داستان بازنشسته ای که 30 فرزند دارد
تعداد بازدید : 194
وقتی با یک گل بهار می شود
نویسنده : اسدی
با یک گل هم بهار می شود آن جایی که مردی بازنشسته 30 فرزند را در تقویم خود جای می دهد، این روزها که برخی ها در فراق پدر غمگین اند و تنگ بلورین ماهی قرمزشان ترک برداشته بعضی ها با یک گل بهار را به خانه کسانی می آورند که منتظر بهارند.
این روزها گل نیکوکاری ریشه دوانده است تا دستی را بگیرد و دلی را آرام کند.
شما بگویید در این وانفسای اقتصادی، چند بار، شاهد اندوه کودکانی یتیم با لباس ها و کفش های مندرس و پاره بوده اید، کودکانی که پشت چراغ های قرمز تلاش می کنند بسته ای آدامس بفروشند؛ چند بار شاهد اشک آن ها بوده اید؟ سخت است شاهد اندوه دیگران بودن، سخت است دیدن درد نداری دیگران. برخی ها غم دارند و برخی ها غمناک آن هایی هستند که نیازمندند، کسانی که اشک اندوه دیگران را به اشک شوق تبدیل می کنند، آن هایی که دستی در دست خدا دارند، دست بندگان را می گیرند و به آن ها یاری می رسانند. آن چه می خوانید چند روایت از نفوذ کار خیر است؛ گوشه ای از کارنامه درخشان کسانی که قلب ها را تسکین داده اند.
بارقه ای از امید
جایی در کوچه پس کوچه های حاشیه شهر، آن جایی که ساختمان های بدقواره در کوچه های خاکی و گلی رشد کرده اند، خانه ای است که مادری با چند کودک و جوان یتیم ساکن آن هستند، ساکنانی که سال هاست طعم تلخ یتیمی را چشیده اند و سفره آن ها خالی از مهربانی های پدرانه است.
دختر جوان خانه مدت هاست دلش آشوب است چون نداری آمده و درست در وسط خانه آن ها نشسته است؛ می گوید: نداری از دری که پدرم از آن بیرون رفته به خانه ما خزیده است. او می افزاید: مدت هاست با دست های خالی مانده ایم و هر شب صدای گریه مادرمان را می شنویم. نداری را در میان تک تک کلماتش می توان دید، به گذشته ها که اشاره می کند در درد گم و شرمسار نداری و اشک های مادرش می شود. در میان روایت تلخ اش اما جرقه ای از امید دیده می شود، آن جایی که به فانوس خیری که با خانه شان راه پیدا کرده است، اشاره می کند، فانوسی که به شب های تاریکش نور داده و امید را در دلش زنده کرده است، به گفته خودش برای ورود به دانشگاه و آزمون کنکور 98 آماده می شود و این روزها علاوه بر غم نان، غم نبود کتاب را داشته است اما ناگهان ورق برگشته و او امیدوار شده است. این دختر جوان اضافه می کند: پای دست های خیر که به خانه مان باز شد، تغییری را حس کردم، آرامش نداشته ام آرام آرام به زندگی ام بازگشت، چند حامی مالی داریم و به کمک طرح اکرام ایتام و محسنین کمک های نقدی و غیر نقدی به ما می رسد، گاهی کافی نیست اما امیدی است برای آینده.
او ادامه می دهد: در چند ماه گذشته حمایت ها بیشتر شده است، گرانی ها که بیشتر شد، عده ای که نگران خالی بودن سفره مان بودند، حمایت خود را بیشتر کردند، خیران نگذاشتند سفره مان خالی باشد و جالی خالی پدر را بیشتر احساس کنیم.
وی می افزاید: آن ها حتی دغدغه نبود کتاب را برایم جبران و کتاب های مورد نیازم را تامین کرده اند، دست مان را گرفته اند و امیدوارم هیچ گاه دست من، خواهر و مادرم را رها نکنند.
او ادامه می دهد: مادرم کارگری خانه ها را می کند اما دستمزدش کفاف زندگی را نمی دهد، کوچک بودم که پدرم برای همیشه رفت و من بعد از او هر روز بیچارگی را بیشتر احساس می کردم، اما اینک امیدی دارم برای ادامه زندگی، می خواهم خودم نیز روزی دستگیر کسانی باشم که روزگار با آن ها نامهربان بوده و تحمل ناملایمات زندگی برای شان سخت است. اشک روی گونه هایش هم شیرین است و هم تلخ. در غم پدر می گرید و اشک شوق با آن همزمان شده است، به چند هفته گذشته اشاره می کند و می گوید: چند هفته قبل به شدت به دلیل کمبود مایحتاج زندگی سختی می کشیدیم اما روزی زنگ خانهمان به صدا درآمد، در را که گشودیم سفره خیران را دیدیم که مایحتاج مان را تامین کرده و آورده بودند. بندگی یعنی همین، در کوچه پس کوچه های زندگی دستی را گرفتن.
گلدان های خیر
توفانی نابهنگام، شیرینی زندگی اش را گرفته و همچنان سوگ نشین پدری است که ستون خانه شان بود، او می گوید: ستون خانه که فرو ریخت من ماندم و 5 خواهر و برادر، خانه ناگهان روی سرمان آوار شد.
کودکی ۸ ساله بودم، با اسباب بازی هایم بازی می کردم که ضجه های رفتن پدرم را شنیدم و کاخ کودکی ام نابود شد، خاطرات آن روزهایم پر است از گریه و اندوه و سیاهی. این ها بخشی از صحبت های دختری جوان است، او در میان گریز دردناکش به گذشته در خصوص وضعیت کنونی اش چنین می گوید: به درستی به خاطر ندارم که گلدان های خیر چگونه به خانه مان راه پیدا کردند اما آن ها زندگی ام را شیرین کردند و شاد شدم.
او ادامه می دهد: با مرگ پدرم تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفتیم و از طریق طرح اکرام ایتام و محسنین خیران رسماً وارد زندگی مان شدند. او اضافه می کند: تحصیلات دانشگاهی ام را هم با کمک خیران به اتمام رساندم، هزینه های تحصیل سنگین بود و اگر خیران نبودند بدون شک نمی توانستم ادامه تحصیل دهم.
او با بیان این که خیران از طریق حساب موجود کمک های نقدی شان را برایش واریز می کنند و پاسخگوی دیگر نیازهای زندگی اش هم هستند، می افزاید: نامه هایم برای خیران بیشتر نزدیک سال نو و برای تبریک سال جدید است. اطلاع چندانی از تعداد حامیانم ندارم، فقط یک سال ۸ حامی مالی داشتم و یک بار ۳ نفر از آن ها را که یک خانم و دو آقا بودند در مراسمی ملاقات کردم.
شیرین ادامه می دهد: کوچک که بودم نیازهایم هم کوچک بود ند و مشکلات کمتر اما بزرگ تر که شدم همراه با من نیازهایم قد کشیدند و سختی هایم بزرگ تر شدند، در این هنگام نه یک دست و نه دو دست بلکه چندین دست مهربان به کمکام آمدند و نگذاشتند جای خالی پدر را احساس کنم. شادی در صدایش موج می زند و آرامشش دل مرا نیز آرام می کند.
سفره ای برای 30 نفر
سفره ای برای 30 نفر از یتیمان پهن شده است، سفره ای که قرار است برای همیشه پهن باشد. یکی از خیران استان پدری 68 ساله و بازنشسته فرهنگی است، با این که گاهی خودش زندگی سختی را تجربه می کند اما هیچ گاه از کمک های مالی خود به فرزندان معنوی اش دریغ نمی کند.
او خیری است که تمایلی به ذکر نام خود در این گزارش ندارد.
او نمونه ای از هزاران خیری است که در استان وجود دارند و حامی یتیمان و نیازمندان هستند، او می گوید: یک سال پیش، با طرح اکرام ایتام و محسنین کمیته امداد آشنا شدم، درد نیازمندان و کودکان یتیم را درک کردم و از همان زمان پدر معنوی آن ها شدم تا جای خالی پدر را احساس نکنند.
وی با بیان این که ماهانه مبلغی را به حساب همه آن ها واریز می کنم، ادامه می دهد: بازنشسته فرهنگی هستم و با همان حقوق بازنشستگی زندگی و نیازهای آن ها را تامین می کنم. این کار نیز با قناعت اتفاق افتاده است. 40 سال است که اسباب منزلم را نو نکرده ام و قصدی نیز برای این کار ندارم زیرا نمی توانم از کنار درد آن ها بگذرم.او که خود تنها یک فرزند پسر دارد، ادامه می دهد: همسر و تنها فرزندم نیز با این کار موافق هستند و خودشان هم از من حمایت می کنند و هر طور که ممکن است به فرزندان معنوی ام کمک می کنند.
وی اجرای امر الهی و وظیفه انسانی را دلیل این کار خود ذکر و اعلام می کند: قرار نیست دارایی ها را از این دنیا با خود ببریم؛ در گذر از این زندگی باید دستی را بگیریم تا خدا دست مان را بگیرد.
چراغ هایی در شهر روشن است، برخی ها تاریکی های شب های زمستان را با این چراغ ها سپری کرده اند، برخی اما هنوز منتظر فانوس خیری هستند؛ کودکانی که در سطل های زباله به دنبال لقمه ای نان می گردند یا آن هایی که از پشت ویترین مغازه ها رویاهای شان را نگاه می کنند، چراغ خانه آن هایی باشیم که امیدی به روشنایی ندارند.