صدیقی
خسته است، خسته از نگاه های تحقیرآمیز اطرافیان و البته خانواده اش. دندانی در دهانش نمانده است و پایش مثل زندگی اش لنگ می زند. نایی ندارد و مقصر این همه اتفاقات تلخ را اعتیاد، بیراهه رفتن اش و البته پدر بی مهرش می داند؛ اعتیادی که عزت و جوانی اش را از او گرفت. دوران پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته، از قاچاق مواد، کارتن خوابی و سرقت گرفته تا کار در نانوایی. در ادامه گفت و گوی خبرنگار ما را با یک معتاد سابقه دار می خوانید.
چند وقت است که در کمپ هستی و برای چندمین بار است؟
یک ماهی می شود که به خاطر مصرف شیشه سر از کمپ درآوردم. این چهارمین بار است که از گذشته عبرت نگرفتم و دوباره پا در کمپ گذاشتم.
شغل ات چه بود و چند فرزند داری؟
16سال در یک نانوایی شاطری کردم و صاحب یک فرزند هستم.
سابقه کیفری و حضور در زندان هم داری؟
سه بار برای سرقت و قاچاق مواد به زندان افتادم. روی هم رفته 6 سال حبس کشیدم.
این بار چه طور شد به کمپ آمدی؟
روز دستگیری ام زمانی که از نانوایی بیرون رفتم تا در گوشه ای شیشه مصرف کنم لو رفتم و توسط ماموران دستگیر شدم.
چرا به سمت اعتیاد رفتی؟
خانواده ام همه معتاد بودند. مادرم از زمانی که بچه بودم مواد صنعتی مصرف می کرد. در نوجوانی زمانی که مادرم حین مصرف شیشه چرت می زد پنهانی مقداری از موادش را سرقت و بیرون از خانه مصرف می کردم تا این که با ادامه این کار در دام شیشه افتادم.
وقتی اعتیادم بیشتر شد کارتن خواب شدم. به ناچار ضایعات جمع و بعضی مواقع مواد قاچاق می کردم و گاهی هم که دستم به چیزی بند نمی شد سرقت می کردم. در قبال حمل مواد برای صاحب آن دستمزدم را می گرفتم. روزی مقداری مواد را بلعیدم تا به صاحب آن تحویل بدهم که در یک ایست و بازرسی به من مشکوک شدند و لو رفتم. دو بار به این روش دستگیر و روانه زندان شدم. یک بار هم برای سرقت وسایل ساختمان دستگیر شدم.
کمی از زندگی ات تعریف کن.
پدرم چون اعتیاد شدیدی داشت اصلاً خانواده برایش مهم نبود برای همین یک روز ما را رها کرد و ناپدید شد. مادرم مجبور شد به تنهایی بار زندگی را به دوش بکشد، البته مادرم برای اعتیادش مواد قاچاق می کرد، این ماجرا ادامه داشت تا این که روزی حین حمل مواد دستگیر شد و به زندان افتاد.
بعد از این اتفاق چون سن و سال زیادی نداشتم در یک نانوایی به عنوان شاگرد مشغول به کار شدم اما بعد از مدتی از آن جا فرار کردم و دنبال کار خلاف افتادم. برای دنباله روی از خلاف چندین بار به زندان افتادم. آخرین بار که از زندان آزاد شدم اعتیادم را ترک کردم و دوباره در یک نانوایی مشغول به کار شدم اما بعد از مدتی صاحب کارم من را از آن جا بیرون کرد و به ناچار چند سالی در یک دامداری مشغول به فعالیت شدم. بعد از این اتفاق ازدواج کردم و از دامداری بیرون آمدم و دوباره در یک نانوایی به عنوان شاطر مشغول به کار شدم.
چرا دوباره به سراغ مواد رفتی؟
زمانی که مادرم از زندان آزاد شد مدتی در کنار هم زندگی کردیم تا این که روزی در یک سانحه تصادف فوت کرد، بعد از این اتفاق دردناک از نظر روحی خیلی به هم ریختم برای همین برای خلاصی از افکار پریشان سراغ مواد رفتم تا به خیال باطل خودم بتوانم غم دوری او را تحمل کنم.
خانواده ات بعد از این اتفاقات چه کار کردند؟
همسرم با فرزندم در روستا زندگی می کرد و من هر چند وقت یک بار مقداری از دستمزدم را برای آن ها می فرستادم. الان مدت هاست خبری از خانواده ام ندارم.
تا کی باید در کمپ بمانی؟
تا زمانی که از شر هر چه دود و سیاهی است رها شوم. البته برای سابقه های گذشته ام باید تعهد بدهم و یک نفر ضمانت من را بکند تا دوباره دست از پا خطا نکنم.
دیگر از این همه تحقیر و در به دری خسته شده و این بار تصمیم گرفته ام اعتیادم را برای همیشه کنار بگذارم تا مثل یک فرد عادی زندگی کنم و از همه مهم تر سرپرست خوبی برای خانواده ام باشم و به خاطر گذشته سیاهم، پسرم پیش دوستانش خجالت زده نشود.