از «سر نخ» و« روزگار جوانی» تا «معمای شاه»
تعداد بازدید : 336
«بهزاد» روی سن بررسی فیلم سازی در بجنورد
مریم ضیغمی- «مثل یک رنگین کمون هفت رنگ، آسمون زندگی مون رنگ رنگ...»؛ تیتراژ پایانی سریال «روزگار جوانی» ناخودآگاه ما را به دورانی می برد که پنج جوان دانشجو با هم زندگی می کردند و ماجراهایی را رقم می زدند که یکی از آن ها «بهزاد خداویسی»بود؛ سال هایی که تعداد شبکه ها به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسید و مردم بیننده پر و پا قرص سریال ها بودند. خداویسی بازیگر خوب و بی حاشیه سینما و تلویزیون علاوه بر بازی، کارگردانی، نویسندگی و حتی چهره پردازی را هم تجربه کرده است. او که 45 بهار از زندگی خود را سپری کرده تاکنون در آثار بسیاری به نقش ها جان بخشیده اما بازی خوبش همچنان در سریال های «سرنخ» و «روزگار جوانی» در ذهن ها جا خوش کرده است. با خداویسی که به بهانه داوری جشنواره سراسری فیلم کوتاه روستا و عشایر مهمان بجنوردی هاست گپ زدیم و از فعالیتش در سینما و تلویزیون سخن گفتیم.
بازی تان در فیلم ضیافت به کارگردانی مسعود کیمیایی توجه بسیاری را به خود جلب کرد. آن موقع خیلی جوان بودید، چرا بعدها کم کار شدید؟
در «ضیافت» در سالهای 73 یا 74 بازی کردم. فیلم خوش ساختی بود و ما بازیگرانش همه جوان و پرشور بودیم و تقریباً در یک رده سنی. بعدها هر کدام از ما مسیری در زندگی حرفهایمان رقم خورد؛ یکی پرکارتر و آن یکی کمکارتر شد؛ یکی بیشتر در تلویزیون و آن یکی در سینما. فکر میکنم در مسیری که پس از آن سال های پرکار پیمودم، به خوبی پیش رفتهام و از آن بسیار راضی و خشنودم. از همان سال ها من در کنار بازیگری، فیلمهای کوتاه و مستند هم میساختم و همه آن ها موفقیتهایی در فستیوالها کسب میکردند. فکر میکنم موفق شدهام به عنوان یک دانشآموخته بازیگری و کارگردانی، این عرصهها را در کنار هم بیازمایم و پیش ببرم و حالا سال هاست که خواسته یا ناخواسته بیش از بازیگری در مسیر کارگردانی افتادهام؛ مسیری که همیشه از آن لذت بردهام و با اشتیاق دنبالش میکنم.
در روزگاری که تعداد شبکههای تلویزیونی به تعداد انگشتان یک دست نمیرسید شما در سریالهایی همچون سرنخ و روزگار جوانی نقش کارآگاه جوان و یک دانشجو را بازی کردید؛ فکر میکنم طلاییترین زمان کاریتان همان سالها بود درست است؟
دهه 70 دهه پرکاری من در عرصه بازیگری بود، دهه پرشوری که با یکی از بهترین تجربههای بازیگریام، که نقش یک معلم در فیلم «خمره» ابراهیم فروزش بود، آغاز شد؛ فیلمی موفق که با وجود ساختار ساده قصهاش، روایتی پرکشش داشت و جوایز فراوانی را هم کسب کرد. در همین دهه بود که در فیلم «من زمین را دوست دارم» هم بازی کردم که در ژانر کمدی از بهترینهای زمان خودش بود. «مجسمه»، «پرواز در پرواز»، «دره هزار فانوس»، «بانیچاو» و شمار دیگری از فیلمهایم را در همان دهه بازی کردم و به فیلم ماندگار پرویز کیمیاوی در سال 77 به نام «ایران سرای من است» رسیدم که روایتی بومی و جذاب بود و در ادامه تجربههای موفق فیلم سازی کیمیاوی که از باتجربهترینهای عرصه فیلم سازی ایران است. در همین دهه در دو سریال «سرنخ» و «روزگار جوانی» هم بازی کردم و خوشحالم که در اذهان ماندگار بوده است به طوری که هنوز هم خیلیها مرا با همان نقشها میشناسند و حتی مرا مصطفی سرنخ خطاب می کنند که این خود نشان میدهد چقدر آن نقشها برای مردم محبوب و در میان سریالهای متعدد تلویزیونی، معروف و ماندگار بوده است.
بهترین دوران سینما و تلویزیون چه سالهایی بود؟
به نظرم دوران طلایی این دو را باید از هم جدا دانست. در سینما در سال هایی که بزرگان عرصه سینماگری شاهکارهای شان را میساختند، دوران طلایی سینمای ماست؛ سال هایی که رفتن به سینما و دیدن فیلمهای تاثیرگذار و بزرگ، خود یک کلاس درس به مراتب مفیدتر از هر کارگاه و کلاس دانشگاهی بود؛ سال هایی که مثلاً ما کیارستمی را در سینما داشتیم، کیارستمی زندگی را به روی پرده میبرد، زندگی آن چنان که هست. این روایتگری ساده و در عین حال هنرمندانه که سهل و ممتنع است، باعث شد کیارستمی سینمای ایران را به جهان بشناساند و امروز سبک او در میان بسیاری از کارگردانها در جهان محبوب است و بسیاری از این کارگردانها با افتخار از تاثیرپذیری خود از او سخن میگویند از جمله سینماگران موج نوی ترکیه که همچون کیارستمی در روایت بصری خود به لوکیشن و سخنگویی طبیعت در روایت خود توجه مخصوصی دارند. در تلویزیون اما دوره طلایی شاید روزهایی باشد که ما اصغرفرهادی و کیومرث پوراحمد را داشتیم. مجموعههای تلویزیونی هر یک چندین فیلم سینمایی بود با همان کیفیت، به یاد دارم که یک بار وقتی از طولانی بودن پروژه سرنخ به ستوه آمدم و از پوراحمد عزیز علت را جویا شدم و گفتم میخواهم فیلم سینمایی بازی کنم، ظریفانه پاسخ داد که این سریال دهها فیلم سینمایی است در کارنامه تو و به راستی هم چنین بود.
شنیدهایم فیلمنامه مینویسید و کتاب شعری با عنوان «درکوچهپسکوچههای ونیز» هم چاپ کردهاید؟
به جز این کتاب شعر و تعداد زیادی فیلم نامه که مستقلاً یا با همکاری نوشتهام، یک داستان بلند هم بر اساس درونمایه فیلم کوتاهی که در همان دهه درخشان 70 به نام «دخمه» کارگردانی کردهام، نوشته و منتشر کردهام تحت عنوان «از پاریس تا دخمه» که طلیعه تجربه تازه من است در عرصه درهمتنیده داستان، رمان و سینما. داستان بلند دومم را هم در دست نگارش دارم که تا حد زیادی از تجربههای شخصی خودم مایه میگیرد در کنار نمادهایی از خیالپردازی که سال هاست در عرصه هنر با آن زیستهام.
پرافتخارترین فیلمی که بازی کردهاید، چه بوده است؟
نمیتوان با این صفت «ترین» از فیلمی یاد کرد چون هر کدام از فیلمهای خوبی که در کارنامه دارم، در زمان خود ممتاز بودهاند. چنان که اشاره کردم خمره یکی از پرجایزهترین فیلمهای زمان خود بود و من چنان در نقش فرو رفتم که بسیاری فکر میکردند معلم روستاست که دارد نقش خودش را بازی میکند. فیلمهای دیگر هم هر یک درخشش خود را داشتند.
مثلاً ضیافت از ماندگارترین فیلمهای سینمایی کیمیایی شد و «ایران سرای من است» با وجود آن که در حقش اجحاف شد و دیر به اکران درآمد و در نتیجه چنان که شایسته بود دیده و نقد نشد اما اثری درخشان و تاثیرگذار بود و هر یک تاثیرات خوبی در سینمای ما گذاشت.
دوست دارید چطور در یادها بمانید.
هر انسانی دوست دارد به نیکی از او یاد شود. این موضوع بیتردید شامل حال من هم می شود. بخشی از این کار را با وسواسی که در انتخاب و نگارش فیلم نامههایم دارم سعی میکنم محقق کنم. تلاشم این است فیلمهایی بسازم ناظر بر پیچیدگیهای جان و روح انسانها تا تلنگری بزند و از این منظر با فیلمهایم به نیکی در یادها بمانم و اگر نقشی بازی میکنم دربارهاش بدانم و بخوانم تا به خوبی از پس ایفایش برآیم.
با شهرت چطور کنار میآیید؟
شهرت را هدیهای از طرف مردم میدانم و در نتیجه خوشحالم و با آن ها معاشرت میکنم.
اگر میتوانستید فقط یک چیز را در کارنامه هنریتان عوض کنید سراغ چه چیزی میرفتید؟
هر تجربهای در زمان خودش بجا و نیکو بودهاست. ترجیح میدهم در حال زندگی و برای آینده برنامهریزی کنم به جای آن که به گذشته نگاه کنم و از چیزی ناراحت باشم و بخواهم آن را عوض کنم.
بهترین همکاری که با او بازی کردهاید، چه کسی است؟
برای همه همکارانم احترام قائلم و از همکاری با همه آن ها لذت بردهام اما یک نفر هست که در کنارش بازی نکردم بلکه او در فیلمهای کوتاهم دستیارم بود و مهربانی و یاری بیشائبهای داشت و همیشه به یادش هستم که بیچشمداشت همکاری میکرد و چه ساده و بیریا بود و متاسفانه قبل از آن که به آرزوهایش برسد از این جهان رفت؛ «حسن رشید قامت» عزیز که هنرنماییاش در فیلم «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین»، یکی از ماندگارترین نقشآفرینیهاست در نقش مجنون و سال ها او را در کنار خودم داشتم، او یکی از بهترین همکارانم بود.
دوستداشتنیترین کاراکتری که بازی کردهاید، کدام است؟
من همه نقشهایی را که بازی کردهام دوست داشتهام، حتی وقتی در سریال معمای شاه در نقش پرویز ثابتی که معاون ساواک بود، بازی کردم آن را دوست داشتم چون سعی میکردم او را در آن جایگاه بشناسم و درباره آدمی که لزوماً مثبت نیست، مطالعه کنم.
وقتی درباره نقشهایی که بازی میکنی، دانش و اطلاعات داری، همه آن ها برایت دوستداشتنی میشوند چون به تجربههایت اضافه کردهاند.
برای چندمین مرتبه است که به بجنورد سفر میکنید؟ چگونه شهری است و آیا علاقه دارید در این شهر فیلم بسازید؟
من همه شهرهای ایران را دوست دارم. سال ها در فرانسه زندگی کردهام و فرزندان و خانوادهام هم در فرانسه زندگی میکنند اما من مشتاقانه به سرزمین خودم برگشتهام و زندگی در آن را بر بودن در هر جای دیگری از این دنیا ترجیح دادهام چون عاشق ایرانم و همه شهرها و روستاهای کوچک و بزرگش را دوست دارم و مشتاقم همچنان که در شماری از این شهرها مثلاً یزد، فیلم ساختهام، در بجنورد هم تجربه فیلم سازی داشتهباشم، چراکهنه.