در راهروی دادگاه خانواده
تعداد بازدید : 152
ایستگاه طلاق و نگران از آینده فرزند
صدیقی- غم و نگرانی در چشمانش موج می زند و نه برای جدایی بلکه برای جلوگیری از، از هم پاشیدن زندگی اش پا در دادگاه خانواده گذاشته است. نگران خود که نه نگران آینده تنها دخترش است که بعد از جدایی او و همسرش آینده اش به خطر می افتد.
می گوید: حاضرم به خاطر فرزندم در جهنم شوهرم بسوزم و بسازم و به پای او بیفتم اما طلاق نگیرم تا دخترم آسیب نبیند و آینده اش مانند من تیره نشود.
مدام از بی مسئولیتی همسرش نالان است و کاری هم از دستش بر نمی آید، البته به خاطر آینده تنها فرزندش که به گفته خودش دوست ندارد فرزندش بچه طلاق باشد. شوهرش به خیال خودش یک برگ برنده در دست دارد و آن هم حق طلاق است که به عنوان اهرم فشار مدام علیه همسرش استفاده می کند.
زن جوان بدجور در بن بست بلاتکلیفی قرار گرفته و نگران آینده دخترش است و برعکس شوهرش اصلاً در قید و بند زندگی نیست و مدام با دوستان نابابش ارتباط دارد و از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کند.
مرد خانواده به خاطر ندانم کاری هایش مدام زندگی را بر زن و فرزندش سخت و هر روز سر رفیق بازی هایش یا شری به پا می کرد یا بدهی روی دست خانواده اش می گذاشت. زن جوان هر بار که به شوهر خوشگذرانش اعتراض می کرد علاوه بر کتک خوردن از سوی او تهدید به جدایی و طلاق هم می شد چون در عقد نامه حق طلاق به نفع مرد بود. زن جوان در 8 سال زندگی مشترکش جز بی مهری و خون دل خوردن از سوی شوهرش چیزی ندید و به خاطر تنها دخترش سوخت و ساخت.
زن جوان با چشمانی پف کرده و بارانی می گوید: بعد از 8 سال زندگی مشترک با شوهر بی مسئولیت ام باید معترض و قصد جدایی داشته باشم اما برعکس شوهرم پا پیش گذاشته و اصلاً هم به فکر آینده دخترمان نیست که انگ بچه طلاق بر پیشانی او می خورد و در آینده دچار گرفتاری های زیادی می شود.
یک روز بعد از این که با شوهرم به خاطر سر کار نرفتن و رفیق بازی و خیلی چیزهای دیگر جر و بحث کردیم او ابتدا مرا کتک زد و بعد از آن از من خواست خانه را ترک کنم.
با چشمانی گریان راهی خانه پدر پیرم شدم که او هم در خرج زندگی اش هشت اش گرو نه اش بود. بالاخره شوهرم کارش را کرد و روزی دادخواست طلاق را جلوی در خانه پدرم فرستاد.
بعد از این ماجرا از شوهرم خواستم حداقل تا زمان ازدواج دخترمان صبر کند و بعد از آن خودم از زندگی اش بیرون خواهم رفت اما او به خاطر اعتیاد و رفیق بازی اش اصلاً کسی برایش مهم نیست.
وقتی اصرار او را دیدم خودم به دادگاه خانواده آمدم تا با کمک مشاوران این مرکز شوهرم را از تصمیم اش منصرف کنم چون دوست ندارم دخترم انگ بچه طلاق را با خودش یدک بکشد و مدام از سوی دوست و غریبه تحقیر شود.