لج بازی یا پایان تلخ یک رؤیای شیرین؟
تعداد بازدید : 201
پل هایی که پشت سر شکسته می شود
علوی
مشکل از کجا شروع شد، از همان جایی که افرادی بدون شناخت و بررسی همدیگر را انتخاب کردند، با هم زیر یک سقف رفتند و تصور کردند که می توانند با هم زندگی خوب و خوشی داشته باشند، در این بین برخی به سفارش بزرگ ترها زودتر از آن چه فکرش را می کردند بچه دار شدند تا شاید از بار مشکلات شان کم شود اما این تازه شروع کار بود و مشکل روی مشکل آمد.
حرف، حرف چه کسی است؟!
یکی از دیگری می خواهد پیشی بگیرد، هیچ کدام صبر نمی کنند تا حرف آن دیگری تمام شود، انگار هر کس بتواند اول صحبت کند، گوی سبقت را از دیگری ربوده است و می تواند پیروز میدان باشد. در این بین که در دفتر وکیل نشسته ام، صدای زن و شوهر به بیرون هم می رسد و یکی، دو مراجعه کننده دیگر هم می توانند به راحتی حرف های آن ها را بشنوند. زن که وکیل اش را گویا مجاب کرده است یک جلسه با همسرش صحبت کند تا شاید بتواند بدون افتادن در پیچ و خم های اداری برخی حقوق خود را از وی مطالبه کند، با هر بار سماجت به خرج دادن و صحبت کردن کمتر چیزی عایدش می شود و دوباره به همان پله اول بر می گردند، جر و بحث های زن و مرد حتی هنگام بیرون رفتن از دفتر وکیل هم ادامه دارد و هر کدام می خواهند آن قدر بحث کنند تا دیگری را متقاعد سازند....
وصله های ناجور؟
ساعت ها صحبت و نصیحت کردن آن دو انگار فایده ای ندارد، هر کدام دنیای دیگری در سر دارند و دنیای هیچ یک به دنیای دیگری شباهتی ندارد. پا درمیانی بزرگ ترها هم دیگر نتیجه نداده است، دو وصله ای را که از اول جور نبوده اند، می خواهند به زور به هم وصل کنند. این بار جوان تر های فامیل پا پیش گذاشته اند تا شاید بتوانند زندگی چند ساله آن ها و فرزندان شان را نجات دهند، یکی می گوید: این جنگ زرگری است و 2 روز دیگر زن و شوهر با هم آشتی می کنند. دیگری می گوید: قهر و آشتی کردن آن ها چندان مهم نیست بلکه باید بتوانند با سازش در کنار هم بمانند تا اعصاب خود و کودکان شان را بیش از این خرد نکنند. یکی از فرزندان که نوجوانی 14 ساله است هر چند برایش سخت است اما با دلخوری و ناراحتی بیان می کند: «پدر و مادرم را به حال خودشان رها کنید، وقتی همدیگر را دوست ندارند، چگونه توقع دارید در کنار هم زندگی کنند، بگذارید آزاد باشند».
او در دنیای کودکانه خود غرق است اما پر بیراه هم نمی گوید، دیگر زمان انتخاب فرا رسیده است، ماندن با جنگ اعصاب یا کندن و رفتن...
به دل نشستن پس از عقد؟
می گوید روزی را که پای سفره عقد نشستم و «بله» را گفتم، به خوبی به یاد دارم، تمام بدنم سرد بود و از شدت ترس می لرزیدم اما هر بار که با تردید به صورت اطرافیانم نگاه می کردم با نگاهی مطمئن مرا به سوی آینده ای که برایم مبهم بود سوق می دادند، یکی از بزرگ تر های فامیل می گفت همه دختران دم بخت این گونه هستند و می ترسند و این ترس ها طبیعی است، نباید در چنین لحظاتی به دلت بد راه بدهی، با توکل به خدا باید بروی و پای سفره عقد بنشینی، مگر ما چگونه ازدواج کردیم، آن زمان که اجازه نمی دادند حتی دختر و پسر همدیگر را ببینند چه برسد به این که با هم صحبت کنند و فقط در زمان عقد بود که دختر و پسر همدیگر را می دیدند، پس از آن که سر خانه و زندگی خود می رفتند هم با کم و زیاد هم می ساختند و اوقات خوشی را برای هم رقم می زدند.
شاید این حرف ها در دل دختر جوان قوت قلبی بود تا قدم پیش بگذارد و بر سر سفره عقد بنشیند، عقل و منطق یک چیز می گفت و دلش چیز دیگری اما این بار می خواست دل به دل بزرگ ترها بدهد و به حرف های آن ها ایمان داشت اما شاید نمی دانست دوره و زمانه عوض شده است و دیگر دختر و پسرهای امروزی، آن احترام قدیمی ها را به هم نمی گذارند و از خودگذشتگی و مهر و وفا حرف هایی بیش نیست.
امیدهای برباد رفته
مادرش با گریه می گوید: با هزار امید و آرزو برایش به خواستگاری دختری رفتیم که از مدت ها پیش خاطرخواه او شده بود و می گفت که جز او به فرد دیگری دل نخواهد بست و با هیچ فرد دیگری ازدواج نخواهد کرد. او خوشبختی خود را در ازدواج با دختر مورد علاقه خود جست و جو می کرد و برای مان شب و روز نگذاشته بود، نصیحت های بزرگ ترها برای عجله نکردن و داشتن انتخاب صحیح هم هیچ فایده ای نداشت. این مادر ادامه می دهد: خیلی زودتر از آن چه فکرش را می کردیم بساط عقد و عروسی پسرم فراهم شد و آن ها به خانه بخت رفتند. سال های اول همه چیز به خوبی پیش می رفت اما بعد از 3، 4 سال کم کم بنای ناسازگاری از جانب هر دو طرف گذاشته شد، قهر و آشتی ها و جنگ و دعواها تمامی نداشت و اکنون با داشتن یک فرزند 2 ساله هر دو پای خود را در یک کفش کرده اند که می خواهند از هم جدا شوند.
آخر راه
ما زن و شوهر اشتباهی بودیم، هیچ یک از خصوصیات ما شبیه همدیگر نبود، هر یک دنیای خود را در سر داشتیم و به اصرار خانواده های مان پای سفره عقد نشستیم و دلخوش بودیم که زمان همه چیز را حل خواهد کرد و بین مان مهر و محبت ایجاد خواهد شد اما سخت در اشتباه بودیم، هر چه بیشتر پیش می رفتیم مشکلات مان مانند یک بهمن بزرگ و بزرگ تر می شد تا این که دست آخر روی سرمان آوار شد و دیگر از روزی که هر کدام همه ناگفته های خود را روی دایره ریختیم، حرمت ها هم از بین رفت. زن جوان که تحصیل کرده هم است، به دلیل این اشتباه خود را سرزنش می کند و می گوید: اکنون پس از گذشت سال ها نه راه پس داریم و نه راه پیش، نه جسارت جدا شدن از یکدیگر را داریم و نگران آینده فرزندان خود هستیم و نه از زندگی مان لذت می بریم... .
انتخاب های اشتباه و تن دادن به ازدواج به خاطر دیگران، افتادن در مسیری است که رهایی از آن وجود ندارد و هر دو طرف آسیب می بینند. بعضی از افراد انتخاب های خود را بر اساس رویکردهای اقتصادی و ظاهری و دوستی های خیابانی انجام می دهند که در آینده به اشتباه بودن آن پی می برند. «محمدی» کارشناس ارشد روان شناسی با بیان این که بروز اختلاف بین همسران امری طبیعی است، می افزاید: اگر انتخاب ها بر اساس معیارهای صحیحی باشد، اختلاف ها به راحتی ریشه یابی می شود اما اگر اختلاف های کوچک از همان ابتدا حل نشده باقی بماند به تدریج بزرگ و بزرگ تر می شود. زن و مردی که دست به انتخاب های اشتباه زده اند، می توانند با کمی همدلی، مراعات حال همدیگر را بکنند و کم کم به نقاط مشترک در هم برسند و از بودن در کنار هم لذت ببرند، داشتن ارتباط کلامی مناسب، حرمت و احترام زن و شوهر را می افزاید و باعث ایجاد عشق و علاقه می شود.