ارث پنهان در بالشت
صدیقی- نق زدن های پی در پی یک زن که اعصاب همسرش را به هم ریخته بود در یک اتفاق نادر، رنگ خوشبختی به خود گرفت و به نوعی حکم گنج را پیدا کرد.
زن که مدام بابت کهنه و چروک بودن آستر بالشت های شان نق میزد تا آن ها را تعویض کنند با از کوره در رفتن همسرش زندگی شان وارد فاز جدیدی شد. زن که باور نمی کرد نق زدن هایش آن ها را از تنگدستی نجات دهد درباره چگونگی این اتفاق گفت: شوهرم کار آزاد داشت و وضع مالی خوبی نداشتیم برای همین اکثر وسایل زندگی مان کهنه و از کار افتاده بود.
مدتی بود رو بالشتی و روکش مبل های مان کهنه شده بود، برای همین به همسرم اعتراض می کردم چرا آن ها را تعویض نمی کند. این کشمکش بین ما ادامه داشت تا این که دوباره یک روز غر زدم چرا اجازه نمی دهد حداقل رو بالشتی ها را عوض کنم تا بیشتر از این جلوی فامیل خجالت نکشم؟ همین طور که صحبت می کردم او ناگهان عصبانی شد و همزمان با ناسزا گفتن به من با چاقو به جان بالشت ها افتاد و آن ها را یکی یکی پاره کرد. وقتی همسرم داشت بالشت ها را پاره می کرد یک لحظه ساکت شد و لحن اش به تشکر از من تغییر کرد.
من که از این حرکت همسرم متعجب شده بودم زمانی که به سمت او رفتم دیدم دستش پر از پول و خوشحال است. وقتی چند بالشت دیگر را بررسی کردیم مقدار زیادی پول از داخل آن ها یافتیم و نمی دانستیم بابت این اتفاق گریه کنیم یا از خوشحالی جیغ بزنیم. ماجرای بالشت ها به زمان فوت پدر شوهرم بر می گشت و نمی دانستیم پول هایش را چه کار کرده است. بعضی ها فکر می کردند چون زن دوم داشت همه را خرج او کرده است اما نمی دانستیم به خاطر ترس از فرزندانش پول هایش را در بالشت قایم کرده است. بعد از این اتفاق از فقر و تنگدستی نجات یافتیم.
ماجرای مال باختگی دو دوست
صدیقی- فردی به یک مال باخته دلداری می داد تا به جای غصه خوردن به آینده امید داشته باشد ولی بعد از آگاهی از سرقت باتری خودرویش ماجرا برعکس شد. به گزارش خبرنگار ما، صاحبخانه که در برابر مال باخته ژست آدم قوی را در مواجهه با مشکلات گرفته بود و او را دلداری می داد با شنیدن خبر سرقت باتری خودرویش عصبانی شد. مال باخته که به شدت از رفتار دوگانه دوستش متعجب شده بود گفت: مانند همیشه خودرویم را مقابل تعمیرگاهم پارک کرده بودم.
زمانی که سراغ آن رفتم دیدم روشن نمی شود. وقتی کاپوت را بالا زدم در کمال تعجب دیدم کامپیوتر گران قیمت ماشین ام به سرقت رفته است، خیلی ناراحت شدم. شب وقتی به خانه رفتم بی حوصله و عصبی بودم برای همین همسرم از من خواست به خانه دوستم برویم. او بعد از شنیدن موضوع سرقت کامپیوتر خودرویم شروع به دلداری ام کرد و از من خواست در برابر مشکلات صبور باشم زیرا از این اتفاقات در زندگی آدم زیاد می افتد. در حال صحبت بودیم که ناگهان پسر دوستم هراسان وارد خانه شد و خبر سرقت باتری خودروی شان را به پدرش داد. دوستم بعد از شنیدن این خبر داد و بیداد کرد. من که قبل از این خبر تحت تاثیر حرف های دوستم قرار گرفته بودم با دیدن برخورد او شوکه شدم.