صدیقی
به ته خط رسیده اند و دنیا برای شان شکل دیگری است؛ از نفس افتاده اند اما از مصرف نه. آدم هایی که روزگاری بین خانواده شان جایگاهی داشتند حالا به خاطر سایه سنگین اعتیاد، کارتن خواب شده اند و شب ها میان زباله ها و جدول های زمخت خیابان ها در حسرت و خماری به سر می برند و ناله سر می دهند. درد دارند و مدام دنبال دوا می گردند اما نه آن دوایی که ما می شناسیم؛ ماده ای به نام «سورچه» که قدرت تخریبی اش مثل یک بمب است و در جیب برخی سوداگران مرگ پیدا می شود. روزها سرگردان در کوی و برزن پرسه می زنند و شب ها جز خرابه ها، پاتوق ها و البته گاهی گرمخانه ها سرپناهی ندارند. در نگاه و لبخندشان درد ناامیدی موج می زند و تمام لحظات زندگی شان را صرف پیدا کردن چند گرم مواد می کنند و هر روز یک گل از باغچه زندگی شان پژمرده می شود. جبر اعتیاد و روزگار ارمغانی جز تباهی برای شان نداشته و در این روزهای سخت کرونایی با سرعت زیاد در سراشیبی سقوط قرار گرفته اند. ماده مخدر «سورچه» نام فریبنده جدیدی است که برای هروئین و مشتقات آن انتخاب شده و در برخی مهمانیها و دورهمی ها از آن استفاده می شود. سورچه با سرخوشی شروع و به اختلالات حاد روانی ختم میشود و باید گفت اگر چه مصرف کنندگان این ماده مخدر در ظاهر می خندند اما باید به حال آنها گریست.
دورهمی فضایی ها
در یک شب برفی پاییزی و سرمای استخوان سوز در یکی از محله های شمالی شهر مهمانی برپاست که مهمانانش اغلب کارتن خواب هستند.
با یکی از دوستانم برای مشاهده عکس العمل رفتاری و کلامی هپروتی ها و همچنین قدرت تاثیر ماده جدید «سورچه» راهی دورهمی فضایی ها می شوم. صدای موسیقی خاصی از خانه به گوش می رسد. به محض فشردن زنگ یکی از شرکت کنندگان که خانم حدود 35 ساله و اعتیاد کمرش را خم کرده است، در را باز می کند و با لحن فضایی اش می گوید: «آق خبرنگار شمایین، بیایین داخل که ننه سرما نیش تون نزنه!» به محض باز کردن در اتاق با ابری از دود مواجه می شوم، زن و مردهایی با لباس های خاص دیده می شوند که مشغول آسمان و ریسمان بافتن هستند. گوشه ای از اتاق را با بفرماهای دوستم و البته برخی هپروتی ها اشغال می کنم. این بار بساط موادشان را با «سورچه» پر کرده اند تا مهمانان آن را امتحان کنند. در بین شان زن و مرد و دختر فراری به چشم می خورد که هر کدام روزی برای خانواده شان همسر، مادر، پدر و دختر بودند اما امروز عزت شان زیرچکمه اعتیاد لگدمال شده است و نقش مترسک را بازی می کنند. بعد از مصرف سورچه حرف های عجیب و غریب و نامفهومی می زنند.
هشتصدمین شنبه!
هوای بیرون برعکس هوای خانه سرد و برفی است، دانه های برف به سقف می چسبند و صدای باد ساز زمستان سر می دهد. حال و هوای هپروتی ها با گرم شدن سیخ و سنجاق و البته وسیله مخصوص استعمال مواد صنعتی دیدنی است و هذیان گویی و شوخ طبعی جای بی رخوتی و خماری فضاپیمایان را می گیرد. یکی از هپروتی ها که مرد جوانی حدود 37 ساله است، وسیله استعمال را از داخل جیب کاپشن زهوار در رفته اش بیرون می آورد و دانه های ریز و سفید رنگی را داخل آن می ریزد و قبل از گرم کردن رو به من می گوید: «آق تازه وارد امروز چند شنبه است؟!» پاسخ می دهم: چهارشنبه است. در جوابم با لحن فضایی اش می گوید: «به جان این بغل دستی ام که می خوام سر به تنش نباشه از شنبه دیگه ترک می کنم، قول من قوله.» بغلی دستی اش محکم با مشت به پشت خمیده اش می کوبد و می گوید: «آره به ارواح خبیث ات، این هشتصدمین شنبه ات میشه!»
حضار با شنیدن این جملات شروع به خندیدن می کنند. مرد حدود 28 ساله مشغول استعمال مواد می شود. به گفته خودش مغازه دار بود و سر رفاقت گروهی وارد باتلاق مواد صنعتی شد و دارایی اش بر باد رفت. سیاهی لباس مندرس هپروتی ها فریاد می زند که روزهای زیادی است صابون به تن شان نزده اند. او می گوید: «من قبلاً زیاد مسافرت می رفتم البته با علف و اسید (منظورش از اسید همان ماده مخدر توهم زاست که با مصرف آن در خیال شان به مسافرت می روند). او ادامه می دهد: مواد مخدر ناخالصی دارند، هر چی می زدم جواب نمی گرفتم برای همین مجبور شدم بیام سراغ سورچه جون، البته دوستام معرفی کردن که خانه خراب شدم.»
یکی از زن های هپروتی میان حرفش می پرد و می گوید: «راست میگه الان من چند ماهه سورچه می کشم خیلی بده، قبلاً کریستال و مواد دیگه می زدم حداقل چند ساعت سرپا بودم اما از سر ناچاری چون ناخالصی مواد زیاد شده وقتی سورچه می زنم حتی نمی تونم تکون بخورم چون تخریبش خیلی بالاست.» با خنده رو به من می گوید: «یک روز یکی از بچه ها گفت بیا این رو تست کن یک کام و دو کام گرفتیم شدیم دی کاپریو». یکی از ته اتاق رو به من فریاد می زند: «آهان اون پینگ پنگ باز رو میگه. خب ما هم پیک نیکی و مثل هم هستیم مگه نه شنگول»؟ پاسخ می دهم: نه ورزشکار نیست، بازیگر است. زن متوهم با پک زدن به سیگارش پاسخم را با لحن خاصی می دهد و می گوید: «شی (چی) می گی، با اون یارو یک سالی عقد کرده بودم، البته من خارج برو نبودم، ازش جدا شدم مگه نه برو بش (بچ)»؟ همه با تکان دادن سر با لبخند طعنه آمیزی پاسخ می دهند: «آره تو راست می گی، اون شوی(شوهر) تو بود و ما هم نوکرای دم خونه تو!»
برای لحظاتی فضا با قهقهه مهمانان عوض می شود. یک زن جوان 25 ساله که مدتی است از خانه امن بیرون زده، فندک روشن را زیر اسباب استعمال موادش می گیرد و با آه و افسوس می گوید: «یه شب فریب یه نامرد رو خوردم و از خونه زدم بیرون یعنی فرار کردم، بعد بی آبرویی و برگشت به خونه برام سخت و ناممکن شد. یک اتاق ته یه خیابون در حاشیه شهر گرفتم که بیشتر شبیه لونه گربه بود! تا به خودم اومدم دیدم همه چیزم رو از ساعت و گوشی گرفته تاپس اندازم از دست دادم.» او ادامه می دهد: «سر رفیق بازی و بی کسی تا به خودم اومدم دیدم دودی شدم. خونه هم نمیرم چون نمی تونم تو چشمای مادرم نگاه کنم و اشکاشو ببینم. پدرم هم خیلی وقت پیش رفت اون دنیا.»
قدرت تخریب «سورچه»
قدرت تخریب ماده «سورچه» آن قدر بالاست که یک زن جوان هپروتی را کیش و مات کرده و مدتی گیج و منگ فقط به گوشه ای خیره شده است. یکی از حضار با اشاره به من می گوید: شخص منگ شده به «بلبل» شهره است اما فعلا به خاطر مصرف مواد فیوز پرانده و هنگ کرده است! بالاخره یکی از زنان فرد هنگ کرده را با نیشگون از چرت زمستانی در می آورد تا کمی برای مهمانان بلبل زبانی کند. زن هپروتی با روسری گل گلی می گوید: «ببینید من باید اول کمی بزنم وگرنه نمی تونم براتون جوک تعریف کنم که روده هاتون بیاد تو حلق تون».
بعد از آن ماده سورچه را داخل وسیله استعمال موادش می ریزد و با داغ کردن زیر آن شروع به مصرف می کند.
بعد از چند لحظه خطاب به من می گوید: «آخ آخ معذرت که تعارف نکردم داداشی بی ادبی ما رو ببخش». بعد از گرفتن چند کام و بالا کشیدن ته مانده چای پررنگش دستی به دهانش می کشد و آن را تمیز و بعد شروع به داستان سرایی می کند: «راستش من دختر یک تاجر بودم و تا دلت بخواد خواستگار داشتم، اصلا دعوا بود سر من، یک شب به یک خواستگار خوش تیپ ام جواب بله دادم. مگه این حسودا(حاضران) قبول می کنن که من از همشون خوش قیافه و با اصل و نسب ترم.»
زن جوان توهم زده ادامه می دهد: «بعد از این که عقد کردیم بابام یک خونه ویلایی بالای شهر به نامم کرد و رفتیم سر خونه و زندگی مون. چند تا بچه آوردم و الان همشون دکتر یا مهندس هستن شاید هم تاجر باشن خبر ندارم.» بعد از کمی سوال و جواب ناگهان زن جوان بعد از توهم رو به من می گوید: «راستی من که ازدواج نکردم و اصلا شوهر ندارم این بچه ها مال کیه!» دوباره قهقهه هپروتی ها سکوت شب را می شکند و برای چند دقیقه روی زمین پهن می شوند. صدای گربه از داخل حیاط توجه یکی از هپروتی ها را به خود جلب می کند، او نگاهی به من می اندازد و با بالا انداختن ابروهایش می گوید: «ببین این صدای پلنگه اومده دنبالم، آخه یک بار باهاش کشنی(کشتی) گرفتم و زدم زمین الان به دمش برخورده می خواد منو سیر کتک بزنه!» بغل دستی اش به پشت اش می زند و می گوید: «خوب خودتو شارژ کن که کم نیاری، آبروداری کن، نگن رفیق من شش نخود خورد زمین موش موشی من!» حرف های نامفهوم از گوشه و کنار خانه مدام به گوش می رسد و هر کدام غرق در توهم با نفر خیالی شان هستند.
اشک شیطان
یکی از مصرف کنندگان که نای باز کردن چشم هایش را ندارد و مدام سرش بالا و پایین می پرد، خطاب به من می گوید: «داشَم که تو باشی میگن این اشک خدایه (سورچه) اما من می گم این اشک شیطانه که بعد از کشیدن سیل میشه ما رو با خودش می بره.» با خودش مدام در توهم تکرار می کند: «هی می بره کجا می بره والا نمی دونم، اما جاش خوب نیست فکر کنم جهنم باشه، آخه چرا هر چی می زنم سر پا نمیشم. این قدر می کشم تا بمیرم چون این ماده آدم رو می کشه.» دیدن مردها و زن ها و حتی دخترهای جوان گیر افتاده در تله افیونی که قرار بود روزی سرنوشت سازان خانواده و جامعه باشند دل انسان را به درد می آورد. آرزوی ترک دارند و شاید به یک تلنگر نیاز داشته باشند تا خودشان را از باتلاق تباهی بیرون بکشند. با تعجب همه چهره ها را از نظر می گذرانم که یک زن هپروتی حدود 40 ساله نگاهی به من می کند. چین و چروک بر چهره اش نشسته و تنهایی از نگاهش موج می زند، سفره دلش را باز می کند و می گوید: « از تریاک شروع کردم. البته شوهرم می کشید من هم کشیدم، به قولش تا نکشیده از دنیا نروم! می بینی صورتم داغون شده، من این جوری نبودم برای خودم بر و رویی داشتم. البته الانم اگه کمی به خودم برسم خوش قیافه می شم. یک شب بد، خیلی بد، بعد از این که دخترم رو خواباندم با یک نفر از خدا بی خبر که فریبم داد از خونه امنم بدون خداحافظی با دخترم فرار کردم و زدم به جاده خاکی. بعد از اون شوهرم غیابی من رو طلاق داد و اسمم رو هم نیاورد. قلب ام تکه تکه شده، نارفیق منو به این روز انداخت و من که از بوی سیگار حالم به هم می خورد شدم معتاد. البته خودم هم مقصر بودم که دل به سیاهی بستم.
نمی دونم الان دخترم در چه حالیه. کاش منو بخشیده باشه. خودم می دونم بد کردم، می کشم تا دنیا چشم اش روبه روی من ببنده و کسی رو نبینم.» زن تنهای گیر افتاده در جزیره اعتیاد چشمانش بارانی می شود و یک سیگار روشن می کند و با پک زدن به آن به گوشه ای خیره و در خیال خودش غرق می شود.
قوی تر از هروئین
یک روان پزشک می گوید: ماده «سورچه» از هروئین قوی تر است. اگر کسی هروئین را چندین بار در روز مصرف می کند، سورچه را شاید 2 بار مصرف کند. دلیل استفاده از این ماده خطرناک این است که بعد از شیوع کرونا قیمت مواد زیاد و کیفیت شان کم شد. وی ادامه می دهد: مصرف این ماده مخدر عوارض جدی زیادی به خصوص برای کارتن خواب ها دارد چون زودتر به ته خط می رسند، دچار توهم و هذیان گویی شدید می شوند، از زندگی نامناسب می گذرند و به معنای واقعی در باتلاق غرق می شوند. بررسی ها نشان می دهد: بیشتر افرادی که هروئین مصرف می کنند به سمت ماده «سورچه» می روند. وی اضافه می کند: یبوست، اضمحلال رگ ها، تیرگی لب ها و پوست، دمل پوستی، اختلال در هضم غذا و بی اشتهایی، بی خوابی طی شب و چرت زدن طی روز از برخی عوارض مصرف این ماده به شدت خطرناک در دراز مدت است.شب از نیمه می گذرد و هپروتی ها همچنان در حال مصرف و هذیان گویی هستند و در صحبت های شان این جمله تکراری شنیده می شود؛ «دوست دارم ترک کنم.»