علوی
در بلندای گیسوان سیاهش، دانه های برف آرام آرام می نشیند، شب سیاه و سوز سرمایش، باز هم بیداد اما گرمی حضور گیس سپیدان آن را گرم و گرم تر می کند. روزها و شب های متمادی منتظر آمدنش بودند هر چند که آن قدیم ها رفت و آمدها مانند الان کم نبود و اقوام و فامیل دور هم زود به زود جمع می شدند، اما شب «چله» برای آن ها معنای دیگری داشت. به خصوص آن که آن زمان ها شب های یلدا اغلب با بارش برف سنگینی همراه بود و زیبایی این شب طولانی را صد چندان می کرد.
آن موقع ها بساط خوردنی های دست ساز در هر خانه ای به راه بود و مادران هنرمند، انواع تخمه های خربزه و هندوانه ای را که در تابستان با هزار زحمت جمع کرده و شسته بودند، تفت می دادند و در ظرف های سفالی قدیمی می ریختند. در مجمعه های بزرگ مادربزرگ ها قیسی، کشمش، توت خشک و انواع نقل و نبات هم پیدا می شد و انار هم گل سرسبد میوه ها بود. جای قرآن و دیوان حافظ همیشه بالای طاقچه بود، شاهنامه و مثنوی هم جای خود را داشت تا پدربزرگ و بعد از آن عموها، دایی ها و بزرگ ترهای دیگر شعر بخوانند و دیگران از اشعار پند آموز لذت ببرند.
«نمی دانید چه لذتی داشت وقتی برای خوردن خوراکی های خوشمزه شب یلدا لحظه شماری می کردیم و چقدر ما بچه ها به سر و کله هم می زدیم»؛ این ها را شهروندی خوش ذوق می گوید و ادامه می دهد: مادرم با سلیقه هر چه بیشتر حلوای کدو می پخت که بوی آن تا چند خانه آن طرف تر هم می پیچید و همیشه به رسم ادب ، 2 تا 3 پیش دستی گل سرخ آماده می کرد و حلوا را درون آن ها می ریخت و با حوصله دور حلوا را به شکل انگشتی تزیین و یکی از بچه ها را صدا می کرد تا پیش دستی ها را برای همسایه ها ببرد. همیشه هم من پیش قدم می شدم که این کار را انجام دهم چون به هوای بردن ظرف حلوا به در خانه همسایه ها یک ساعتی هم در کوچه بازی می کردم و همیشه هم مادرم دستم را می خواند و به من اجازه نمی داد. او سینی ظرف های حلوا را به دست برادر بزرگ ترم می سپرد و مدام هشدار می داد که مبادا در بین راه به آن ها ناخنک بزند.
این شهروند ادامه می دهد: کم کم که هوا رو به تاریکی می رفت، فانوس بزرگ دم در روشن می شد تا مهمانانی که قرار بود به خانه مادربزرگ که کنار خانه ما بود بیایند، در تاریکی سرگردان نشوند.
خانه مادربزرگ دوباره شلوغ می شد و باز هم صدای مادرم می آمد که از ما می خواست برویم و در گوشه ای «یک قل دو قل» یا «تاپ تاپ خمیر» بازی کنیم و با سر و صدای خود بزرگ ترهای فامیل را ناراحت نکنیم اما مگر می شد از اتاقی که آن همه خوراکی شیرین و خوشمزه در آن گذاشته بودند، بگذریم و به اتاق دیگری برویم؟
شهروندی دیگر هم در توصیف یلداهای آن موقع بیان می کند: بوی یلداهای قدیمی با آن برف های سنگین اش هنوز هم استشمام می شود و آن هایی را که خاطره ای از آن روزها دارند، به سال های دور می برد. آن موقع از یک هفته مانده به یلدا راهی کوچه و بازار نمی شدند تا وسایل و خوراکی های مخصوص این شب را خریداری کنند. بانوان هنرمند آن موقع، مغز بادام، گردو، هسته زردآلو و کنجد را خودشان در منزل تفت می دادند.
«کشمیری» می افزاید: همه خوبی ها و خوشی های شب یلدا به کنار، بوی کرسی داغ شده که همه فضای اتاق را پر می کرد به کنار. مادربزرگم همیشه کرسی کوچک خود را در شب یلدا جمع می کرد و به جای آن کرسی بزرگ تری می گذاشت تا زمانی که همه خاله ها و دایی هایم با فرزندان خود به آن جا می آیند دور تا دور کرسی بنشینند و از گرمای آن لذت ببرند.
مجمعه بزرگ خوراکی های یلدا روی لحاف کرسی با آن رنگ مخملی زیبایش همه را به هوس می آورد. ظرف های خوراکی هایی که مادربزرگ آن ها را پخته بود هم زینت بخش سفره شب یلدای ما می شد و تا دم صبح گل می گفتیم و گل می شنیدیم.
یکی از بانوان سالخورده شب های یلدای آن سال ها را خاطره انگیز می داند و به مراسم «شب چلگی» بردن برای عروس در آن سال ها اشاره می کند و می گوید: خانواده هایی که تازه عروس داشتند مدت ها قبل از فرا رسیدن شب یلدا در تدارک هدیه برای نوعروس خود بودند و این رسم توسط همه خانواده ها برگزار می شد. مادرشوهرها سعی می کردند با سلیقه هر چه بیشتر پارچه های زیبا با رنگ های روشن را برای عروس خود خریداری کنند، میوه و شیرینی نیز در طبق های مختلف کوچک و بزرگ چیده و تزیین می شد، برخی نیز هدایایی مانند گوسفند، گوشت و کیسه برنج برای خانواده عروس به عنوان تحفه می بردند و داماد نیز از سوی خانوادهاش با توجه به وسع مالی خود هدیه ای به عروس می داد. وی می افزاید: برخی خانواده ها این مراسم را ساده برگزار می کردند اما آن موقع ها بیشتر اقوام در خانه داماد جمع می شدند، جوان های فامیل طبق های هدیه را بر سر خود می گذاشتند و دو نفر نوازنده نیز پیش میرفتند و با ساز و دهل هدیه نوعروس را می بردند.
وی خاطرنشان می کند: میوه های آونگ شده در انباری خانه ها مانند انگور، زینت بخش میوه ها می شد و هندوانه هایی که از قبل خریداری و در جای خنکی نگهداری شده بود، نیز به طور مرتب قاچ می خوردند و کنار هم قرار می گرفتند.
« ا... قلی ایزدخواه» یکی از شهروندان قدیمی هم درباره خاطرات آن روزهای خود می گوید: بانوان کهن سال و میان سال که تجربه ای داشتند همه مایحتاج شب یلدا را آماده می کردند و عقیده داشتند که در این شب انگور آونگ شده، هندوانه و انار باید سر سفره های پذیرایی باشد. خشکبار، تنقلاتی از قبیل برگه زردآلو، گردو، بادام و کشمش هم زینت بخش سفره ها بود. وی رفت و آمد مردم را در این شب و تا پاسی از نیمه شب جالب و غیر قابل وصف می داند و اظهارمی کند: آن زمان هنوز برق به بجنورد نیامده بود و خانواده هایی که می خواستند به دیدار خانواده دیگری بروند، فانوسی در دست می گرفتند و آن را دم در یا در ایوان خانه به صاحبخانه می دادند تا در کناری بگذارد و دوباره موقع برگشتن از آن استفاده کنند.
یک پژوهشگر فرهنگ عامه در بجنورد نیز با اشاره به برخی مراسم و آیین های شب یلدا اظهارمی کند: با ورود به آخرین ماه از فصل پاییز و پشت سر گذاشتن یخبندان های طولانی، تهیه مواد خوراکی برای شب چله آغاز می شد. «احسان حصاری مقدم» ادامه می دهد: مادرها و مادربزرگ ها، سعی می کردند حاصل تلاش همسران خود - انگور «کلاهداری» و «کج انگوری» را که آونگ کرده بودند- سر سفره بیاورند و دیگی از چغندر را روی آتش می گذاشتند و برای شدت بخشیدن به سوختن هیزم های خیس در زیر برف، «تابّک» یا همان تاپاله را که از ابتدای سال، برای در امان ماندن از سرما و فصل زمستان آن را تهیه کرده بودند، در داخل اجاق می انداختند.
وی می افزاید: در کنار قابلمه چغندر، کدو و زردک، دیگی از« قووِرمَه» را بار می گذاشتند و در بیشتر خانواده ها پختن آش «ماشلِه شولَه» یا «قاب لِه» یا همان «قابلی» مرسوم بود و خانواده هایی هم ظهر همان روز، آش «مستووَه» هم می پختند.
وی می افزاید: «حلوا با شیره انگور» که هنر دست مادران بود، از جمله خوراکی های خوش طعم شب چله به حساب می آمد و داخل مجمعه ای مسی روی کرسی می آمد. تخمه خربزه و هندوانه هم از جمله تنقلاتی بودند که مادربزرگ ها از مدتی قبل برای شب چله آن ها را آماده کرده بودند، نخود، کشمش، برگه زردآلو، مغز گردو، سنجد، گندم بو داده (قورقَه)، مغز دانه زردآلو (دَنَه شُور) و حلوای کنجدی محلی، خوراکی های متنوعی بودند که اعضای خانواده و مهمانان با نشستن در اطراف کرسی و بخاری کُنده ای شروع به خوردن آن ها می کردند و به آوای دلنشین پدربزرگ گوش می سپردند که با پوشیدن پوستینی با هنرمندی مردان قوچان و درگز، کتابی در دست می گرفت و در زیر نور کم چراغ موشی، فانوس یا لمپا، داستان هایی از حکیم فرزانه «توس»، «حسین کُرد شبستری» و «امیر ارسلان» می خواند. وی اظهارمی کند: روزهایی که هنوز پای «چراغ توری» به بجنورد نرسیده بود و در آخرین شب های سرد پاییزی، چله را پاس می داشتند و محو شنیدن داستان های پدربزرگ می شدند.
بوی خوش هیزم و صدای فراموش نشدنی پدربزرگ در نقل داستان های شیرین قدیمی، زمان را متوقف می کرد و تا ساعت ها، همگی پای شنیدن داستان می نشستند.
گاه بارش برف در همان شب ها در حدی بود که وقتی دو بار در طول یک شب تا صبح، برف پشت بام ها را پارو می کردند، باور داشتند که بهار و تابستان پر آبی پیش روی شان است و محصول خوبی برداشت خواهند کرد.
«حصاری مقدم» بیان می کند: آن هنگام که شب چله با ماه رمضان مصادف می شد، تا شنیدن صدای شبخوان ها که روی بام ها مناجات می خواندند، چله را پاس می داشتند و پس از آن سحری می خوردند. از دیگر آیین های مردم بجنورد، بردن «چلَّه لِق» برای نوعروسانی بود که اولین شب چله دوران نامزدی خود را تجربه می کردند. مجموع هدایایی که از طرف خانواده داماد برای عروس خریداری می شد، گوسفندی نر بود که بر پیشانی اش آینه ای کوچک و پارچه یا روبانی قرمز می بستند، همراه با آن، مقداری روغن زرد (سارِه یاق)، پارچه، میوه و دو کلّه قند تزیین شده با همراهی خانواده، داخل مجمعه های مسی می چیدند و با گذاشتن روی سر خود، راهی منزل عروس می شدند. یکی، دو کوچه مانده به خانه وی، با نواختن «دایره» و «قُوشمَه» شادمانی و سرور را به خانه عروس خود می بردند.
به گفته وی، خوشبختانه این رسم کهن که باعث از بین رفتن برخی دلگیری های خانواده ها از همدیگر می شود، همچنان در بجنورد اجرا می شود.