دامی که مادربزرگ برای نوه 10 ساله اش پهن کرد
تعداد بازدید : 250
شکستن قلک آرزوها به دست غول اعتیاد
صدیقی
روزهایی که با هزار امید و آرزو قلک اش را پر می کرد نمی دانست چه دامی برایش پهن شده است؛ دامی که هر چند باورش سخت است اما از سوی مادربزرگش برایش پهن شد. کودک 10 ساله با دسیسه مادربزرگ معتادش در ازای در اختیار گذاشتن پول قلک هایش، مهمان بساط مواد او می شود تا این که سم افیونی همچون پیچک تمام بدن او را احاطه می کند.
بار دیگر به خاطر عشق و عاشقی ضربه ای به او وارد می شود، عشقی که در 12 سالگی فوران می کند.
عشق دختر خاله او را بی تاب و دوباره او را در منجلاب اعتیاد غرق می کند. حالا چند روزی بیش نیست که مهمان کمپ شده اما از خماری و استخوان درد مدام به خود می پیچد و مادرش را صدا می زند.
غرق رویای کودکانه اش بود که نی به دست گرفت. جوهر نی هر چند دوا بود اما دوایش جنس دود داشت. تک پسر و مورد توجه خانواده بود. جیب و قلک اش پر از پول و حاصل دسترنج پدر بود. همین کافی بود که مادربزرگش دسیسه تصاحب پول ها را با غرق کردن نوه اش در مرداب افیونی در سر بپروراند و آن را عملی کند.
مادر بزرگ معتاد نقشه اش را با «عملی» کردن نوه اش عملی می کند. نوجوان در تله افتاده می گوید: «مادربزرگم معتاد بود و کریستال می کشید. چون پدرم از دود و دم بدش می آمد اصلاً مادرش را تحویل نمی گرفت و پولی در حد بخور و نمیر به او می داد.
چون تک پسر بودم و پدرم وضع مالی خوبی داشت پول تو جیبی و پس اندازم خیلی عالی بود و برای همین مادربزرگم مرا به خانه اش می کشاند و در حین مصرف مواد از من می خواست چند دود مهمان او باشم». دعوت های هدفدار مادربزرگ ادامه پیدا کرد تا این که مزه مواد زیر دندان پسر بچه گیر کرد و ناخواسته وارد بازی سیاهی شد.
با عادت کردن کودک 10 ساله به مواد، مادربزرگ خواسته هایش را بیان و نوه هم اطاعت و پول های قلک و جیب اش را دو دستی تقدیم ساقی اش می کرد تا چند دود بیشتر راهی شش هایش کند. پسرک بی خبر از نقشه شیطانی به اصطلاح حامی اش بعد از این اتفاقات تنها در خانه و در نبود مادر، شروع به مصرف هروئین می کند و نشئه کنان راه مدرسه را هر روز در پیش می گیرد تا این که روزی دستش در حین مصرف مواد از سوی مادرش رو می شود.
نوجوان خمار بابت استخوان دردی که دارد مدام خودش را به دیوار می کوبد. بعد از کمی خیره شدن در افق تعریف می کند: «زمانی که مادرم متوجه شد من مواد مصرف می کنم توفان به پا کرد و با پدرم حسابی مرا کتک زدند و زندانی کردند تا چاره ای بیندیشند.
به ناچار قبل از رفتن به کلاس ششم به خاطر اعتیادم، ترک تحصیل کردم چون دیگر اعصاب و توان درس خواندن نداشتم.
مدتی پدر و مادرم مرا در خانه زندانی کردند تا اعتیادم را ترک کنم اما فایده ای نداشت چون مادرم طاقت زجر کشیدن و آه و ناله مرا نداشت و بعد از آن مرا به کمپ فرستادند». کودک هروئینی بعد از گذراندن چند ماه در کمپ از شر افیون خلاص می شود و به گفته خودش فقط این ماجرا یک سال دوام می آورد.
اعتیادش همچون آتش زیر خاکستر می ماند و منتظر وزش نسیم می شود که این بار باد عشق و عاشقی شروع به وزیدن می کند و دوباره آتش اعتیادش روشن می شود و از درون او را می سوزاند. پسرک بی طاقت که هر بار از درد خماری به خودش می پیچد و مدام مادرش را صدا می کند درباره عاشقی اش در 12 سالگی می گوید: «در طایفه ما رسم است که پسر و دختر زود ازدواج می کنند.
روزی به همراه مادرم راهی خانه خاله ام در روستایی شدیم.
بعد از اولین دیدار با دختر خاله ام عاشق او شدم و هوش از سرم پرید.
بعد از بازگشت به خانه بی طاقت شدم و دختر خاله ام را نمی توانستم فراموش کنم و از طرفی خجالت می کشیدم موضوع را به مادرم بگویم.
چند روز از دیدار دختر خاله ام گذشت که دیگر اعصابم به هم ریخت و دوباره سراغ ساقی رفتم و سرم را با هروئین داغ کردم تا کمی آرام بگیرم». پسر هیجان زده بعد از این اتفاق دوباره اعتیادش را از سر می گیرد و این بار به جای کمک از مادربزرگ دودی خود شخصاً سراغ ساقی مواد می رود و ریه هایش را پر از دود می کند.
این روند کج دار و مریز ادامه پیدا می کند تا این که دوباره مادر مچش را می گیرد و این بار بدون گذشت او را راهی کمپ می کنند تا بدنش سم زدایی شود و بعد از این شاید سرش به سنگ بخورد و آینده اش تباه نشود. همچنان که پسرک نوجوان به افق خیره می شود او را تنها می گذارم و از کمپ خارج می شوم.