ماجرای مردی که کسی چشم انتظارش نیست
تعداد بازدید : 144
دخترم کجایی؟!
از اردوی تیم ملی تا آوارگی و کمپ
صدیقی
«18 سال است که از دخترم دور افتاده ام و فقط تصویر کوچکی از دوران کودکی اش در ذهنم نقش بسته است. با این که خیلی دلم برایش تنگ شده و آرزوی دیدن او را دارم اما می ترسم با این کارم او را ناراحت کنم. دخترم 4 ساله بود که از من دور شد و نمی خواهم تصویری که در ذهنش از دوران کودکی با من دارد با دیدنم خراب شود.
شاید الان او را در خیابان ببینم و نشناسم اما هر شب به یاد او عروسکی را که از زباله ها برایش پیدا کرده ام در آغوش می گیرم. این عاقبت همنشینی با مواد است»؛ این ها بخشی از سرگذشت تلخ مرد جوان معتادی است که روزگاری دانشجو، ورزشکار، کارمند و صاحب زن و فرزند بود.
در دوران جوانی مرتکب اشتباهات ویرانگری و به گفته خودش، از مقطع راهنمایی با دود آشنا شد و مدام از جاده اصلی خارج می شد و به خاکی می زد.
مراقبت از او از توان مادرش خارج بود چون همسرش فوت کرده بود. کم و بیش فامیل و خانواده از اعتیادش باخبر بودند اما در مدرسه کسی از این ماجرا خبر نداشت. مرد جوان می گوید: دوران دبیرستان کم کم اعتیادم دایمی شد اما چون ورزشکار بودم در چهره ام نشان نمی داد.
در رشته والیبال خیلی مهارت داشتم تا جایی که به خاطر پشتکارم در نوجوانی به اردوی تیم ملی دعوت شدم اما صد حیف که با ندانم کاری و بی پروایی آینده ام را دود کردم. زمانی که در اردوی تیم ملی بودم روزی به پیشنهاد یکی از هم تیمی هایم سیگاری مصرف کردیم که همین موضوع مثل بمب داخل اردو صدا کرد و مربی نسخه ما را پیچید و از اردو اخراج شدیم. پسر نوجوان بعد از این اتفاق تلخ درسش را رها نمی کند تا این که با اعتیاد نصف و نیمه به مواد سنتی وارد دانشگاه می شود.
آن جا هم دست از بیراهه رفتن بر نمی دارد ابتدا با ترس و لرز لب به مواد می زند تا این که دوباره از طریق تعدادی از هم خوابگاهی هایش ترسش می ریزد و این بار مواد صنعتی را تجربه می کند.
به گفته خودش چون به تیپ و خوراکش می رسید استادان به اعتیاد او پی نمی بردند و همین ماجرا او را تشویق کرد تا بیشتر در مواد غرق شود. او می گوید: با این دست فرمان پیش رفتم تا این که فوق دیپلم گرفتم و به درخواست مادرم برای ازدواج آماده شدم. چند ماه قبل از ازدواج اعتیادم را با رفتن به کمپ ترک کردم تا این که به خاطر ترس از لو رفتن شب خواستگاری همه ماجرا را برای خانواده دختر تعریف کردم و به آن ها گفتم مدت هاست دور مواد را خط کشیده ام و با چند وعده توانستم رضایت شان را جلب کنم.
بالاخره ازدواج پا گرفت و بعد از گذشت مدتی از زندگی مشترک مان با همسرم در یک سازمان دولتی استخدام شدیم. به خیال این که میخ زندگی مشترک و کارم محکم شده است دوباره سراغ هروئین رفتم اما یک روز در میان مصرف می کردم تا لو نروم. مرد جوان با همین تفکرات مدتی دور از چشم همکارانش مواد مصرف می کرد و بابت همین غیبت داشت تا این که یک روز ماه از پشت ابر بیرون آمد و مچش جلوی مافوقش باز شد.
هر چند با اخطار اولیه و کارت های زرد برای ترک اعتیادش از سوی اداره مواجه می شود اما گوش شنوایی ندارد تا این که با گرفتن کارت قرمز از اداره اخراج و روزگارش مثل زغال سیاه می شود. همسرش به خاطر این وضعیت بارها با حالت قهر خانه را ترک می کند اما با وساطت بزرگان دوباره سر خانه و زندگی اش بر می گردد تا شاید دری به روی او باز شود.
زوج جوان باهمه گرفتاری هایی که داشتند صاحب یک دختر می شوند تا شاید زندگی شان از بن بست خارج شود اما بدتر در بن بست های زیادی گرفتار می شوند. مرد جوان درمانده و تنها تعریف می کند: وقتی از اداره اخراج شدم به جای ترک اعتیاد، تغییر مصرف دادم و برای تامین مخارج زندگی ام کارگری می کردم. تا زمانی که لب به شیشه نزده بودم کم و بیش سر کار می رفتم و بر رفتارم کنترل داشتم.
این ماجرا ادامه پیدا کرد تا این که یک شب داخل کوچه با یک زن غریبه که دنبال ساقی مواد می گشت آشنا شدم و به خاطر بی جا و مکانی اش دلم به حال او سوخت و به خانه بردم و همسرم با توضیح من قانع شد که یک شب مهمان ما باشد.
زن غریبه شیشه مصرف می کرد و با تعارفش من را نابود کرد.
بعد از لب زدن به آن چنان مجذوبش شدم که همه مواد را کنار گذاشتم و فقط دنبال مصرف شیشه بودم. همسرم چند بار من را به کمپ برد اما فایده ای نداشت.
قلاب شیشه بدجوری زیر دندانم گیر کرده بود و من را رها نمی کرد. مرد جوان بعد از گذشت 6 سال از زندگی مشترکش با مصرف شیشه مدام توهم می زد و همسرش در حال قهر و آشتی بود. او به خاطر اعتیاد پایش را از گلیم اش فراتر می گذارد و به سرقت رو می آورد. روزی حین سرقت باتری یک خودرو دستگیر می شود و چند ماه به زندان می افتد و صبر همسرش لبریز می شود و از شوهرش طلاق و دست تنها دخترش را می گیرد و دنبال سرنوشت خود می روند. او بعد از آزاد شدن از زندان به خاطر بی مکانی کارتن خواب می شود و حتی مادرش از دیدن او وحشت دارد. مرد گم شده در غبار اعتیاد می گوید: وقتی زنم از من طلاق گرفت تنها و حدود 18 سال کارتن خواب شدم. مدام داخل ضایعات غرق بودم تا جایی که از خودم حالم بد می شد.
در مدت 18 سالی که از دخترم دور بودم هیچ وقت جرئت نمی کردم او را از نزدیک ببینم یا خودم را به او معرفی کنم. دخترم 4 ساله بود که از هم دور شدیم و دیگر او را ندیدم. آرزو داشتم مدرسه رفتن دخترم را ببینم اما نمی دانستم بزرگ شدن و حتی ازدواجش را هم نخواهم دید. شیشه همه چیزم را گرفت و آواره ام کرد. زمانی که از ضایعات جمع کنی دور و در واقع از پاتوق اخراج شدم جای خوابم را از دست دادم ، برای همین آواره خیابان ها شدم.
مدتی در خرابه ها سر می کردم تا این که روزی هنگام گدایی دستگیر شدم و الان بیش از دو ماه است که در کمپ هستم. علاوه بر زن سابقم و دخترم، 14 سال است که مادرم را ندیده ام. خیلی دوست دارم دخترم را که الان ازدواج کرده بعد از سال ها ببینم اما می ترسم او را ناراحت کنم.
دوست ندارم چهره ای که در زمان کودکی از من در ذهنش نقش بسته الان با این وضعیت به هم بخورد و بر زندگی مشترکش تاثیر بگذارد. دوست دارم تا آخر عمر در کمپ بمانم چون کسی و چیزی پشت دیوارهای این جا منتظر من نیست غیر از آوارگی و دربه دری.