از در زدن های همسایگان در سحری تا صدای طبل «حسین خاور»
تعداد بازدید : 206
صندوقچه خاطرات رمضان های آن دوران
علوی
شب های پرخاطره رمضان در زمان های قدیم هیچگاه از یاد اهالی روزگاران کهن نخواهد رفت، آن همه دور هم بودن ها، صفا و صمیمیت ها، شب نشینی ها، بیدار کردن همسایگان، داشتن دل خوش و روی باز برای میزبانی از مهمانان، همه و همه به خاطره ها پیوست و جز نام و نشانی از آن در این روزگاران باقی نمانده است تا توسط مادرها و مادربزرگ ها نقل شود و برای فرزندان خود از نسل گذشته حکایت کنند؛ همان شب هایی که چیزی نداشتند، سفره های شان پر زرق و برق نبود، خودرو نداشتند، از مبلمان و لوستر و انواع وسایل تزیینی و تجملاتی خبری نبود و فقط یک دل بزرگ داشتند و فانوس یا لمپایی که درون آن باید کمی نفت می ریختند و به شعله های لرزان آن می نگریستند اما زیر همان نور کم جان شب های رمضان را در کنار هم به سحر پیوند می زدند و با هم دعای سحر را تلاوت می کردند.
شب های قدر سال های قدیم هم به همین منوال می گذشت و پیر و جوان، دست در دست کودکان خود به مسجد محله شان با آن تیرهای چوبی اش می رفتند و هر یک در کناری برای خود جایی پیدا می کردند و به راز و نیاز با خدای خود مشغول می شدند و در روزهای پس از آن نیز مهیای آمدن عید سعید فطر می شدند.
شهروندی بجنوردی با بیان خاطراتی از دهه 50 اظهارمی کند: بعضی از مردم بجنورد در آن زمان عید سعید فطر را به مثابه عید نوروز می دانستند و عقیده داشتند که باید خانه های خود را از وجود هر گونه آلودگی و گرد و غباری پاک کنند، در این روز لباس تمیز و سفید به تن کنند، بوی خوش بدهند و پس از به جا آوردن مراسم عید فطر به دید و بازدید بروند. «کریمی» که اکنون 67 ساله است، اظهارمی کند: به همین دلیل مردم پس از اتمام شب های قدر، مهیای فرا رسیدن عید فطر می شدند. وی ادامه می دهد: عید فطر یکی از بزرگ ترین اعیاد مسلمانان به شمار می رود و در آن زمان اگر خانواده ای عزیزی را از دست داده بود، در این روز برایش مراسمی برپا می کردند تا یاد و خاطره اش زنده بماند. «ذاکری» یکی دیگر از شهروندان قدیمی بیان می کند: هر سال پس از آن که در 3 شب مراسم احیای شب های قدر را به جا می آوردیم و تا سحر شب زنده داری می کردیم و قرآن می خواندیم، زمانی که شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان فرا می رسید، پدرم می گفت که باید برای افطار بهترین غذا تدارک دیده شود و به طور حتم در کنار سفره غذا، شیرینی، نقل یا آبنبات باشد تا اهل خانه با آن دهان خود را شیرین کنند.
یک شهروند بجنوردی و پژوهشگر فرهنگ عامه هم بیان می کند: در انتهای کوچه تاتاری که هنوز کوچه باغی بیش نبود و تنها با دریچه ای کوچک به خیابان 17شهریور جنوبی و کوچه صدرآباد راه داشت، یکی از مادربزرگ ها از سال ها پیش تا اواخر دهه 50، یکی، دو ساعت مانده به اذان صبح، از اولین حیاط شروع به کوبیدن در همسایه هایی می کرد که قبل از ماه رمضان، برای بیدار کردن به او سفارش کرده بودند.
حالا که سالیان درازی از آن روزها می گذرد، بانوی فانوس به دستِ شب های رمضان، با عصایی در دست و دلی شکسته از غم روزگار، روزها را می شمارد.
«احسان حصاری مقدم» ادامه می دهد: تا اوایل دهه 50 نزدیک به 40 قهوه خانه در شهر وجود داشت که نقالان و درویشان در تعدادی از آن ها، به شرح اثر ارزشمند حکیم توس و معرفی داستان های کهن می پرداختند که از مشهورترین آن ها می توان به قهوه خانه های حوالی دروازه قبله و سبزه میدان اشاره کرد و مردانی که اهل شب زنده داری بودند، معمولاً تا اذان صبح در قهوه خانه ها پای صحبت نقالانی می نشستند که از شاهنامه می گفتند.
وی به بیدار کردن مردم توسط طبل زنان اشاره و بیان می کند: شنیدن صدای طبل در همسایگی مسجد حاج شیخ احمد، آن هم در خلوت شبانه، از شیرین ترین خاطرات بسیاری از شهروندان است که هیچگاه از ذهن آنان زدوده نخواهد شد. طبل از ساج چدنی تهیه و پوست گوسفند روی آن کشیده شده بود، آخرین فردی که سالها آن را مینواخت، پیرمردی قد کوتاه به نام «حسین» بود که با نام نیای مادریاش شناخته می شد. وی می افزاید: «حسین خاور» نیمه شب با تمام قدرت، بر طبل اش با نوایی آهنگین می کوفت تا در خلوت صبحگاهان آن روزگار مومنین برای خوردن سحری از خواب بیدار شوند.
وی خاطرنشان می کند: بعد از آن که 2 بار بر طبل کوبیده می شد و مردم می دانستند باید سحری بخورند و چیزی تا لحظه اذان باقی نمانده است، از محله پای توپ صدای گلوله توپی بازمانده از عهد قاجار، سینه آسمان شهرمان را می شکافت و موذن ها بر گلدسته مساجد، اذان می گفتند و مومنین، روزی دیگر از ماه روزه را آغاز می کردند.
وی یادآور می شود: در روز عید فطر و گاه یکی، دو روز مانده به آن، نوازنده طبل با گرفتن سینی گرد کوچکی در دست و گذاشتن شیپور در داخل آن، از مقابل مغازههای محل میگذشت تا هزینه تعویض پوستهای پاره شده و زحمتی را که در ماه رمضان برای آن ها کشیده است، بازستاند اما هنگامی که صاحب مغازه حضورش را متوجه نمی شد، با دمیدن لحظهای کوتاه در شیپور، خنده و شادمانی را به همه ارزانی می داشت و دوباره به راه میافتاد.
این شهروند اظهارمی کند: اولین سالهای دهه 50، آخرین روزهای عمر «حسین خاور» بود که با مرگ او، نواختن طبل و شیپور در ماه رمضان و در پشت بام حمام سراب هیچگاه تکرار نشد و افسانه این نوازنده تهیدست هم به بایگانی تاریخ پیوست.