عاقبت یقه گیری با نامادری
تعداد بازدید : 34
تابه ای که سرنوشت دختر نوجوان را تغییر داد
صدیقی
یک اتفاق تلخ او را به بیراهه کشاند. دست به یقه شدن و کتک کاری با نامادری اش او را از خانه فراری داد و در گودال های تاریک زیادی افتاد. گرفتار افراد هوس ران زیادی و آینده اش نابود شد. دختر 16 ساله بدون اندیشیدن به عواقب پایان کارش با فرار از خانه دامن پاکش را چرکین و آینده اش را تباه کرد.
به خاطر حمایت از برادر کوچک ترش با نامادری اش دست به یقه می شود و با کوبیدن یک تابه بر سر زن پدرش او را نقش بر زمین و از ترس، از خانه فرار می کند. از شدت ترس و به خیال این که احتمالاً با ضربه محکمی که بر سر نامادری اش وارد کرده، او فوت کرده است، با برداشتن کوله اش و بدون فکر کردن به عاقبت کار خطرناکش از خانه فرار می کند و ساعاتی سرگردان در خیابان ها قدم برمی دارد. دخترک بی پناه آن قدر راه می رود تا این که بعد از گذشت مدتی دیگر پاهایش او را همراهی نمی کنند. دختر نوجوان می گوید: وقتی وارد کوچه خلوتی شدم همان جا نشستم و مدام حواسم به پشت سرم بود که مبادا کسی تعقیب ام کند و بعد از آن روی زمین نشستم و به دیوار تکیه کردم. با تاریک شدن هوا ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود و با وجود پشیمانی جرئت برگشتن نداشتم.
سوز سرما به استخوان هایم نفوذ می کرد و از گرسنگی نای حرکت نداشتم. دخترک کم سن و سال به خاطر تسلیم نشدن در برابر سوز سرما تصمیم می گیرد مدتی دیگر به راه بی هدفش ادامه دهد. بعد از مدتی ناگهان خود را در حاشیه شهر می بیند و از شدت ترس و بی رمقی گوشه یک خرابه که محل دپوی زباله هاست پناه می گیرد. به خاطر تاریکی و ترس از افراد غریبه خود را در بین زباله ها پنهان می کند تا شب را در آن جا صبح کند. دختر 16 ساله صبح زود با صدای یک پیرزن از خواب بیدار می شود و مدتی بهت زده و با ترس به زن غریبه با ظاهری ژولیده نگاه می کند. دختر با چشمانی بارانی می گوید: وقتی به خودم آمدم دیدم خواب نیستم، زن در نگاه اول بی آزار به نظر می رسید ولی سر و وضعش تعریفی نداشت.
کیسه ای پر از ضایعات بر پشت داشت و اکثر دندان هایش ریخته بود. زن غریبه با تعجب از من پرسید چرا آن جا خوابیده ام. با شنیدن حرف هایش ناگهان بغض ام ترکید و تمام ماجرا را برایش تعریف کردم. پیرزن بعد از شنیدن ماجرا از من خواست به خانه او که بیشتر شبیه یک زباله دان بود تا محل زندگی بروم، من هم بدون شناخت و تجربه و البته به خاطر گرسنگی و بی پناهی دعوتش را پذیرفتم.
زمانی که پا در خانه پیرزن معتاد گذاشتم انگار وارد یک زباله دان شدم و زن غریبه از طریق جمع آوری ضایعات امرار معاش می کرد. دختر نوجوان بدون این که از عواقب ماجرا باخبر باشد بعد از خوردن یک تکه نان خشک دوباره از شدت خستگی به خواب می رود. بعد از گذشت مدتی دختر فراری ناگهان با صدای قهقهه چند مرد غریبه از خواب می پرد و با صحنه ترسناکی رو به رو می شود. پیرزن و چند مرد غریبه در حال مصرف مواد بودند و حال طبیعی نداشتند.
دختر بی پناه وقتی هاج و واج به مردان غریبه نگاه می کند یکی از آن ها آرام به او نزدیک می شود و دختر با داد و فریاد مرد هوس ران را از خود دور می کند و بعد از آن هم پیرزن از مردان غریبه می خواهد فعلاً با او کاری نداشته باشند.
دختر نادم بعد از این اتفاق به شدت وحشت می کند و متوجه اصل ماجرا می شود و به دنبال راه نجاتی برای خودش می گردد اما بی فایده است و توسط یکی از گرگ صفتان مورد آزار قرار می گیرد. دختر با چشمانی خیس ادامه می دهد: وقتی آن بلا سرم آمد وحشت تمام وجودم را فرا گرفت و به فکر فرار افتادم. روز حادثه در باز بود و زمانی که مردهای هوس ران در حال مصرف مواد بودند و نقشه تازه ای برایم می کشیدند در یک فرصت از لانه کفتارها فرار کردم.
از شدت ترس جرئت نگاه کردن به پشت سرم را هم نداشتم و فقط رو به جلو فرار می کردم. بعد از آن جرئت برگشتن به خانه را هم نداشتم. وقتی یاد روزی می افتادم که نامادری ام با بی رحمی تمام با چوب دستی برادر کوچک ترم را در مقابل چشمانم کتک می زد بر وحشت ام افزوده می شد و پدرم هم کاری از دستش بر نمی آمد و مطیع دستورات زنش بود.
دخترک بینوا بعد از فرار در گوشه ای از پارک می نشیند تا ببیند چه چیزی انتظارش را می کشد. در این لحظه یک پسر غریبه به او نزدیک می شود و سر صحبت را باز می کند و دختر بی پناه از سیر تا پیاز زندگی اش را برای او تعریف می کند. پسر غریبه و چرب زبان بعد از شنیدن ماجرای دردناک دختر بی پناه با ژست انسان دوستانه ای دختر را به بهانه حمایت به خانه اش دعوت می کند. دختر نوجوان که به خاطر اتفاقات شب های گذشته در وحشت به سر می برد به ناچار برای تکرار نشدن آن وقایع پیشنهاد پسر غریبه و به ظاهر حامی اش را قبول می کند و راهی خانه مجردی او می شوند.
او تعریف می کند: شب شد و به پیشنهاد پسر غریبه چند فیلم ناجور تماشا کردیم و با دیدن صحنه های منحرف کننده ناگهان پسر غریبه به من حمله ور شد. صدایم به جایی نرسید و تسلیم نیت پلید و شوم صاحبخانه شدم و آینده ام سیاه شد.
پسر غریبه بعد از آن اتفاق من را از عواقب ترک خانه اش ترساند و گفت که در بیرون افراد زیادی به دنبالم هستند. به ناچار مدتی کنار او ماندم و در این مدت پسر هوس ران و برخی دوستانش سوء استفاده های زیادی از من کردند.
بعد از این اتفاقات شوم و تلخی که برای دختر آواره می افتد و از آن جایی که خانه مجردی پسر غریبه به محلی برای رفتارهای ناهنجار افراد لاابالی تبدیل شده بود، همسایه ها با دیدن رفت و آمدهای مشکوک افراد متفرقه، یکی از مراکز حمایتی دولتی را در جریان می گذارند.
بعد از آن خیلی زود این لانه فساد جمع می شود و افراد هوس ران دستگیر می شوند.
دختر بی پناه که به خاطر اتفاقات تلخ گذشته اش دچار مشکلات روحی و روانی زیادی شده بود، تحت حمایت آن نهاد دولتی قرار می گیرد تا دوباره زمینه بازگشتش به آغوش خانواده برای او فراهم شود.