صدیقی- تنها وجه اشتراک در زندگی زناشویی و مشترک مان فرزندمان بود.
رابطه مان مانند دو دوست بود که زیر یک سقف با هم زندگی می کنند و هیچ علاقه و عشقی بین ما وجود نداشت. زن جوان که بعد از گذشت سال ها از زندگی مشترک بی روح و سردش خسته و درمانده شده بود در راهروی دادگاه خانواده ادامه می دهد: به طور سنتی و به نوعی تحمیلی با پسر عمویم ازدواج کردم.
از نظر سنی از پسر عمویم بزرگتر بودم. وضعیت مالی خانواده ام نسبت به خانواده همسرم خیلی بهتر بود برای همین پسر عمویم با من ازدواج کرد تا شاید از این طریق بتواند به زندگی اش به واسطه پول پدرم سر و سامانی دهد. اوایل همسرم کمی به من توجه می کرد اما رفته رفته رابطه مان سرد شد. انگار بعد از تولد فرزندمان گرفتاری هایم هم متولد شدند. شوهرم اصلا دل به کار نمی داد و امیدش به مال و اموال پدرم بود.
با این که زمین خانه ای که در آن زندگی می کردیم هدیه پدرم به ما بود اما همسرم توقعش خیلی بیشتر از این ها بود. بعد از گذشت چند سال از زندگی مشترک مان وقتی همسرم دید که پدرم حاضر نیست غیر از زمینی که به ما داده بود چیزی بدهد سر ناسازگاری گذاشت و علاوه بر توهین به خانواده ام دست روی من بلند کرد. به خاطر زندگی سنتی جرئت بازگشت به خانه پدرم را نداشتم.
هر روز اوضاع بدتر از گذشته می شد و همسرم شب ها تا صبح جلوی تلویزیون می نشست و روزها تا غروب می خوابید. مانده بودم چه کار کنم . حتی لباس درستی برای پوشیدن نداشتم برای همین خودم دست به کار شدم و سر زمین های مردم کارگری کردم و این گونه خرج خودم و خانه را در می آوردم. هر چقدر بیشتر کار می کردم شوهرم بیشتر تن پرور می شد و زمانی که به او اعتراض می کردم با فحش دادن به من و خانواده ام می گفت بروم از پدرم پول بگیرم زیرا او به خاطر ثروت پدرم حاضر شده با من که چند سال از او بزرگتر هستم ازدواج کند.
با شنیدن این حرف ها قلبم تیر می کشید و اشک از چشمانم سرازیر می شد اما چاره ای نداشتم و باید می سوختم و می ساختم.
مدت ها با تحقیرکردن همسرم ساختم و وقتی دیدم اثری از مهر و محبت نیست ماجرا را با خانواده ام در میان گذاشتم و آن ها به جای حمایت از من خواستند که هر طور شده با شوهرم بسازم چون چاره ای ندارم و باعث آبروریزی نشوم. زمانی که دیدم همه درها به رویم بسته است به پیشنهاد یکی از فامیل به دادگاه خانواده آمده ام تا با کمک قانون و مشاوره دادگاه راه حلی برای زندگی سرد و بی روحم پیدا کنم.