارک برگزاری همایش وحدت سران طوایف به این استان رفته بودند در یک حمله انتحاری به مقام والای شهادت نائل شدند.
در 28 مهر سال 88 در بجنورد هنگام تشییع پیکر پاک شهید «محمد زاده» کوچک و بزرگ، پیر و جوان همه آمده بودند که این شهید را تا بهشت بدرقه کنند، خیابان ها مملو از جمعیت بود.
امروز سالروز شهادت شهید «رجبعلی محمدزاده» است و به پاس گرامی داشت یاد و خاطره این شهید بزرگوار یادی می کنیم از رشادت های او که پرواز کرد.
غیور مردی از خراسان شمالی
سردار شهید «رجبعلی محمدزاده» در سال 1340 در روستای «نوده» خراسان شمالی از توابع شهرستان بجنورد چشم به جهان گشود، دوران نوجوانی و جوانی او با سال های اوجگیری انقلاب اسلامی همزمان بود و هنوز یاد و خاطره حضور او در مبارزه با رژیم ستم شاهی برای اطرافیانش زنده است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج، از نخستین کسانی بود که با شنیدن ندای امام خمینی(ره) برای پیوستن به آن اقدام کرد.
جنگ تحمیلی، فصل تازهای را در زندگی سردار شهید رقم زد. او در سال ۱۳۶۱ رسما وارد سپاه شد. دفاع جانانه این شهید در تثبیت خط جزیره مجنون در عملیات خیبر سال ۱۳۶۲ زمینه آشناییاش را با سردار شهید «نورعلی شوشتری» فراهم کرد و این آشنایی تا لحظه شهادتش در پاییز ۸۸، او را همراه سردار بزرگ خراسان نگه داشت.
رزمندگان خراسانی شرکت کننده در عملیات «بدر» سال ۱۳۶۳، رشادت و شجاعت شهید «محمدزاده» را به خاطر دارند. بعد از عملیات «بدر» به عنوان جانشین فرمانده یگان دریایی «لشکر ۵ نصر» به ادامه خدمت پرداخت. حضور ظفرمند او در عملیات «والفجر ۸ » و دیگر عملیاتهای بزرگ و کوچک سپاه اسلامی در جنوب و غرب مانند «نصر 6 و 8» و «بیتالمقدس۲» و «کربلا۱۰» در عمق خاک عراق که به آزادی شهر حلبچه انجامید، از دیگر خاطرات به جا مانده از حضور او در پست فرماندهی گردان خط شکن «نصرا...» است.
بچههای گردان نصرا... به خوبی به یاد میآورند که «آقا رجب» در جریان تک مهران در بهار ۶۵ با پای برهنه «آر.پی.جی» به دوش به شکار تانک های دشمن میپرداخت. بعد از پایان جنگ تحمیلی، دوره عالی نظامی «دافوس» را با موفقیت پشت سر گذاشت و در آذر ۶۹ به عنوان رئیس ستاد تیپ جوادالائمه (ع) منصوب شد.
از سال ۷۳ تا پایان ۷۶ به عنوان جانشین فرمانده این تیپ مسئولیت ۹۰ کیلومتر از نوار مرزی با عراق را برعهده گرفت. هنوز عرق بازگشت از مرزهای غربی از تنش خشک نشده بود که تابستان ۷۷ برای مقابله با اشرار در شرق کشور راهی خطوط مرزی در جنوب خراسان و در همین زمان به عنوان فرمانده تیپ جوادالائمه(ع) منصوب شد.
او سال ۸۱ به عنوان معاون عملیات «لشکر ۵ نصر» مشغول بهکار شد؛ مسئولیتی که تا سال ۸۴ ادامه یافت. ناامنی در جنوب شرق کشور باعث شد این سرباز فداکار ولایت در معیت سردار شهید «شوشتری» راهی سیستان و بلوچستان شود و مسئولیت تیپ مستقل سلمان و فرماندهی قرارگاه شهید «حسنی» را بر عهده بگیرد.
پس از ایجاد تغییرات ساختاری در سپاه، فرماندهی سپاه «سلمان» سیستان و بلوچستان به وی سپرده شد؛ آخرین مسئولیتی که در صبحگاه خونین ۲۶ مهر ۸۸ با شهادتش در شهرستان «سرباز» استان سیستان و بلوچستان به پایان رسید.
از این شهید بزرگوار تک خاطرات کوچکی در کتابی به نام «بیقرار» گردآوری شده است. در این کتاب به رشادت های شهید «محمدزاده» اشاره شده و در برخی از این خاطرات این گونه آمده است:
آرزوی شهادت
«زمزمه استاندار شدن شان بود، با او تماس گرفتم و گفتم: سردار بچه ها می خواهند شما را برای استانداری معرفی کنند هنوز حرفم تمام نشده بود که گفت: من از خدا خواسته ام در سیستان در لباس پاسداری خدمت کنم و اگر خدا لیاقتش را داد به دوستان شهیدم ملحق شوم. 2 روز بعد در اخبار اعلام شد که جمعی از فرماندهان ارشد سپاه در سیستان به شهادت رسیده اند، تلفن ام را برداشتم اما هر چه زنگ زدم جواب نداد».
راه فقط همین است
«آمده بود برای منتخبان دانشجویی دانشگاه های سیستان و بلوچستان سخنرانی کند. گزیده کلامش این بود که باید با همان روحیه دوران دفاع مقدس تمام کارها را پیش برد و به این موضوع ایمان قلبی داشته باشیم. این شهید می گفت: برای هر نوع برنامه ای در دانشگاه باید به فرهنگ دفاع مقدس رجوع کنید. هنگامی که دانشجویان اهل سنت از او سوال کردند همان جواب را تکرار کرد. او خاطره ای برای مان تعریف کرد تا به یادگار بماند.
شهید محمدزاده گفت: در جبهه شاهد بودم دو رزمنده شیعه و سنی در کنار هم با دشمن مبارزه و به هم کمک می کردند، ناگهان گلوله ای به سمت شان شلیک شد و هر دو شهید شدند. وقتی خودم را به سنگر رساندم دیدم گوشت و خون شان چنان به هم آمیخته شده است که نمی توان آن ها را از هم تفکیک کرد. بعد نگاهی به دانشجویان شیعه و سنی کرد و گفت: به فرهنگ دفاع مقدس رجوع کنید که فقط همین راه درست است و به این موضوع باور قلبی داشته باشیم.»
تکلیف است
یکی از اعضای خانواده این شهید خاطره ای در این کتاب دارد: غروب بود در ایوان نشسته بودیم که پدرم گفت: «رجب» جان نمی شود این بار به زاهدان نروی و او مثل همیشه لبخند زد و گفت، تکلیف است آقا خواسته اند امنیت آن جا برقرار باشد، هر چند می دانم امکان شهادت، اسارت و گروگان گیری نیروهایم وجود دارد اما نباید از تکلیف فرار کرد.
حسینی ها پشت سر من
تک مهران بود، تانک های دشمن که آمدند همه پا به فرار گذاشتند، این اوضاع را که دید لباس هایش را در آورد، پا برهنه «آر. پی. جی» بر دوش، به سمت تانک ها رفت. به ما هم گفت: حسینی ها پشت سر من. انگار کربلا و عاشورا بود، ما هم رفتیم با منفجر شدن چند تانک، عراقی ها فرار را بر قرار ترجیح دادند.
ماموریت
همسر این شهید بزرگوار در خاطره ای می گوید: «یک هفته ای بود که از او بی خبر بودم، تلفن همراهش خاموش بود و سپاه جواب درست و حسابی نمی داد. خیلی نگرانش بودم. بعد از یک هفته بی خبری با لباس بلوچی پاره و دست و پاهای زخمی آمد. لب هایش ترک خورده و صورتش آفتاب سوخته شده بود. باز هم مانند قبل به دنبال اشرار رفته بود، حالا تا کجا، خدا میداند.
در پاسخ به سوالم که کجا بودی فقط گفت: ماموریت. پرسیدم چیزی می خوری گفت: خسته ام می خواهم استراحت کنم.
رفت که استراحت کند اما تلفن همراهش زنگ خورد سریع لباس پوشید گفتم: کجا، او گفت: ماموریت و رفت.»سردار سرلشکر «جعفری» فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می گوید: غیور مردانی همچون سردار سرلشکر «شوشتری» و سردار سرتیپ «محمدزاده» ثابت کردند که انقلاب اسلامی همانند روزهای اول با اقتدار و استحکام باقی است و راه خود را ادامه می دهد، با شهادت «شوشتری»، «محمدزاده» و «شهدفروش» افتخار بزرگی نصیب خراسان شد. همه باید با تلاش برای حفظ و تقویت این وحدت، گام های هر چند کوچک در راه این شهیدان بزرگ برداریم.