روایتی از عملیات غرورآفرین «بیت المقدس»
تعداد بازدید : 35
«یوسف» گم گشته بجنوردی ها در خرمشهر
زهره اسدی
با نیروهای عراقی درگیر شدیم، فرمانده گردان ما «یوسف ارکانی فر» بود، پس از درگیری با بعثی ها متوجه شدیم یوسف گم شده است، با سرهنگ «امیری» در گرمای 48 درجه به دنبال او رفتیم اما هیچ گاه او را نیافتیم و یوسف گردان ما برای همیشه جاویدالاثر شد، هنوز هم منتظر بازگشت یوسف هستیم؛ این بخشی از روایت «محمود ایمانی» از رزمندگان حاضر در عملیات غرورآفرین «بیت المقدس» است که موجب آزادسازی خرمشهر شد. او که اکنون 67 سال دارد، خاطراتی را از عملیات بیت المقدس روایت می کند و می گوید: عراقی ها در 25 کیلومتری خرمشهر بودند که گردان ما آماده انجام عملیات شد.
گردان ما پیاده و خط شکن بود. شب اول به همراه سرهنگ امیری و چند بسیجی خراسانی طبق نقشه حرکت کردیم تا به خط حمله عراقی ها بزنیم.
وی ادامه می دهد: آن شب مهتاب فضا را روشن کرده بود. خوب به یاد دارم که بی سیم چی ما که اهل نیشابور بود به همراه فرمانده گردان در کنارم بودند. به سمت خط عراقی ها حرکت کردیم، بین جاده آسفالت و ریل راه آهن باتلاقی وجود داشت و ما تا یک متر در آن فرو رفته بودیم. نور باعث شده بود عراقی ها ما را ببینند و به نوعی عملیات لو رفته بود.
وی می افزاید: با این حال ما پیش رفتیم. عراقی ها تجهیزات جنگی خود را در جاده مستقر کرده بودند و عملیات سختی آغاز شده بود. گردان ما در مقابل آن ها تجهیزاتی نداشت، کلاشینکف و یک آر پی جی زن داشتیم، این موجب شد بسیاری از افراد شهید شوند.
پیش رفتیم تا به میدان مین عراقی ها رسیدیم. شب قبل گردانی دیگر روی مین ها رفته و میدان را پاک سازی کرده بود، ما از میدان گذشتیم و به خط رسیدیم اما عراقی ها آماده بودند و ما را به چهار لول بستند، بسیاری از افراد شهید شدند و ما مجبور به عقب نشینی شدیم.
او ادامه می دهد: نزدیک صبح بود، نماز خواندیم اما تعدادی از افراد گردان ما و گردان دیگر در میدان مین مجروح مانده بودند و صدای آن ها شنیده می شد. 200 متر عقب نشینی کردیم تا این که فرمانده گردان اعلام کرد باید برای آوردن مجروحان و شهیدان از میدان مین اقدام کنیم وبه افراد داوطلب نیاز داریم.
من، سرهنگ امیری و بسیجی های خراسانی که در مجموع 18 نفر می شدیم داوطلب شدیم و به راه افتادیم. دوباره به جاده آسفالت رسیدیم اما این بار عراقی ها ما را با چهار لول به رگبار بستند و در این زمان 8 نفر از بسیجی های خراسانی شهید شدند. وی می افزاید: 10 نفر دیگر تا باتلاق پیش رفتیم اما به میدان مین نرسیدیم و تعدادی از شهدای باتلاق را به عقب بازگرداندیم.
این رزمنده ادامه می دهد: عملیات سختی بود، مقاومت و در نهایت ضربات سختی را به دشمن وارد کردیم تا بالاخره خط شکسته شد و عراقی ها به سمت خرمشهر فرار کردند.
او با بیان این که شب بعد از محور دیگری وارد شدیم، ادامه می دهد: در این عملیات «یوسف ارکانی فر» یکی از بجنوردی ها، فرمانده گردان بود. شب تا صبح با دشمن درگیر شدیم و تعدادی دیگر از دوستان ما شهید شدند.
وی می افزاید: فرمانده ما «یوسف» جوانی 25 ساله با چهره ای زیبا، اخلاق خوب و خوش برخورد بود که در شب عملیات گم شد. صبح سرهنگ امیری گفت بیا برویم و یوسف را پیدا کنیم و ما چنین کردیم.
وی ادامه می دهد: دمای هوا به بیش از 48 درجه سانتی گراد می رسید، از کانالی که شب قبل درگیری در آن انجام شده بود رفتیم، پیکر شهدا و اجساد عراقی روی هم افتاده بودند. بین شهدا را گشتیم اما خبری از یوسف نبود.
2 کیلومتر را سینه خیز رفتیم تا پیکر او را پیدا کنیم اما اثری از او نبود که نبود. نزدیک ظهر در حالی برگشتیم که از شدت بی آبی و تشنگی در حال مرگ بودیم. او با بیان این که از 10 اردیبهشت تا سوم خرداد درگیر عملیات آزادسازی خرمشهر بودیم، اضافه می کند: در نهایت پس از عقب نشینی عراقی ها به خرمشهر ما نیز وارد آن شدیم و عراقی ها گروه گروه اسیر شدند. در یک نقطه از شهر 18 تا 20 هزار اسیر عراقی جمع شده و بسیاری تشنه بودند، کمی آب پیدا کردم و به آن ها دادم و یکی از آن ها فریاد زد «الموت الصدام» و به دنبال او بقیه این جمله را تکرار می کردند. وی می افزاید: این دشمنان بعثی در حالی مرگ بر صدام می گفتند که اگر ما را تکه و پاره می کردند، حاضر نبودیم حتی کلمه ای نابجا در خصوص رهبر و امام بگوییم، من این را به آن ها گفتم.این رزمنده می گوید: بارها در عملیات گریستم؛ به خاطر امدادهای غیبی گریستم زیرا دشمن با تجهیزات کامل در مقابل ما صف کشیده بود و ما با تجهیزات جنگی ناچیز مبارزه می کردیم و بحق باید گفت که خرمشهر را خدا آزاد کرد.
«چوپانی» یکی دیگر از رزمندگان در خصوص عملیات بیت المقدس که باعث آزادسازی خرمشهر شد، اعلام می کند: شب قبل از عملیات، برای آغاز آن آماده می شدیم که خمپاره ای به زمین خورد و من بر اثر موج آن به شدت مجروح شدم و از حضور در عملیات بازماندم.
او می افزاید: آن زمان 22 سال داشتم و در 11 عملیات شرکت کرده بودم.
شهید تشنه لب
«رسول ارحامی» یکی دیگر از رزمندگانی است که در عملیات بیت المقدس حضور داشت. این رزمنده نیز روایتی از این عملیات دارد؛ داستانی از شهید هم استانی که تشنه لب، دعوت حق را لبیک گفت. او می گوید: 22 سال داشتم که با گردان شهید «کامیاب» به فرماندهی «قاسمی» در عملیات بیت المقدس شرکت کردم، در گردانی که بسیاری از هم استانی هایم در آن حضور داشتند همچون شهید «اسماعیل عین بیگی»، شهید «علی اصغر جیرانی کمال» و مرحوم «یوسف مدرسی فر».
وی ادامه می دهد: شب عملیات از لشکر زرهی 92 تقسیم شدیم و به تیپ 21 امام رضا(ع) رفتیم. ما عملیات را آغاز کردیم تا دژی را که عراق برای حفاظت از بصره در نظر گرفته بود فتح کنیم زیرا این دژ نقطه استراتژیک بود.
وی می افزاید: ما شبانه به سمت دژ حمله کردیم، شهید «علی اصغر جیرانی کمال» همراه من بود. روی دژ چهارلول و دو لول توسط دشمن مستقر شده بود، آن ها ما را به رگبار بستند اما به این دژ حمله کردیم تا دشمن را به این سمت بکشانیم و از سمت دیگر همرزمان مان بتوانند وارد خرمشهر شوند.
شب گلوله، رگبار و خون بود؛ بسیاری از هم گردانی های مان در این عملیات شهید شدند. این مطلب را «ارحامی» نقل می کند و ادامه می دهد: 3 کیلومتر را پیاده زیر آتش دشمن و خمپاره رفتیم، دژ 10 متر عرض و 2.5 تا 3 متر ارتفاع داشت و شهید زخمی بود.
دشمن روی دژ برای زدن بچه ها مستقر شده بود، پیاده رفتیم و در راه نفس شهید به دلیل جراحت گردنش گرفت.از او خواستم ادامه ندهد اما گریه کرد و گفت که آمده تا در عملیات شرکت کند، روی او را بوسیدم و با هم به راه افتادیم اما به دلیل داشتن مهمات اضافه راه رفتن سخت شده بود.
وی ادامه می دهد: وارد خط که شدیم از هم جدا شدیم، عملیات سختی بود، ما موفق به فتح دژ نشدیم و بازگشتیم، در بین راه هر کس به فکر هم گردانی خود بود اما خبری از شهید جیرانی نبود. «سهراب بدخشان» یکی از بجنوردی ها را دیدم و سراغ شهید را گرفتم.او گفت که هنگام برگشت کسی پایش را گرفت، وقتی نگاه کرد شهید جیرانی را دید که گلوله خورده و چهره اش غرق در خون بود. سر و صورت خونی شهید را تمیز کرده و او آب خواسته بود اما 2 قمقمه خالی بود و جست و جو برای یافتن آب فایده ای نداشت.او اضافه می کند: جیرانی کمال، تشنه لب در آغوش سهراب بدخشان شهید شد.
این رزمنده ادامه می دهد: پیکر شهدا باقی ماندند و در عملیات رمضان آن ها را بازگرداندیم.
او می گوید: پس از این عملیات ها به عنوان نیروی پشتیبان در عملیات خرمشهر شرکت کردیم تا اسرا را جا به جا کنیم، هنگام ورود به خرمشهر صحنه های عجیبی را دیدیم؛ گمرک خرمشهر یکی از بزرگ ترین گمرک های کشور در آتش سوخته و دور تا دور خرمشهر کانال حفر شده بود و از خودروهای قراضه برای جلوگیری از فرود هلیکوپتر استفاده کرده بودند.
مبارزه ای سخت شکل گرفت تا بالاخره سوم خرداد خرمشهر، شهر خون و قیام آزاد شد.