گروه گزارش
برگ دوم دست نوشته های خبرنگاران ما، روایتی دیگر از درددل هاست. خبرنگاران ما این بار در راهروهای برخی ادارات سکوت را ملاقات کردند و گاهی حرف ها و گلایه های مراجعه کنندگان را شنیدند. حاصل دوربین 5 خبرنگار روی 5 اداره آن چیزی است که در پیش رو دارید.
در راه پله های ثبت
نفس زنان هر دو پله را یکی می کند و به امید آن که امروز دیگر کارش راه بیفتد، خودش را به طبقه دوم می رساند، مستقیم به سمت در اتاق کارمند مربوط می رود، در باز است و او خوشحال، اما وارد اتاق که می شود با دیدن جای خالی کارمند بهت زده می شود و زیر لب غرغر کنان می گوید: این چندمین باری است که می آیم و این فرد را پیدا نمی کنم. 5 تا 6 نفر از مراجعه کنندگانی که روی صندلی در انتظار نشسته اند و همه آن ها به جز یک نفر سن و سال دار هستند، هم از این روند ناراضی اند.
این جا واحد املاک، پر مراجعه ترین بخش اداره کل ثبت اسناد و املاک استان محسوب می شود و آن هایی که می خواهند ملک بخرند یا نقل و انتقالات سند دارند، حداقل یک بار کارشان به این جا افتاده است، کارکنان می گویند همه کارها به صورت سیستمی انجام می شود و این شیوه به کار آن ها سرعت بخشیده است البته این را هم کتمان نمی کنند که گاهی قطع بودن سیستم ها باعث معطلی مراجعه کنندگان می شود و گریزی هم از آن نیست.
دو پیرمرد مراجعه کننده که هر کدام پوشه محضر اسناد رسمی را زیر بغل گرفته اند، با ناراحتی به هم نگاه می کنند، یکی از آن ها از این که امروز کارشان راه نمی افتد، ناراحت است و اظهارمی کند: می گویند بروید فردا بیایید، باید محضر خانه یک نامه می داده که نداده است و باید فردا با داشتن آن فرم دوباره مراجعه کنیم.
مرد میان سالی که انگار زیاد به این جا رفت و آمد دارد و همه اتاق ها و کارمندانش را می شناسد، با نگاهی به یکی از اتاق ها بی حوصله می گوید: «باز هم که نیست». کنارم می نشیند، پیرمردی که آن طرف تر نشسته است، با کنایه می پرسد: باز هم نیستند؟ مرد جوانی هم با نیشخندی اظهارمی کند: «این تازه اول خوشبختی ماست»یکی گفت:اگر...کارت راه می افتد، پیرمرد انگار دل پری از بوروکراسی اداری دارد. مدت هاست که به این اداره می آید و می رود و به گفته خودش 6 واحد آپارتمان ساخته است که از بهمن برای دریافت سند اقدام کرده و فقط توانسته است سند 3 واحد را بگیرد و بقیه مانده اند البته در این بین برخی واحدها هم را فروخته است و یک مالک جدید هم که خواهان سند منزلش است، از دست او شکایت کرده و حالا باید پاسخگوی او هم باشد.
صحبت های آن دو گل انداخته است که مردی با کلی سند و برگه و پوشه از آسانسور بیرون می آید و به سمت اتاق املاک می رود. او هم با دیدن جای خالی کارمند مربوط چهره اش برافروخته می شود، با صدای بلند از کارمندان اتاق های دیگر که در حال رفت و آمد در سالن هستند، می خواهد پرونده اش را مهر بزنند و می گوید من قند خونم پایین افتاده است و الان زمان تزریق انسولین ام است و اگر این جا منتظر بمانم ممکن است کار دست تان بدهم و حالم بد شود.در اتاق های دیگر سالن، از اتاق معاونت، دبیرخانه و هیئت قانون تعیین تکلیف و سامان دهی که بگذریم، بیشتر مراجعه کنندگان معطل گرفتن امضا یا بررسی پرونده شان هستند که برخی کارشناسان اداره مانند نقشه بردارها در بیرون از اداره به ملک های از پیش تعیین شده و وقت گرفته شده رفته اند و آن جا مشغول نقشه برداری هستند. به گفته یکی از کارمندان تا ساعت 8:30 میتوان کارشناسان را پیدا کرد اما بعد از آن، باید به دنبال مسئولیت هایی که در بیرون از اداره دارند، بروند به همین دلیل این موضوع باعث ناخرسندی برخی مراجعه کنندگان شده است.مشغول صحبت هستیم که صدای بلندگوی سالن مرا به خود می آورد و مجری رادیو لحظه نزدیک شدن اذان ظهر را اعلام می کند و پس از آن نوای ملکوتی قرآن و اذان در فضای اداره طنین انداز می شود، خانم معاون زودتر از بقیه کارمندان از اتاقش بیرون می آید، کمی اتاق های اطراف را رصد می کند و با شروع شدن اذان به اتاقش برمی گردد و در آن را قفل می کند تا نمازش را اقامه کند.در جمع مراجعه کنندگان، پیرمرد و پیرزنی هم هستند که از همان ابتدا آن جا حضور داشتند و به دنبال کار خود بودند، زن که به زحمت راه می رود، خسته و مستأصل است، او با شنیدن این حرف همسرش که انگار امروز کارشان راه نمی افتد ناراحت می شود، چند دقیقه ای نمی گذرد که یکی، دو نفر از کارشناسان نقشه بردار پیدای شان می شود، لحظه ای نمی گذرد که یکی از آن ها که هنوز پشت میز خود جا به جا نشده است، اسم یکی از مراجعه کنندگان را صدا می کند و او با خوشحالی پرونده اش را برمی دارد و به سمت انتهای سالن می رود. پس از آن نوبت پیرمرد و پیرزن است که آن ها هم روانه می شوند، کمی کارشان طول می کشد اما وقتی پیرمرد پس از پیرزن بیرون می آید و خطاب به همسرش می گوید: خدا خیرش بدهد، تو سند را امروز امضا کن و دیگر لازم نیست فردا هم بیایی. زن خوشحال می شود و به سمت اتاق دیگری برای گرفتن امضا راه می افتند اما انگار این رفت و آمدها تمامی ندارد، پیرمرد با ناراحتی بیرون می آید و این بار خبر از انجام نشدن کارشان می دهد. ساعت 13:20 است و توان پیرزن به آخر رسیده. با اعتراض می گوید: چرا نمی شود؟ پیرمرد با دیدن ساعت دیگر حوصله از کف می دهد و می گوید: من نمی دانم بیا خودت بپرس. آخر کارشان به مجادله ختم میشود اما انگار پیرمرد مصرتر از این حرف هاست و می خواهد یک بار دیگر شانس خود را امتحان کند و به کارمند جوانی که کارش را راه انداخته بود، رو بزند، خستگی پیرمرد، کارمند را به سمت اتاق همکارش روانه می کند، مرد جوان از همکارش میپرسد که چرا الان کار این مراجعه کنندگان را انجام نمی دهد و خانم هم توضیح می دهد که سند با خود نیاورده اند و مدارک شان کامل نیست. داستان به همین جا ختم نمی شود و خودش پیرمرد و پیرزن را تا طبقه اول و به سمت اتاق دیگری هدایت می کند و همان جا میخواهد تا امضاهای مورد نیاز گرفته شود و دوباره پیرزن مجبور نباشد فردا به اداره بیاید، آن ها هم سنگ تمام می گذارند و سفارش های لازم را برای اذیت نشدن این ارباب رجوع انجام می دهند و دست آخر پیرمرد و پیرزن با چهره ای خندان اداره را در حالی ترک می کنند که در اتاق ها یک به یک در حال بسته شدن و زمان تعطیلی کارمندان هم فرا رسیده است.می روم و با خودم فکر می کنم اینجا ثبت با سند برابر نیست.
منتظر ارباب رجوع
شیرازی- رنگ و روی مدرسه قدیمی هنوز هم روی در و دیوارش پیداست.
بچه های دبیرستان طالقانی حتماً اگر گذرشان به اداره کل آموزش و پرورش استان بیفتد می توانند یادگاری هایی را از خودشان پیدا کنند، درها رنگ و رو رفته اند و آبخوری مدرسه هنوز هم همان قدر قدیمی کنار در ورودی قرار دارد، احتمالاً خاطرات زیادی از شیطنت های دبیرستانی هایی که با دنیایی از امید به سال های بعد از دبیرستان فکر می کردند، کنار همین آبخوری ثبت شده است.مدرسه قدیمی طالقانی به جای پسران قد و نیم قد و گل کوچک بازی کردن شان، دیگر برای خودش مردی شده و به اداره کل آموزش و پرورش تبدیل و محوطه اش پر از ون های پلاک اداری و اتومبیل های مختلف شده است.دو ساختمان شماره یک و دو نشان می دهند که پیر شده اند، هر چند یکی از ساختمان ها جوان تر به نظر می رسد و ورودی اش با قاب عکس ها و پلاک های شهدای معلم و دانش آموز مزین شده است ولی باز هم یک جورهایی شبیه همان مدرسه هایی است که صدای فریاد ناظم و شاید صحنه پرت شدن پسر بچه ها از کلاس درس را می توان در آن تصویر سازی کرد و حتی قایمکی به تصویری که از آن ساخته شده هم ریز ریز خندید!ساعت از 12 گذشته و هر دو ساختمان خالی از ارباب رجوع است، آن هم در زمانی که هیاهوی ثبت نام مدارس دغدغه بیشتر خانواده هاست، ولی چیزی در اداره کل آموزش و پرورش استان دیده نمی شود.
تنها یک دانش آموز پسر به همراه مادرش که داشتند از در اصلی بیرون می رفتند و این نشان می دهد که این اداره ارباب رجوع هم دارد، وگرنه طی آن ساعتی که آن جا بودم کسی برای طرح سوال و مشکل اش نیامد، در حالی که تمام اتاق ها به طور مشخص معلوم بود برای چه بخشی در نظر گرفته شده است؛ از اتاقی با عنوان اتاق کارشناس مدارس غیردولتی تا ارتباطات و رسیدگی به شکایت ها.در بیشتر اتاق ها کارمندان پشت میز کار خود بودند و از اتاقی هم صدای بحث چند نفر در مورد امتیازدهی بعضی از درس ها می آمد که معیار سنجش ها را بررسی می کردند. صدای اذان که به گوش رسید کنار همان آبخوری مدرسه قدیمی آستین های بالا رفته کارمندان مرد برای وضو گرفتن، تداعی همان پسر بچه های مدرسه طالقانی بود که برای اقامه نماز وضو می گرفتند و می خندیدند و خاطره تعریف می کردند. از کجا معلوم؟ شاید خود آن ها هم پسر بچه ای بودند در مدرسه طالقانی که کنار همان آبخوری خاطرات بازی گوشی های شان را هم مرور می کردند.با آن که می دانم اتاق کارشناسی مدرسه غیردولتی کجاست از کارمندانی که در دیگر اتاق ها یا در راهرو هستند، می پرسم برای ثبت نام فرزندم در مدرسه غیردولتی کجا باید بروم و به مشکل برخورده ام، به طور کامل راهنمایی ام میکنند و نام فرد کارشناس را هم می گویند که میتواند مشکل ام را حل کند.به اتاق که می رسم کارمند مذکور برای اقامه نماز میزش را ترک کرده است، این را همکارش میگوید و ادامه می دهد: کمی منتظر بمانید الان می آید.
دو اداره دیگر نیز که دو خبرنگار ما به آن جا مراجعه کرده اند نیز منتظر ارباب رجوع هستند که دیگر همانند گذشته ارباب رجوع ندارند؛ بنیاد مسکن و جهاد کشاورزی شهرستان بجنورد.
طلسم سکوت
سکوت در راهروها قدم می زند. حاصل سرک کشیدن هایم به تک تک اتاق ها نیز موجب نمی شود سکوت لحظه ای شکسته شود، به همان اندازه که مدیران، معاونان و کارکنان سرجای شان هستند جای خالی ارباب رجوع به شدت احساس می شود، بی درنگ این سوال در ذهنم ایجاد می شود که دلیل آن چیست، آیا سیستم پاسخ دهی ادارات تغییر کرده یا کسی دیگر مشکلی ندارد. به هر کجای اداره کل بنیاد مسکن که می روم و هر چه می کنم طلسم سکوت شکسته نمی شود، از این جهت راهی واحد شهرستانی این اداره کل می شوم، بنیاد مسکن بجنورد اما چند مراجعه کننده توجهم را جلب می کنند، اگر چه جای خالی آن ها در این اداره شهرستانی احساس نمی شود اما این جا نیز به شدت خلوت است و دیگر مثل گذشته نیست.پیرزنی با پوشه ای از مدارک در دست روی صندلی نشسته و چنان منتظر است که انگار مدت هاست در این موقعیت قرار گرفته است، در همین زمان دو نفر دیگر می آیند و چند سوال از کارمندان می پرسند و می روند، پیرزن همچنان منتظر است که پشت میزها برای اقامه نماز خالی می شود، بی صدا کنار پیرزن مینشینم. او نگاهم می کند و صد البته که پندی نیز به من می دهد، می گوید: برای گرفتن وام آمده ام اما به تو می گویم که اصلاً وام نگیر چون بیچاره می شوی، این پول ها دیگر جوابگوی ساخت خانه و آشیانه نیست، فقط ما روستاییان را مقروض و زندگی را سخت تر می کند. آرام صحبت می کند، به زمزمه ای یا شاید ناله ای میماند. در انتهای صحبت هایش انگار حضور مرا فراموش می کند، سرش را پایین می اندازد و من نجوا و ناله های ضعیف اش را می شنوم: «وام گرفته ام، چه وام گرفتنی که تنها با آن ستون و سقف زده ام و خانه ام دیگر تمام نخواهد شد چون دیگر توان ساخت ندارم، دیگر پولی در بساط نیست، آمده ام که خود را مقروض تر کنم تا شاید یک شب زیر سقف خانه ام آرام بگیرم». نجوایش برایم آشناست، این نجوا فریادی است که این روزها از بسیاری از متقاضیان شنیده می شود. یک طبقه بالاتر انگار طبقه ارباب رجوع نیست، بیشتر درها با بر چسب «وارد نشوید» به روی مراجعه کنندگان بسته است، اگر چه 3 یا 4 کارمند آن سوی پیشخوان و در نشسته اند اما اجازه ورود به مراجعه کنندگان در حد همان ایستادن پشت در است.دقایقی پشت درهای بسته می نشینم و رفت و آمدهای ارباب رجوع ها و کارکنان را زیر نظر میگیرم، برخی ها اما حال شان خوب است؛ همان هایی که حال قلم ام را نیز خوب می کنند و رقص قلم روی کاغذ خبر را تندتر، گویی این روزها کارها طبق روال انجام می شود که ارباب رجوع و کارکنان هر دو راضی هستند به طوری که وقتی جست و جوی پرونده پیرمرد مراجعه کننده به پایان می رسد و مدارک مورد نظرش را دریافت می کند با کارمندان خوش و بش و شادمانه خداحافظی می کند.
جهاد کشاورزی بجنورد هم شرایط مشابهی دارد، اداره ای که فکر می کردم باید سالن هایش پر ازدحام باشد و صدای ولوله مراجعه کنندگان ملودی راهروهایش اینک بیشتر شبیه مکانی برای تمدد اعصاب است، قطرات آب در هوا می رقصند و در آب حوض وسط سالن می افتند، صدای رقصان بیشباهت به جویباری جاری در دامن طبیعت نیست، آن قدر آرام می شوی که لحظه ای فراموش می کنی برای چه آمده ای فقط باید لب حوض بنشینی و خستگی هایت را فراموش کنی.رد پای ارباب رجوع در این اداره کم رنگ است، همین دلیل باعث میشود جای خالی مراجعه کنندگان را پررنگ بنویسم، از این سوی سالن به آن سوی سالن می روم، کارمندها پشت میزها نشسته اند و شاید گاهی نسیمی ورقی را روی میز آن ها تکان دهد.در برخی اتاق ها اما یک کارمند هم هست و هم نیست، همزمان که به سوال ارباب رجوع جواب می دهد، تجارت خود را نیز می کند، انصافاً خوب جواب می دهد اما از زنگ تلفن اش نیز غافل نمی ماند، تلفن اش را جواب می دهد و قیمت لباس های تازه رسیده را به فرد آن سوی خط اعلام میکند، البته این روزها با بیمار شدن اقتصاد شاید این صحنه ها طبیعی باشد، طبیعی باشد که کارمندی پشت میز کارش، فروشنده نیز باشد.البته ارباب رجوع چندانی نیست تا از راضی بودن یا نبودن آن ها مطلع شوم، اما تنها زنی با کودکی خردسال روی صندلی نشسته اند، زن با برگه هایی در دست، می گوید: وام دامداری گرفته ام و می خواهم در روستای مان دامداری راه بیندازم، همه کارهایم انجام شده و به زودی پول به حسابم واریز می شود.
خدمت بی منت
از یک مسئول در کمیته امداد درباره حمایت از زنان شاغل سرپرست خانوار و حمایت ها و خدماتی که ارائه می دهند می پرسم، می پرسد شاغل کدام اداره هستی و وقتی پاسخی نمی دهم برگه ای را از کشوی میزش برمی دارد و نگاهی می اندازد و می گوید: مستمری امسال مددجویان کمیته امداد 210 هزار تومان برای هر خانواده2 تا 5 نفره است و 60 هزار تومان هم ثابت ماهیانه دریافت می کنند که در مجموع حدود 300هزار تومان می شود. با تعجب از او می پرسم که آیا پول نان روزانه شان می شود؟ وی که پاسخی برای گفتن ندارد درباره حمایت از فرزندان دانشجوی سرپرستان می گوید: خانواده هایی که فرزندان شان تحت پوشش هستند تنها نیمی از مبلغ شهریه را به صورت وام پرداخت می کنند و آن هایی را هم که بیمه و کار دارند ما به بانک ها معرفی می کنیم تا برای پرداخت شهریه دانشجویی خود وام بگیرند.فردی دیگر که به نظر می رسد از پرسنل است، با خنده می گوید از استانداری با او تماس گرفته اند و فردا قرار است در جلسه ای در استانداری درباره موضوع «خدمت بی منت» حرف بزند. او معتقد است «مگر خدمت بی منت هم وجود دارد؟»پاسخ گویی در این اداره بد نیست اما مسئله این جاست که همه به خواسته خود نمی رسند که البته با توجه به آمار بالای مراجعه کنندگان به این دستگاه شاید طبیعی جلوه کند.