صدیقی
تصمیم گرفت برخلاف جهت آب و اعتقاد قلبی اش شنا و یک حس جدید را تجربه کند و به راز آن پی ببرد.
سر بزنگاه طعمه مواد شد و اعتبار و آبرویش را با چشیدن طعم وسوسه انگیز آن معامله کرد.
خواست مزه مواد را بچشد اما نمی دانست این تجربه برایش گران تمام می شود و زندگی اش در سراشیبی قرار می گیرد. مرد در تله افتاده، پرده از راز یک تجربه کنار می زند و می گوید: اصلاً فکر نمی کردم روزی خودم که به شدت با مصرف مواد مخالف بودم به آن روی خوش نشان دهم و داخل گرداب بیفتم. با هزار شوق و پشتکار در یک نهاد دولتی استخدام و در آن جا مشغول به کار شدم. وی اضافه می کند: دارای همسر و دو فرزند هستم و دختر بزرگم را راهی خانه بخت کرده ام.
به واسطه شغل ام سری در میان سرها در آورده بودم اما در یک بزنگاه سرنوشت ساز پایم لغزید و داخل منجلاب دود افتادم.
او که یک روز بعد از روبه رو شدن با ماده مخدر شیشه و ابزار مصرف آن سر دوراهی بزرگی قرار می گیرد و دچار وسوسه می شود، ادامه می دهد: روزی با یک معتاد مواد مخدر صنعتی که مقداری شیشه و لوازم استعمال آن دستش بود، مواجه شدم. لحظاتی به مواد و لوازم استعمال آن خیره شدم و با خودم گفتم مگر چه مزه ای دارد که این قدر برخی شیفته این هیولای خانمان سوز می شوند.
زمانی که شیشه مصرف کردم حالم دگرگون شد و گویا روی ابرها سیر می کردم و همین اتفاق باعث شد وسوسه مصرف بار اول یقه من را بگیرد و رهایم نکند و رو سیاه آدم و عالم شوم. یک سال این ماجرا ادامه داشت و کسی متوجه نشد.
بعد از مصرف شیشه بی خوابی به من دست می داد و دوست داشتم مدام در محل کار و ماموریت باشم. همین اتفاق باعث شده بود همکاران و خانواده ام به رفتارهای من شک کنند. مدام در حین ماموریت مواد مصرف می کردم و لوازم استعمال شیشه همراهم بود. روزی در حالی که در خانه شیشه مصرف می کردم ناگهان همسرم با ابزار استعمال مواد که در دستم بود مواجه شد.
من به همسرم گفتم لوازم آزمایشگاه است، چون او به من اعتماد داشت و از طرفی ابزار مصرف شیشه را تا آن روز ندیده بود حرف هایم را باور کرد و چیزی نگفت. این موش و گربه بازی ادامه پیدا کرد تا این که بالاخره دستم در اداره رو و دلیل بی خوابی و رفتارهای مشکوکم روشن شد.
بعد از سال ها خدمت از سر ناچاری و به خاطر اعتیاد خودم را بازخرید کردم و به نوعی محترمانه از اداره اخراج شدم.
همسرم از ماجرا بی خبر بود، برای همین هر روز به بهانه کار از خانه خارج می شدم. ساعت ها گوشه ای کز می کردم و دوباره راهی خانه می شدم. از ترس متوجه شدن همسرم مصرف شیشه را کنار گذاشتم و برای چند سالی پاک شدم. می ترسیدم بعد از کار، نوبت از دست دادن همسرم شود و از زندگی تهی شوم.
بالاخره بعد از سال ها پاک بودن روزی سر یک ماجرا با همسرم به شدت بحث کردم و نمی دانم چه شد که در یک لحظه به یاد شیشه افتادم و دوباره پایم لغزید.
به خاطر لجبازی با همسرم تصمیم گرفتم این بار در خانه آن هم مقابل او شیشه مصرف و به نوعی حرصم را سر او خالی کنم، غافل از این که با این کارم تیشه به ریشه زندگی ام می زنم. همسرم با این که به شدت از دستم عصبانی شد اما چیزی نگفت و دخترم و همسرش به خاطر مصرف من دچار اختلاف شدند و زندگی شان تا حد جدایی پیش رفت.
پسر بزرگم خجالت می کشید و واهمه داشت دوستانش از ماجرا مطلع شوند. سر لجبازی یک هفته ای به مصرف مواد در خانه ادامه دادم تا این که همسرم من را لو داد و دستگیر شدم و مرا به کمپ آوردند.
اوایل به شدت از دست همسرم عصبانی بودم اما بعد از چند روز وقتی نشئه از سرم پرید تازه متوجه شدم همسرم به جای خیانت به من خدمت کرده است و معلوم نبود اگر با همین فرمان جلو می رفتم زندگی ام را به کدام دره پرت می کردم و از هستی ساقط می شدم.