پایان تلخ یک عاشقانه مجازی
صدیقی
کل کل کردن های بی پروای دختر ساده اندیش در فضای مجازی او را در دام پسر هوس ران انداخت و بعد از ازدواج، این زندگی خیلی زود به پایانی تلخ رسید.
سرش مدام در گوشی و به گفته خودش دختر پر شر و شوری بود. چرخ زدن های بیهوده دختر در فضای مجازی سرنوشتش را تیره کرد. دختر جوان می گوید: اصلاً دوست نداشتم پیش کسی کم بیاورم به خصوص پیش جنس مخالف و دوستان هم دانشگاهی ام.
پدر و مادرم سرشان گرم مشکلات روزمره خودشان بود. چون تنها بودم اوقاتم را با سرک کشیدن در فضای مجازی سپری می کردم که همین موضوع سرنوشت سیاهی را برایم رقم زد. یک روز که در فضای مجازی با اعضای گروه در گذاشتن پست های آتشین از هم سبقت می گرفتیم، چون دوست نداشتم کم بیاورم سر یک ماجرا و کل کل کردن با یک پسر غریبه آشنا شدم و بعد از آن رابطه عاطفی بین ما شکل گرفت.
بعد از کل کل کردن با پسر غریبه در فضای مجازی، این خط و نشان کشیدن ها به فضای حقیقی می رسد تا جایی که قرار ملاقات حضوری گذاشته می شود. دختر پر شر و شور بعد از حاضر شدن سر قرار شیفته اخلاق و الفاظ به ظاهر قشنگ پسر چرب زبان می شود تا جایی که کل کل کردن جایش را به عشق و علاقه می دهد و این سرآغاز اتفاقات بعدی می شود. او می گوید: بعد از ملاقات حضوری آن قدر شیفته او شدم که بعد از ساعت ها حرف زدن با یکدیگر اصلاً متوجه گذشت زمان نمی شدم و حتی بعد از جدایی هم سریع دلم برای او تنگ می شد.
پسر غریبه چنان از عشق و علاقه اش به من می گفت که انگار فقط من تنها عشق او هستم. مدام پسر غریبه به من می گفت با وجود این که قبل از من دوستان زیادی داشت اما من آخرین عشق او هستم و خواهم بود. با این الفاظ رنگارنگ چنان غرق در رویا می شدم که خودم را خوشبخت ترین دختر می پنداشتم.
دختر در دام عشق افتاده بعد از آشنایی با پسر غریبه همه اسرار خودش را به او می گوید چون فکر می کند حامی و همسر آینده اوست. پسر غریبه به خاطر فشار دختر موضوع ازدواج را با خانواده اش در میان می گذارد اما با مخالفت جدی آن ها رو به رو می شود چون خانواده اش جنس پسرشان را بهتر می شناسند.
پسر دمدمی مزاج با تهدید و فشار خانواده اش را به مراسم خواستگاری دختر مورد علاقه اش می کشاند اما در شب خواستگاری هم پدر پسر مدام با متلک انداختن به رفتارهای پسرش می خواهد به خانواده دختر بفهماند که او داماد ایده آلی برای آن ها نیست اما با لجبازی و فشار دختر و پسر کاری از پیش نمی برد و خطبه عقد بین دختر و پسر جاری می شود. دختر جوان با چشمانی بارانی ادامه می دهد: بعد از این که با پسر مورد علاقه ام آن هم با کلی جنگ و جدل خانواده ها ازدواج کردم انگار از جنگ برمی گشتم و هر چند خسته و زخمی از نیش و کنایه خانواده ها بودم اما احساس پیروزی می کردم و روی ابرها رژه می رفتم. اوایل اخلاق شوهرم خوب بود و همه چیز به خوبی پیش می رفت تا این که بعد از گذشت یک سال از زندگی مشترک مان کمکم شوهرم نقاب از چهره اش برداشت و اخلاق واقعی اش نمایان شد.
رفته رفته عطش عشق بین زوج رو به خاموشی می رود به طوری که حتی مرد خانواده که روزی با شنیدن صدای دختر مورد علاقه اش از خود بی خود می شد با شنیدن صدای همسرش چنان برافروخته می شود که کار به کتک کاری و فحاشی می کشد. زن جوان که اصلاً انتظار چنین رفتارهای خشن و نامتعارفی را ندارد گیج و منگ می شود که چرا اخلاق همسرش دگرگون شده و دیگر از عشق و علاقه خبری نیست و مدام سرکوفت و ناسزا جای آن را پر کرده است. زن جوان می گوید: وقتی برای اولین بار شوهرم دست رویم بلند کرد انگار با موجود دیگری طرف بودم و مدام به من بی محلی می کرد. به ماجرا شک و بعد از آن شوهرم را تعقیب کردم تا ببینم ماجرا از چه قرار است که هم دیر به خانه می آید و هم دست بزن پیدا کرده است. یک روز که در تعقیب شوهرم بودم دیدم او بعد از خارج شدن از محل کارش همکار زنش را سوار خودرویش کرد و خندان با هم به راه افتادند. شوهرم را تا یک مسیر تعقیب کردم تا این که او با زن غریبه وارد یک ساختمان شدند و من هم از شدت استرس و عصبانیت به خودم می لرزیدم. بعد از گذشت لحظاتی دیگر طاقت نیاوردم.
زنگ خانه را چندین بار فشردم. همسرم با عجله جلوی در آمد که ببیند ماجرا از چه قرار است. وقتی شوهرم با من رو به رو شد از تعجب میخکوب شد و لکنت زبان گرفت. بعد از چند دقیقه زمانی که فهمید من از همه ماجرا خبردار شده ام نقاب از چهره اش برداشت و با گستاخی تمام رو به من گفت که اصلاً نمی تواند دوستان قبل از ازدواجش را فراموش کند و برای همین با همه آن ها در ارتباط است. بعد از شنیدن این جملات دیگر چیزی نفهمیدم و زمانی به هوش آمدم که روی تخت بیمارستان بودم. بعد از این همه اتفاق تلخ تازه به خودم آمدم و دیدم که آخرین عشق همسرم نبودم و او علاوه بر من چند دختر دیگر را نیز فریب داده و همه آن ها را سیاه بخت کرده است. بعد از گذشت چند روز با مشورت خانواده ام به دادگاه خانواده آمدم تا با شکایت از همسر هوس ران و فریبکارم از او جدا شوم و زندگی جدیدی را در پیش بگیرم.