صدیقی- همین که زنم حقوق بگیر باشد برای پدر و مادرم کافی بود. خانواده ام به علاقه ام توجهی نمی کردند و فقط پول برای شان حرف اول و آخر را می زد. پسر جوان که به گفته خودش قربانی تصمیم اشتباه پدر و مادرش شده است در راهروی دادگاه خانواده ادامه می دهد: چندین سال بود که با همسرم ازدواج کرده بودم و زیر یک سقف زندگی می کردیم اما اصلاً علاقه ای به او نداشتم و در واقع زندگی ما از سر اجبار بود نه از سر عشق و علاقه. هنوز جوهر مدرک دیپلم ام خشک نشده بود که مادرم در تکاپوی انتخاب همسر برای من بود و فقط دنبال دختری می گشت که حقوق بگیر باشد و سن و سال برایش مهم نبود.
خانواده ام به زور خواستگاری دختر هم محله ای مان رفتند که چندین سال از من بزرگتر بود. او کارمند و همین برای پدر و مادرم کافی بود. هر چقدر به مادرم گفتم که ما به درد هم نمی خوریم اما او با گفتن این جمله که در زندگی عشق زیاد به کار نمی آید و پول مهم است من را وارد گود بی مهری و زندگی بدون عشق کرد. زمان خواستگاری با این که اکثر فامیل مخالف این وصلت بودند اما مرغ مادرم یک پا داشت و می گفت زن پولداری برای من شکار کرده است!
اوایل زندگی هنوز در حال و هوای نامزدی و خرج کردن حقوق همسرم بودم و خیلی به آخر و عاقبت این وصلت فکر نمی کردم چرا که دیگر کار از کار گذشته بود و چاره ای نداشتم. بعد از رفتن زیر یک سقف، زخم مشکلات مان سرباز کرد چون از نظر سن و سال فاصله زیادی با هم داشتیم و نزدیک به 15سال همسرم از من بزرگتر بود و یکدیگر را درک نمی کردیم .
چندین سال از زندگی مشترک مان گذشت و در این سال ها هیچ علاقه ای که بین ما شکل نگرفت برعکس با جر و بحث های مداوم از هم دورتر شدیم و این ها منهای متلک هایی بود که دوستان و فامیل برای بزرگتر بودن سن همسرم نثارم می کردند.
وقتی دیدم که به هیچ وجه نمی توانم به زندگی بدون عشق ادامه دهم به دادگاه خانواده آمدم تا بعد از درخواست طلاق به این غائله پایان دهم.