عکاسی در بجنورد؛
تعداد بازدید : 251
تاریک خانه های خاطره انگیز
علوی
نشستن روی سه پایه های چوبی قدیمی، به زحمت خود را جای دادن روی آن و گاهی قد بلند کردن برای آن که بهتر در مقابل لنز دوربین قرار بگیری، خاطراتی است که هنوز هم در ذهن بسیاری از کودکان و جوانان آن روزها جولان می دهد. سالی یک بار در مقابل دوربین ایستادن و عکس گرفتن چه لذتی داشت، بچه ها وقتی می خواستند برای مدرسه ثبت نام کنند، از آن ها عکس هایی در اندازه های مختلف خواسته می شد و پدر و مادر هم که درگیر دغدغه های روزمره بودند و شاید در یک سال فرصت نمی کردند به عکاس خانه شهر بروند، فرصت را غنیمت می دانستند و همگی با هم به عکاس خانه می رفتند تا عکسی به یادگار بیندازند و خاطره آن را تا سال ها حفظ کنند. «وقتی بچه بودیم روی سه پایه چوبی عکاس به زور خودمان را جا به جا می کردیم تا ما هم سهمی در عکس داشته باشیم». این ها را شهروندی موی سپید که اکنون در آستانه 80 سالگی است، می گوید. «جمالی» که به گفته خودش از اتاق تاریک عکاس خانه در دوران کودکی خود هراس داشت، اظهارمی کند: وقتی به عکاس خانه شهر می رفتیم، پشت چادر مادرم پنهان می شدم و هر چه مادرم می گفت یا عکاس باشی اصرار می کرد جلوتر بروم و عکس بگیرم زیر بار نمی رفتم و در نهایت با گرفتن آبنبات چوبی کمی ترسم می ریخت و جلوی دوربین می رفتم. عکاس هم پشت دوربینی که روی سه پایه بلندی قرار داشت، می ایستاد و پارچه سیاه دور دوربین را روی سرش می انداخت و مدام می گفت به دستش نگاه کنیم و پلک نزنیم، سخت ترین جای کار همین جا بود، چقدر برایم سخت بود که یک جا بنشینم، تمرکز کنم و پلک نزنم.
این شهروند می گوید: زمان قدیم مانند الان نبود که هر کس دوربینی به دست بگیرد یا با تلفن همراه خود هر زمان که اراده کرد، از خودش، طبیعت یا هر سوژه دیگری عکس بگیرد و بتواند همان جا هم عکس را مشاهده کند بلکه زمانی که مقابل دوربین های فانوسی قرار می گرفتیم و عکسی انداخته می شد باید روزها انتظار می کشیدیم تا عکس در تاریک خانه عکاسی ظاهر شود.
بودن در تاریک خانه های عکاسی، سکوت، تاریکی، نور قرمز و گذاشتن ورق های سفید در داروی ظهور، تو را با خود به دنیای دیگری می برد که می توان با تکه ای کاغذ، تصاویری را خلق کرد که تا سال های سال مانا باشد، چنان که صاحبان عکس ها می روند اما این تکه های کاغذ همچنان باقی می مانند و آتشی بر دل خاطرات سال های دور می گذارند.
یکی از عکاس خانه های قدیمی شهر که مقابل کوچه گرمه ای قرار داشت، خاطرات زیادی را برای بجنوردی ها تداعی می کرد، ویترین تزیین شده آن با عکس های سیاه و سفید توجه هر عابری را به خود جلب می کرد و فرد با دیدن آن عکس ها میخکوب می شد. آن روزها همان تعداد اندک عکاس شهر می خواستند کارهای متفاوتی ارائه دهند و هر یک ژست های خاص خود را به مشتری می گفتند تا بتوانند زیباترین عکس ها را در قاب خاطرات ثبت کنند.
آن موقعها ژست عکاسی این طور بود که همه بهصف کنار هم میایستادند و یک نفر در پشت صحنه زحمت فشار دادن شاتر دوربین را میکشید. بعد هم عکسها برای ظاهر شدن راهی چاپخانه میشدند. اما الان با وجود گوشیهای دوربین دار و ظهور عصر عکاسی دیجیتال، مدل عکس گرفتن هم عوض شده است، ژستها فرق کردهاند و عکسهای زیبا و پررنگ و لعاب، بسیاری از صفحات اینترنت را پر کردهاند.
نقشهای به یادگار مانده از هنر دست انسانهای غارنشین بر دیوارها و سنگهای آهکی، نشان از علاقه مندی افرادی به ثبت خاطرات برای آیندگان بوده است. یک پژوهشگر فرهنگ عامه هم که خاطراتی از آن روزها دارد، بیان می کند: با آغاز قرن نوزدهم و پیشرفتهای هر روزه در حوزه صنعت، نخستین گام ها برای ساخت قطعات دوربین برداشته شد.
«احسان حصاری مقدم» می گوید: قدیمیترین عکسها از شهرمان بجنورد و روستاهای اطراف، به وسیله ملتزمین رکاب ناصرالدینشاه قاجار برداشته شده که حدود150سال پیش از مسیر جاجرم و دامنه سالوک به بجنورد آمدهاند؛ تصاویری شفاف از روستاهای گریوان، دره فیروزه، بشقارداش و ایچَرِه (اندرونی) یا محل حکمرانی سردار مفخم که مستندات ارزشمندی در این حوزه هستند. به گفته وی، با گذشت چند سال از پایان حکومت سلسله قاجار، اولین مغازه عکاسی در بجنورد راهاندازی شد؛ صنعتی نوبنیاد که بسیاری از افراد، از رفتن به عکاس خانه و ایستادن در مقابل دوربین، اکراه داشتند.
البته وی به سال های دور که دوربین عکاسی به شهرمان آمد هم اشاره و ذکر می کند: با آغاز دوره پهلوی اول و سامان گرفتن ادارات در شهر، تهیه عکس برای گرفتن سجل (شناسنامه) و تذکره(گذرنامه) به منظور سفر به کربلا و مکه، شکل عمومی به خود گرفت.
عکاسانی با تجربه اندوزی در تهران، مشهد و... به بجنورد آمدند و ثبت خاطرات و تصویر بسیاری از شهروندان را رقم زدند که از عکاسان نسل اول، تقریباً هیچ یک از آن ها در قید حیات نیستند و تنها تصاویری سیاه و سفید از آن ها که به لنز دوربین خیره شدهاند، باقی مانده است. عکاسیها در مقایسه با سایر مغازهها، از سادگی خاصی برخوردار بودند. ویترینی رو به پیادهرو که چند تصویر چهره، از مردان و زنان همشهری قاب گرفته شده بود. او که خاطراتش را زنده می کند، ادامه می دهد: داخل مغازه هم قابهایی در اندازههای مختلف از افرادی بود که با استفاده از کلاه شاپو، عینک دودی، پیراهن سفید، کراوات و لباس نظامی عکسی به یادگار گذاشته بودند، انتهای مغازه که بیشباهت به پستو نبود، محل برداشتن عکس بود که بعدها، مشتریان به وسیله فشار دادن زنگ اخبار، برای گرفتن عکس اعلام آمادگی می کردند.
لحظاتی بعد، عکاس باشی وارد اتاق میشد و با ایستادن در پشت دوربین و کشیدن پارچهای مشکی روی سر خود که متصل به دوربین روی سه پایه بود، عکس میانداخت و تا زمان ظهور و خبر گرفتن از کیفیت و چگونگی عکس، چند روزی فاصله بود و عکسها به صورت سیاه و سفید چاپ می شدند.
البته به گفته او، سالها بعد، اولین دوربینها با فیلمهای کوچک به تعداد12، 24 و 36 عددی وارد بازار شدند و عکاسها توانستند بدون حمل دوربینهای بزرگ و سنگین، کار تصویربرداری از افراد و طبیعت را آغاز کنند. حضور عکاسها با دوربین در دامن طبیعت هم از مواردی است که از یاد «حصاری مقدم» نمی رود و عقیده دارد عکاسان عکس هایی از جمله بشقارداش، باباامان و ایش دَرَخت، بخشی فراموش نشدنی از زندگی نسلی هستند که با خاطراتی دلانگیز آن روزها را پشت سر گذاشتند به طوری که از جمله نکات قابل تامل در عکاسی آن روزها، دقت در ایستادن افراد، مقابل دوربین و کادربندی بود؛ مردانی که برای تصویر برداشتن، هرگز کتابهای تخصصی شیوه عکاسی آن روزگاران را مطالعه نکرده بودند.
به گفته وی، از شایستهترین خدمات عکاسان همشهری به بجنورد، حضور گاه و بیگاه آنها از اوایل دهه 30 در مدارس و دبیرستانها بود که از دانشآموزان و کادر مدارس، عکس انداختهاند؛ عملی ارزشمند که گویی با دوربین، تاریخ این شهر را به تصویر کشیدهاند.
وی اظهارمی کند: عکاسان آن روزها، با حضور جدی در مراسم و بزرگداشتهایی که در محل شاقَّه (استادیوم ورزشی تختی) یا میدان شهید کنونی و سالنهای ورزشی برگزار میشد، به ثبت وقایعی پرداختهاند که گاه برای نگارش یا تهیه متن، الزاماً به تصاویر آن روزها باید مراجعه کرد. وی می افزاید: از آغازین روزهایی که نخستین تابلوی عکاسی در بجنورد به چشم خورد، مردان بسیاری با هنرمندی خود، یادگارهای بی شماری را به امانت گذاشته اند که «مشتیباقر حیاتی(1369-۱۲۹۱)» از کهنهکاران این هنر بود که حوالی چهارراه «چه کنم»، هر روز صبح در دکانش را میگشود؛ پدربزرگی مهربان که به زبان ترکی با لهجه غلیظ آذربایجانی با همشهریانش سخن میگفت و پس از سال57که وضعیت اقتصادی در کشور دچار تحول شد، در پاسخ به افرادی که گاه به طنز، علت گران شدن قیمت عکس را از وی سوال میکردند، با جدیت پاسخ میداد: « بالام، شِیء دَه گیران ده، شِیء» یعنی «فرزندم، جنس گران است، جنس»