مشت های غرور بر گیجگاه زندگی
صدیقی
باد تکبر و غرور ریشه زندگی اش را از ته کند. روزگاری از سکوهای قهرمانی یکی پس از دیگری بالا می رفت اما در یک بزنگاه دچار تکبر و خودخواهی شد و به جای سکوی افتخار از دیوار خواری دزدی بالا رفت و روی زمین ذلت سقوط کرد. مشت زن حرفه ای بود اما به جای حریف، مشت را بر شقیقه زندگی اش کوبید و آن را به کما برد. به گفته خودش کسی حریفش نبود اما در غفلت و بیراهه مشت اعتیاد او را نقش بر زمین کرد و از وی که قهرمان ورزشی بود یک دزد پیزوری ساخت. حالا پشت میله های زندان به دوران گذشته نه چندان دور خود می اندیشد که با تکبر چطور با مشت روزگار ضربه فنی شد.
چه شد دستبند روی دستانت نقش بست؟
به خاطر سرقت و افتادن در بیراهه دستبند قانون بر دستانم گره خورد.
اعتیاد و سابقه کیفری هم داشتی؟
اعتیاد به مواد صنعتی داشتم. به خاطر درگیری و خودنمایی با افراد لاابالی چند بار بازداشت شدم.
شغل ات چه و تحصیلاتت چقدر بود؟
قبل از سرقت، فنی کار و در واقع تعمیرکار لوازم برقی و کامپیوتری بودم. فوق دیپلم فنی داشتم. ورزشکار حرفه ای بودم و برای خودم کاسبی و درآمد خوبی داشتم اما سر یک حادثه مسیر زندگی ام عوض شد و از یک تعمیرکار و قهرمان حرفه ای به یک سارق پیزوری تبدیل شدم.
زن و بچه داری؟
بله 2 فرزند داشتم که یکی خودکشی کرد و همین اتفاق زندگی ما را به لرزه درآورد و در باتلاق تباهی انداخت.
گفتی قهرمان یک رشته ورزشی بودی؟
همزمان با درس خواندن در رشته بوکس فعالیت می کردم. به خاطر پشتکارم حتی چند بار سکوهای قهرمانی کشوری را فتح کردم اما حیف که غرور و تکبر مرا زمین زد. به خاطر ورزشم در رشته بوکس مدام با افراد مغرورتر از خودم درگیر می شدم و همین مسئله من را به نوعی گاو پیشانی سفید کرده بود. البته دوستان نابابم هم هندوانه زیر بغل ام می گذاشتند و مرا تشویق به انجام کارهای ناشایست و بی حاصل می کردند که جز آبروریزی چیزی برای خودم و خانواده ام در پی نداشت.
چه شد به سمت اعتیاد و سرقت کشیده شدی؟
قبل از ازدواج حتی لب به سیگار نزده بودم. بعد از این که فوق دیپلم گرفتم ازدواج و یک مغازه برای خودم دست و پا کردم و در آن مشغول به کار شدم. درآمد نسبتاً خوبی داشتم تا این که بعد از گذشت چند سال از زندگی مشترک مان صاحب 2 فرزند شدیم. البته در کنار کار فنی، مربیگری هم می کردم تا از ورزش مورد علاقه ام دور نشوم. به خاطر غرور و تکبرم در حال و هوای دوران قهرمانی و ورزشی ام غرق بودم، برای همین از پسر بزرگم غافل شدم. مدام به خودم مغرور می شدم و فکر می کردم هیچ کس حریف من نمی شود و همیشه روزگار به این منوال است و از عاقبت کارم غافل بودم. پسرم بزرگ تر که شد همان سبک و سیاق دوران نوجوانی من را در پیش گرفت. مدام در پی خشونت و بیراهه بود. من هم چون سرم گرم کار و ورزشم بودم زیاد به او توجه نمی کردم تا او را از چاه های جلوی پایش آگاه و برایش پدری کنم. پسر نوجوانم سر همین رفیق بازی ها عاشق یک دختر و کم کم هوایی شد. به جای راهنمایی پسرم کاری به کارش نداشتم. این ماجرا مدتی ادامه پیدا کرد تا این که پسرم یک روز سر این که با عشق اش به مشکل خورده بود خودکشی کرد و ناگهان زندگی ما توفانی شد. بعد از فوت پسر نوجوانم همه چیز به هم ریخت و دچار مشکلات روحی و مالی شدم. تازه آن موقع بچه دوم ما به دنیا آمد و به خاطر خرج و مخارج و هزینه کفن و دفن زیر بدهی رفتم طوری که حتی پول خرید یک شیرخشک برای فرزند شیرخوارم را هم نداشتم. بعد از این اتفاق دردناک دیگر تمرکز روحی نداشتم، برای همین مربیگری و کار تعمیرات را کنار گذاشتم چون این کارها تمرکز زیادی نیاز داشت و من هم این شرایط را نداشتم. بعد از این ماجرا برای فرار از غم و غصه به مواد پناه آوردم تا شاید از این طریق بتوانم مدتی غم بزرگ نبود پسرم را تحمل کنم که درد اعتیاد هم به مصائب زندگی مان اضافه شد .
چطور با سارقان حرفه ای آشنا شدی؟
قبل از این کار مغازه تعمیرات لوازم کامپیوتر و برقی داشتم و با یکی از سارقان آشنا شدم. بعد از این که آن اتفاق تلخ افتاد دیگر نتوانستم کار کنم و بی پول شدم. همین ماجرا باعث شد یکی از سارقان به من پیشنهاد دهد از طریق دزدی بر مشکلاتم غلبه کنم. به خاطر اعتیاد به مواد صنعتی مغزم درست کار نمی کرد و وارد این بازی دو سر باخت شدم.
اموال مسروقه را چه کار می کردید؟
بعد از این که به تجهیزات مخابرات از قبیل کابل، ترانس و باتری دستبرد می زدیم اموال مسروقه را به یک مالخر می فروختیم و پول ناچیزی هم گیرمان می آمد. در بیشتر مناطق هرجا که موقعیتی پیش می آمد دست به سرقت می زدیم چون آن مکان ها دوربین مدار بسته نداشتند و خیال مان راحت بود.
با پول های سرقتی چه کار می کردی؟
پول حرام برکت ندارد که آدم در کار خیر و درست خرج کند. همه پول ها را خرج مواد و عیاشی می کردم. دیگر اعضای خانواده ام برایم زیاد مهم نبودند. زمانی که به شیشه معتاد شدم زندگی همسر و فرزندم را هم به جهنم تبدیل کردم و آن ها یک روز خوش ندیدند. پول بخور و نمیری به همسرم می دادم تا به نوعی دست به گدایی نزند.
بعد از این که دستگیر شدی اعضای خانواده ات با این مسئله چگونه برخورد کردند؟
همسرم تا زمانی که گیر نیفتاده بودم از ترس برخورد من جرئت نداشت احساسات خودش را بیان کند اما روزی که در حین فروش اموال سرقتی به مالخر دستگیر شدم اخلاقش تغییر کرد .الان می خواهد درخواست طلاق بدهد و خودش و فرزندم را از دست من خلاص کند.
حرف آخر؟
کار خلاف آخر و عاقبت ندارد. اگر بتوانی سال های زیادی هم از چنگ قانون فرار کنی باز یک روز گیر می افتی و باید جوابگوی اعمال مجرمانه ات باشی. الان پشیمانم اما دیگر فایده ای ندارد. باید تاوانش را پشت میله های زندان با از دست دادن خانواده ام پس بدهم . قبل از این که روی رینگ از حریف مشت بخورم از تکبر و غرور بی جایم مشت خوردم و از روی سکوی قهرمانی به ذلت و خواری کشیده شدم. کاش به جای توجه به تعریف و تمجیدهای دوستان نابابم به حرف های همسر و پسر بزرگم گوش می دادم و درددل آن ها را می شنیدم تا این که الان به روز سیاه ننشینم و منتظر نباشم کسی درددلم را بشنود. دلم برای فرزند دومم خیلی تنگ شده و می دانم که زندگی مشترک مان در لبه پرتگاه قرار گرفته و منتظر یک حرکت کوچک همسرم است. البته او حق دارد که از من نالایق دوری کند چون باعث شدم پسرمان با الگو قرار دادن من به بیراهه کشیده شود و پایان ناخوشی را تجربه کند.