ماجرای مردی که در یک بزنگاه دچار غفلت شد
تعداد بازدید : 88
زخم عمیق «شیشه» روی کار و زندگی
صدیقی
در یک بزنگاه تصمیم غلطی گرفت و در بیراهه افتاد. وسوسه تجربه افیون بدجوری کامش را تلخ کرد و او را زمین زد. می گوید: من به شدت مخالف مواد بودم و تصور نمی کردم روزی معتاد و سر این ماجرا از کار اخراج شوم؛ تجربه تلخی که زندگی اش را در هم پیچید و سر از کمپ درآورد.
با تلاش خود و خانواده اش در یک اداره دولتی مشغول به کار می شود. مرد در تله افتاده اصلاً فکر نمی کرد روزی برخلاف آب شنا کند و چوب غفلت اش را بخورد.
او می گوید: همسر و 2 فرزند و از طرفی به واسطه شغل ام احترام خاصی بین مردم و فامیل داشتم اما در یک بزنگاه پایم لغزید و داخل منجلاب افیون سر خوردم. روزی در ماموریت بعد از رو به رو شدن با ماده مخدر شیشه و ابزار مصرف آن سر دوراهی بزرگی قرار گرفتم و به نوعی وسوسه شدم.
حین انجام کار با یک هپروتی برخورد کردم که مقداری شیشه و لوازم استعمال آن در دستش بود، نمی دانم چرا مدتی گیج و منگ به مواد و لوازم استعمال آن خیره شدم؟ با خودم می گفتم این ماده مخدر چه مزه ای دارد که بعضی ها شیفته آن و حتی حاضر می شوند به قیمت جان شان هم شده آن را مصرف کنند؟
مقداری شیشه مصرف کردم، بعد از آن حالم عوض شد و سرخوشی خاصی به من دست داد؛ انگار روی ابرها راه می رفتم و همین تجربه تلخ باعث شد وسوسه مصرف دوباره آن رهایم نکند. من که به شدت با مواد مخالف بودم برعکس طرفدار آن شدم و یادم رفته بود روزی دوستانم را سر مصرف مواد از خودم راندم. مدتی به طور پنهانی مواد مصرف کردم و کسی متوجه این قضیه نشد.
بعد از مصرف شیشه بی خوابی به من دست می داد و دوست داشتم کار و فعالیت کنم که ادامه این ماجرا باعث شد همکاران و خانواده ام به من شک کنند.
مدام حین انجام کار مواد مصرف می کردم و از طرفی ابزار استعمال آن همراهم بود. بالاخره دستم رو شد و روزی که در خانه در حال مصرف شیشه بودم، همسرم از راه رسید و با ابزار استعمال آن مواجه شد، من به او گفتم لوازم آزمایشگاهی است و باید با آن برخی چیزها را آزمایش کنم.
همسرم چون به من اعتماد داشت و از طرفی اصلاً با ابزار استعمال مواد آشنایی نداشت حرف هایم را باور کرد و دنبال کارش رفت. این قایم موشک بازی ادامه پیدا کرد تا این که بالاخره دستم در محل کار برای همکارانم رو و قضیه فعالیت ها و رفتارهای مشکوکم روشن شد. بارها به من تذکر دادند تا خودم را اصلاح کنم اما فایده ای نداشت، قول هایم تا حد حرف و دیگر دیر شده بود چون پیچک شیشه بدجوری من را محاصره کرده بود. بالاخره بعد از سال ها اخراج شدم.
همسرم از ماجرا خبر نداشت، برای همین هر روز به بهانه رفتن به محل کارم از خانه خارج می شدم و ساعت ها در گوشه ای از پارک کز می کردم و بعد راهی خانه می شدم.
از ترس متوجه شدن همسرم، مصرف شیشه را کنار گذاشتم و برای مدتی پاک شدم چون می ترسیدم او را هم از دست بدهم. بالاخره همسرم از اخراجم با خبر شد و مدتی با یکدیگر سر این ماجرا بگو مگو کردیم و اوضاع به هم ریخت.
سر این قضیه یک لحظه یاد مواد صنعتی افتادم و دوباره پایم لغزید. به خاطر لجبازی با همسرم تصمیم گرفتم این بار در خانه آن هم مقابل او مواد مصرف و به نوعی تمام ناراحتی هایم را سر او خالی کنم اما غافل از این که با این کارم خودم را نابود می کنم و تیشه به ریشه زندگی ام می زنم. همسرم با این که به شدت از دستم عصبانی شد اما تحمل کرد تا شاید راهی برای حل این مشکل پیدا شود، از طرفی دخترم به خاطر اعتیادم به مواد صنعتی با همسرش دچار اختلاف و زندگیاش به دادگاه کشیده شد.
از آن طرف پسرم واهمه داشت که مبادا دوستانش از ماجرا مطلع شوند و پیش آن ها سرافکنده شود. مدتی در خانه به مصرف مواد ادامه دادم تا این که همسرم از دستم خسته شد و من را با کمک فرزندانم به کمپ آورد. اوایل که در کمپ بودم به خاطر این کار به شدت از دست همسرم عصبانی بودم و از او کینه به دل گرفتم اما بعد از مدتی وقتی بدنم سم زدایی شد متوجه شدم چه لطف بزرگی در حق من کرده است.
اگر با این دست فرمان پیش می رفتم قطعاً بعد از کار، زندگی مشترکم هم متلاشی می شد و آن وقت دیگر امیدی برای شروع دوباره نداشتم و کارم به کارتن خوابی کشیده می شد.