انزوای غربت
بغضی شکسته، گوشه آوار می چکید
درد از نگاه هر در و دیوار می چکید
ابری در آسمان نفسش تنگ می شد و...
همراهِ آه و ناله بسیار می چکید
در انزوای غربت شب های بی رمق
مرگ و شتاب حادثه، ناچار می چکید
یک اتفاق شوم جهان را سیاه کرد
از آن به بعد ماتم ابرار می چکید
مردی که از سرشت خدایی یگانه بود
خونش به دور محور پرگار می چکید
چاه از نبود آیه روشن، دلش گرفت
از چشم هاش، حسرت تکرار می چکید
خونی چکید و واژه به واژه غزل شکست
اشکی درون تک تک اشعار می چکید
باید نسیم عافیت از کوفیان گرفت
زیرا که خون حیدر کرار می چکید...
سید مهدی نژادهاشمی
قصه پرواز
که دیده در دل محراب پیکری خونین؟
میان شور و شرر سجده با سری خونین
برای وسعت هفت آسمان تداعی شد
دوباره قصه پرواز با پری خونین
و رفت باغ به تاراج نهروانی ها
نشست زخم تبر بر صنوبری خونین
زبان روزه نماز پر از جراحت را
سلام داد از اعماق حنجری خونین
بدون شک متولد شده است این فتنه
از آتشی که زد ابلیس بر دری خونین
سیدمحمد بابا میری