بزرگ رویدادی که خراسان شمالی ها «آفرین» از رهبر گرفتند
تعداد بازدید : 134
روزی که بجنورد روی آنتن خبری جهان بود
اسدی- مهر برای بجنوردی ها نه بهتر بگوییم برای خراسان شمالی ها ماه متفاوتی است؛ یادآور روزهای تاریخی سفر «یار» است.
روزهایی که استان حال و هوای دیگری داشت. 19 مهر سالروز سفر مقام معظم رهبری به خراسان شمالی است، روزی فراموش نشدنی که رنگ عشق دارد. خاطرات شهروندان در پاییز سال 91 پر است از خاطرات رنگارنگ و زیبایی که به گفته آن ها هیچ گاه از ذهن شان پاک نمی شود.
شب روشن
«رسولی» یکی از این شهروندان است، او می گوید: خاطرات آن روزها و شب ها به یاد ماندنی است، از یک هفته قبل شهر در تکاپوی آماده شدن بود، شب قبل از ورود حضرت آقا به استان، بجنورد حال و هوای دیگری داشت.
این شهروند با بیان این که آن شب ساکنان محله مان جمع شدیم و ا... اکبر گفتیم، ادامه می دهد: آن شب ما تا نزدیک صبح در میدان شهید بودیم و نور افشانی هایی را که به میمنت ورود یار انجام می شد تماشا می کردیم. شهر آن شب بسیار شاد و منتظر بود، من نیز از شدت انتظار نتوانستم تا صبح چشم بر هم بگذارم و هنوز به خانه برنگشته بودم صبح زود از خانه بیرون زدم تا برای استقبال بروم.
دیدار در خانه
یکی دیگر از شهروندان می گوید: از ساعت 9 صبح برای دیدن رهبر معظم انقلاب به چهارراه همت رفتم. خیل عظیمی از جمعیت در مسیر عبور «آقا» جمع شده بودند و نمی شد از بین آن ها عبور کرد.
«مهربان» با بیان این که فرزند معلولی دارد که آن زمان 5 سال بیشتر نداشت، ادامه می دهد: دخترم را بغل کردم تا حداقل او بتواند از بین جمعیت رهبرمان را ببیند. او از این همه شلوغی تعجب کرده بود و شوقی کودکانه داشت.
او اضافه می کند: ساعت حدود 11 بود که ما هنوز منتظر رسیدن آقا بودیم اما می گفتند، استقبال بی نظیر مردم موجب حرکت کند خودروی حامل رهبر انقلاب شده است، برای همین ساعت ها منتظر ماندیم تا بالاخره همهمه ای به پا شد، فرزندم را محکم تر بغل کردم تا در بین جمعیت آسیب نبیند، اما هر چقدر تلاش کردم نتوانستم به خیابان نزدیک تر شوم و چهره درخشان ایشان را ببینم.او می گوید: تنها دست ایشان را دیدم، فرزندم پس از خلوت تر شدن با زبانه کودکانه پرسید چرا من چیزی ندیدم، سپس دخترم را به خانه بر گرداندم، اما او همچنان کنجکاو بود و مرتب از من سوال می کرد تا جایی که عکس آقا را به او نشان دادم.
بعد از ظهر روز بعد اتفاقی افتاد که هنوز هم باعث جاری شدن اشک هایم می شود. ساعت 5 بعد از ظهر بود که در خانه را زدند، وقتی در را باز کردم، 3 مرد با لباس های مرتب پشت در ایستاده بودند. گفتند از طرف دفتر رهبری برای دیدن دخترم آمده اند. باور نمی کردم، کارت شناسایی شان را نشان دادند و وارد خانه شدند. این شهروند با گفتن خاطراتش ادامه می دهد: خواهر همسرم در خانه ما بود هر دو بسیار متعجب و بهت زده شده بودیم آنها گفتند به نمایندگی از رهبری با چند نفر از مددجویان بهزیستی ملاقات می کنند و نیم ساعت مهمان ما بودند. با دختر 5 ساله ام صحبت کردند و هدیه ای را که از طرف دفتر رهبری آورده بودند به او دادند.
او می گوید: این بخشی از خاطرات مهم زندگی ماست که هیچ گاه فراموشش نمی کنم. دخترم تصویر زیبایی از آن روزها دارد و الان که بزرگتر شده است گاهی با افتخار به همکلاسی هایش می گوید رهبر او را دوست دارد و برای دیدنش افرادی را به خانه آن ها فرستاده است.
به دنبال یک شاخه گل
یکی از جوانان هم خاطره زیبایی دارد. او که به گفته خودش 21 سال دارد، می افزاید: نوجوان بودم و یکی از آشنایان مان از قوچان برای دیدار رهبری به بجنورد آمده بود، آن ها پسری هم سن و سال من داشتند، از شب قبل رنگ تهیه کرده بودم تا صورت های مان را به رنگ پرچم ایران نقاشی کنیم.
«وحید» ادامه می دهد: ساعت 6 از خواب بیدار شدیم و با دوستم صورت های مان را رنگ کردیم و ساعت 7 به خیابان رفتیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم. از خیابان شهید صفا هر چقدر به سمت فرودگاه نزدیک تر می شدیم جمعیت بیشتر می شد و بسیاری در پیاده رو ها نشسته بودند.
او ادامه می دهد: نزدیک فرودگاه تازه به این نتیجه رسیدیم که ای کاش شاخه گلی با خودمان آورده بودیم تا تقدیم رهبری کنیم چون بسیاری از مردم با خود شاخه های گل داشتند، به همین دلیل وارد یکی از کوچه ها شدیم و با دوستم در چند خانه را زدیم تا ببینیم می توانیم شاخه گلی پیدا کنیم یا نه؟ جالب این بود که در آن وقت روز کسی ما را به خاطر مزاحمت توبیخ و تنبیه نکرد و همه با روی گشاده و خندان با ما برخورد می کردند.
وی در ادامه خاطراتش اضافه می کند: بالاخره در حیاط یکی از خانه های قدیمی نزدیک فرودگاه چند شمعدانی دیدیم که هنوز گل داشتند، صاحب خانه پیرزنی بود که با مهربانی چند شاخه گل شمعدانی به ما داد.
ساعت 12 که رهبر وارد فرودگاه شدند ما در نزدیک ترین نقطه به خودروی رهبر بودیم، نوجوان بودیم و پر از انرژی، دیدن رهبر انقلاب ما را به وجد آورده بود، جمعیت را کنار زدیم و با دوستم به خودروی رهبر نزدیک شدیم، چهره شان را که دیدم اشکم جاری شد با این که دلم می خواست گل های شمعدانی را به ایشان بدهم اما این امکان نداشت ما گل ها را به بالای خودرو پرتاب کردیم و تا استادیوم تختی با دوستم و بقیه مردم خودروی رهبر را همراهی کردیم.
شیرینی انتظار
یکی از بانوان شهر که پا به میانسالی گذاشته است، می گوید: خانه مان در مسیر عبور خودروی رهبری قرار داشت، از صبح زود جلوی در خانه را آب و جارو کردم و همان جا نشستم، ساعت ها منتظر ماندم و منقلی را برای دود کردن اسپند آماده کردم. تمام خیابان خوشبو شده بود و شهر آن شهر سابق نبود.
او می گوید: ساعت های انتظار سخت بود اما به شیرینی گذشت.
آن انتظار و لحظه دیدار زیباترین خاطرات من است، چند همسایه بالاتر بساط شیرینی و شربت نذری به پا کرده بودند و دهان مردم منتظر را شیرین می کردند.
او ادامه می دهد: عطر اسپند و گلاب تمام خیابان را که چه بگویم تمام شهر را پر کرده بود. بسیاری پرچم کشور را در دست داشتند. من مقابل خانه نشسته بودم و زیبایی های آمدن رهبر را تماشا می کردم. فکر نمی کنم تاکنون تصویری به این زیبایی دیده باشم.
آن روزها را به خوبی به یاد دارم، موج موج جمعیت از شهرها و روستا و حتی استان های دیگر برای دیدار یار آمده بودند.
پیر و جوان، زن و مرد، همه و همه تصاویری از رهبر معظم انقلاب در دست داشتند، بسیاری از جوانان چفیه هایی بر دوش شان داشتند و بسیاری در حال نوشتن یادداشت هایی برای رهبر شان بودند.
یکی از نوجوان هایی که در به در به دنبال خودکار می گشت در پاسخ به این سوالم که چه می خواهی بنویسی، گفت: «می خواهم بنویسم چقدر دوستشان دارم، می خواهم چفیه ای از ایشان به یادگار داشته باشم، می خواهم بگویم که جانم را فدای ایشان و راه شان خواهم کرد.» 6 سال قبل در چنین روزی، برگ زرینی در تاریخ این شهر ثبت شد؛ تاریخ درخشان و به یاد ماندنی از طلوع خورشید در شهر.