صدیقی
می گوید ملاقاتی شوم او را به بیراهه کشاند و زندگی اش را به ته دره سوق داد. سقوط از بلندی او را رسوا نکرد اما طمع و قانون گریزی باعث شد خوار و خفیف شود. از گذشته عبرت نگرفت و آن را چراغ راه زندگی اش قرار نداد و دوباره با طناب طمع و دوستان ناخلف اش خودش را داخل چاه انداخت تا عمرش را در پشت میله های زندان بگذراند.
با درآمد کم بنّایی زندگی اش را سرپا نگه داشت اما با پول های بادآورده مواد، در زندگی اش سیل به راه انداخت و آینده خود و خانواده اش را ویران کرد. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با یک زندانی حبس ابد می خوانید.
چند وقت و به چه جرمی در زندان هستی؟
بیش از 8 سال است که تاوان قانون گریزی ام را به خاطر قاچاق مواد، پس می دهم؛ سال هایی که با حسرت و پشیمانی همراه بود اما چشمان طمع ام زمانی باز شد که گرفتار شدم.
سابقه کیفری هم داشتی؟ اعتیاد چطور؟
یک بار به خاطر قاچاق مواد سنتی 2سال حبس کشیدم. از اشتباهم پند نگرفتم و توبه نکردم و دوباره پا در گرداب سوداگری مواد گذاشتم. اکثر آدم هایی که مدام با مواد سر و کار دارند در تله اعتیاد می افتند و من هم یکی از آن ها بودم.
شغل ات چه بود و چند فرزند داری؟
بنّا بودم. 3فرزند قد و نیم قد دارم و آینده آن ها و همسرم را نابود کردم.
چطور شد به سمت قاچاق مواد رفتی؟
شغل آبرومندانه ای داشتم اما صد حیف که قدر آن را ندانستم و زندگی ام را ویران کردم. پای طمع و رفیقان ناباب در میان بود.
هر چند از درآمد بنّایی به خاطر رکود بازار رضایت چندانی نداشتم اما با هر زحمتی که بود چرخ زندگی ام را می چرخاندم. همه چیز از یک سقوط از بلندی و ملاقات با دوست ناباب شروع شد.
یک روز سر کار بنّایی به خاطر مشکل مالی فکرم به شدت درگیر بود، ناگهان تعادلم را از دست دادم و از روی داربست به پایین سقوط کردم. بعد از این اتفاق دلهره آور مدتی خانه نشین شدم و بدتر از گذشته خیالات زیادی سراغم آمد.
روزی یکی از دوستانم به ملاقاتم آمد و از موقع ورود به خانه ام شروع به متلک پرانی به من کرد و از هر نقطه ضعف ام یک جوک برایم ساخت و خانواده ام را خنداند.
بعد از گذشت یک ساعت زمانی که اطراف مان خالی شد از کار و وضعیت ام پرسید و رو به من کرد و گفت تا کی باید به این کار پر خطر با درآمد کم ادامه بدهم. من فقط سکوت کرده بودم تا این که دوستم دستی به شانه هایم زد و گفت غصه نخورم چون یک کار نان و آبدار برایم سراغ دارد اما به شرطی که فرمان بردار و کمی هم دل و جرئت داشته باشم.
با شنیدن این جملات ناگهان چشمانم برق زد و خودم را جمع کردم و از او پرسیدم که از کدام کار نان و آبدار سخن می گوید؟ دوستم با کمی مکث پاسخ داد: قاچاق مواد. کمی جا خوردم اما به خاطر بیکاری و وضعیت مالی خرابم، نسنجیده پاسخ مثبت دادم.
چطور دستگیر شدی؟
چند سال به کار سوداگری مرگ ادامه دادم و به خیال خودم خوش بودم. روز اول که مواد را از دوستم تحویل گرفتم تا در بین مصرف کنندگان توزیع کنم دست و پایم می لرزید اما زمانی که پول باد آورده ای گیرم آمد انگار شجاع شدم و ته دلم قرص شد. در ماه های اول مقدار کمی مواد از نوع سنتی در محله ها توزیع می کردم و با پولش خوش بودم.
رفته رفته دل و جرئتم زیاد شد و بی گدار به آب می زدم طوری که در روز روشن در داخل کوچه مواد می فروختم و همین ماجرا باعث شد خیلی زود دستبند قانون بر دستانم بنشیند.
بعد از 2سال حبس از زندان آزاد شدم اما حیف که پند نگرفتم.
چرا دوباره سراغ قاچاق مواد رفتی؟
بعد از آزاد شدن به خاطر پول باد آورده مواد که زیر دندانم مزه کرده بود دوباره وسوسه شدم و سراغ دوستان نابابم رفتم تا کار قاچاق مواد را ادامه دهم. وقتی دیدم سود مواد سنتی دهن پر کن نیست، طمع و قاچاق مواد صنعتی را شروع کردم. بعد از گذشت مدتی با خودروی شخصی از یکی از استان های مرزی مواد قاچاق می کردم. در مسیر مدام به سود موادی که گیرم می آمد فکر می کردم و به خودم می گفتم اگر موفق شوم از ایست و بازرسی ها عبور کنم خودم را از نظر مالی برای همیشه تأمین کرده ام. مدام در این افکار خام و شیطانی بودم که یک روز در یک ایست و بازرسی گیر افتادم و از گشت و گذار روی ابرها به داخل زندان افتادم. به خاطر سابقه ای که داشتم به حبس ابد محکوم شدم.
خانواده ات بعد از زندانی شدن تو چه کار کردند؟
بعد از زندانی شدنم در واقع قبل از این که به من شوک وارد شود به خانواده ام وارد شد طوری که همه چیز از دست شان خارج شد. همسرم مانده است با این رسوایی چگونه کنار بیاید و چند بچه قد و نیم قد را چطور اداره کند. البته پشیمانی هم بعد از این رسوایی فایده ای ندارد و باید با مشقت فراوان زندگی خود و فرزندان مان را بچرخاند.