شرحی از جلسات شبانه و مخفیانه بهمن آن روز ها
تعداد بازدید : 282
ماجرای سقوط دژهای ستم شاهی در بجنورد
نویسنده : علوی
«مثل غنچه بود آن روز، غنچه ای که روییده، در هوای بهمن ماه، بر درخت خشکیده...».
آن روزهای سیاه کم کم داشت جای خودش را به بهاری دلنشین و معطر به عطر یاس می داد. آن ظلمت و تاریکی، سکوت و تنها سکوت، کم کم پر و بال خود را جمع می کرد و به سوی آزادی پرواز می کرد. مرغ دل بیشتر آدم های آن روز طاقت ماندن در قفس را نداشت و می خواست بال و پرهای رشد یافته اش را هر چه زودتر باز کند و از این قفس برهد. آن ها تنها نبودند، همه با هم بودند و از همه مهم تر خدا با آن ها بود. جوان ها و نوجوان های سال 57 در پی بازی و مشغله های فکری آن سن و سال نبودند؛ آن ها به چیزی فراتر و والاتر می اندیشیدند، به دنبال واژه ای به نام «آزادی» بودند، همان که سال ها در اسارت بدخواهان بود اما این بار استوار و راسخ، با باطنی پاک و معتقد قدم در مسیری گذاشتند تا در اثبات حقانیت خویش تلاش کنند و در این میان سینه های شان را آماج گلوله های دژخیمان قرار دادند. خبرهای دستگیری برخی افراد در شهرهای دیگر به گوش شان می رسید و خشم را در آن ها دو چندان می کرد. دیگر وقت برخاستن بود. آن ها حتی از شنیدن صدای مرید خود محروم بودند و باید در پستوها و کنج خلوت خانه ها به صدا و رهنمودهایش گوش جان می سپردند تا بتوانند بر رژیمی خون خواه غلبه کنند. حال و هوای بجنورد چیزی از حال و هوای شهرهای مبارز دیگر کم نداشت. این بار باید با قدرت وارد می شدند . همه پای کارزار جنگ و مبارزه آمده بودند. بزرگ و کوچک، محصل و دانش آموخته همه آمده بودند تا ندای آزادی سر دهند. قافله سالار عشق با رهنمود های خود، خط و مشی را برای مبارزان به ویژه جوانان انقلابی بازگو می کرد و آن ها با گوش دادن به فرمانش پیش می رفتند.
جوانان دبیرستان «همت» و «دهقان» و بقیه مدارس همه با شور و اشتیاق در تظاهرات شرکت می کردند و هیچ چیز جلودار آن ها نبود. چنان که یکی از بستگان یکی از این مبارزان که بعدها عنوان نخستین شهید انقلاب بجنورد را به خود اختصاص داد، بیان می کند: شهید «حسن حسن آبادی» آن زمان در دبیرستان دهقان تحصیل می کرد و افکار مبارزاتی داشت و در این راه هیچ چیز جلودارش نبود و حریفش نمی شد. او در تظاهرات مختلف شرکت می کرد، شب ها اطلاعیه و اعلامیه ها را بر در و دیوار شهر می چسباند و صبح زود به مسجد می رفت و چراغ آن را روشن می کرد. « قمرتاج رستگار» همسر برادر شهید می گوید: شهید «حسن» هر جا که لازم بود حضور می یافت و همیشه در تظاهرات شرکت می کرد و اصرار داشت وظایف محوله خود را به درستی انجام دهد و هیچ فردی نمی توانست او را از تصمیم اش منصرف کند. وی ادامه می دهد: شهید «حسن آبادی» در روزهای پیروزی انقلاب در بهمن 57 در میدان شهید به ضرب گلوله به شهادت رسید و عنوان نخستین شهید انقلاب در بجنورد را به خود اختصاص داد. وی با ذکر خاطره ای از آن روزها بیان می کند: به خاطر دارم روزی نیروهای پلیس (ماموران شهربانی) شهید «حسن آبادی» را از مدرسه دنبال کردند تا دستگیر کنند و او خود را از روی دیوار منزل به داخل حیاط پرت کرد و من او را مخفی کردم تا دست ماموران به وی نرسد، آن ها زنگ خانه را زدند و من در را باز کردم، از من سوال کردند که فردی به اینجا نیامد؟ من پاسخ دادم : نه. آن ها گفتند: اجازه می دهید به داخل خانه بیاییم؟ گفتم: من چنین اجازه ای ندارم و شما هم حکم ورود به منزل را ندارید و اگر حکم دارید، بفرمایید. سپس آن ها مدتی در همان اطراف منتظر ماندند و وقتی دیدند خبری نیست رفتند. وی می افزاید: «حسن» پس از مدتی با ترس و لرز بیرون آمد و وقتی دید از ماموران خبری نیست بیرون رفت تا به کارش ادامه دهد. وی بیان می کند: خانواده ما و شهید «حسن آبادی» در یک خانه زندگی می کردیم و همسرم قیم اصلی شهید «حسن آبادی» و بقیه خواهر ها و برادرهایش بود. به خاطر دارم یک روز که شهید به تظاهرات رفته بود، چماق به دست ها به خانه ما حمله کردند و نمی دانستند که این خانه دارای 2 در است. زمانی که آن ها وارد شدند ما فرصت پیدا کردیم از در دیگر فرار کنیم و 10 تا 15 روز به خانه مان نیامدیم و در این مدت در خانه اقوام زندگی می کردیم تا این که اوضاع کمی آرام شد. وی به ذکر دوستی و نزدیکی شهید با آیت ا... «مهمان نواز» می پردازد و اضافه می کند: چماق به دست ها بعد از حمله به منزل ما به منزل آیت ا... «مهمان نواز» رفتند و آن جا را آتش زدند. وی به همراه همسر مرحومش، تمام توان شان را برای بزرگ کردن و به سر و سامان رساندن شهید «حسن آبادی » و بقیه خواهرها و برادرهایش به کار بستند، البته نام همسر وی که قیم و برادر بزرگ تر شهید است نیز در فهرست افرادی بوده که باید به دست رژیم کشته می شدند. وی بیان می کند: همسرم همیشه عقیده داشت راهی را رفته ایم که می خواهیم برای جوانان مان کاری بزرگ انجام دهیم و به ایده آل هایمان برسیم و در این راه حتی خون خود و خانواده مان را می دهیم تا انقلاب پیروز شود. وی که از انقلاب اسلامی به عنوان آبروی خودمان یاد می کند، می افزاید: انقلاب آبروی ما بود و باید به دنبال احقاق آن می رفتیم.
«رستگار» البته به این نکته هم اشاره می کند که در دوران حکومت ستم شاهی برادر دیگر همسرش که از شهید «حسن حسن آبادی» چند سال بزرگ تر بود، در روزهای پایانی خدمت سربازی اش در مهاباد به دست ماموران رژیم کشته می شود.
وی در پاسخ به این سوال که خبر شهادت شهید «حسن آبادی» را چگونه به شما دادند؟ بیان می کند: من و همسرم در مشهد بودیم که به ما خبر دادند به پای «حسن» گلوله اصابت کرده است، همان لحظه همسرم گفت من مطمئن هستم که او شهید شده است، بلافاصله به راه افتادیم و زمانی که به بیمارستان رسیدیم، متوجه شدیم که او به شهادت رسیده است.
وی ادامه می دهد: ماموران به ما اجازه تشییع پیکر شهید را نمیدادند و همسرم در بیمارستان با آن ها درگیر شد ولی آن ها اجازه نمی دادند و تهدید می کردند که حق نداریم برای او مراسمی بگیریم اما با اصرار و پافشاری توانستیم پیکر وی را تحویل بگیریم و تشییع کنیم.
«مهدی الهی فرد» نویسنده کتاب های انقلاب هم در کتاب و گفته های خود به حضور تاثیرگذار شهید «هاشمی نژاد» اشاره می کند که در شورآفرینی انقلاب موثر بود و در شیروان و بجنورد حاضر می شد و سخنرانی می کرد، البته «ثروتی» نماینده سابق 5 شهرستان استان هم از شهید «هاشمی نژاد » یاد می کند و درباره روزهای انقلاب در بجنورد می گوید: آن زمان یک روحانی به نام حاج آقا «شاددل» در مسجد امام حسن عسکری(ع) حضور داشت که در نخستین راهپیمایی بجنورد حضور پیدا کرد و پس از آن حاج آقا «مهمان نواز» سردمدار راهپیمایی ها بود.
وی ادامه می دهد: البته روحانیان دیگری هم در این راهپیمایی ها حضور داشتند.
وی به حضور «سید جلال» و «سید احمد یاهوییان» هم در راهپیمایی های بجنورد اشاره می کند و می گوید: شهید «حمید رضا ثروتی»، «احمد گلیانی»، «محمد وفایی»، «حسن محقر» و گروه های مختلف جوانان هم حضور داشتند و چندین بار شهید «هاشمی نژاد»، حاج آقا «فرزانه» امام جمعه موقت مشهد و سخنرانان دیگر آمدند. وی از شهید «حسن آبادی» و «منصور حصاری» به عنوان شهدای انقلاب یاد می کند و ادامه می دهد: برنامه های مختلفی در آن روزها اعم از توزیع اعلامیه ها، برگزاری گردهمایی طلاب جوان، سخنرانی و روشنگری انجام می شد و اعلامیه های حضرت امام (ره) را گروهی از طلاب جوان که در قم تحصیل می کردند به اینجا می آوردند و ما آن ها را در مراسم مختلف مذهبی پخش می کردیم. وی بیان می کند: در روز 22 بهمن ماه راهپیمایی کردیم سپس مردم به سمت ژاندارمری رفتند که نیروهای ژاندارمری اعلام همبستگی کردند و پرچم سفید را بالا بردند، پس از آن مردم مقابل شهربانی جمع شدند و رئیس شهربانی هم اعلام همبستگی کرد و مردم از او خواستند یک استوار که جوانان را دستگیر می کرد و آن ها را شکنجه می داد به آن ها تحویل دهد اما وی گفت که از این جا رفته است در همین هنگام این استوار، سر خود را از یکی از پنجره های شهربانی بیرون آورد و گفت: «چه غلطی می خواهید بکنید؟» با شنیدن این جمله مردم به داخل شهربانی رفتند و همه پرونده ها را بیرون ریختند و اسلحه ها را برداشتند و آن ها را به منزل حاج آقا «مهمان نواز» بردند که وی بیان کرد: صلاح نیست از اسلحه ها در این جا نگهداری شود.
سپس اسلحه ها را به منزل حاج «بابا مرتضوی» بردیم که وی هم صلاح ندانست از آن ها نگهداری کند و ناچار شدیم اسلحه ها را بین خودمان توزیع کنیم که تعدادی را من به خانه ام بردم و تعدادی را «گلیانی» و «مهرجو» به خانه های شان بردند و حدود 6 ماه نگهداری کردیم و پس از آن به فرمان امام(ره) که فرمودند هر که اسلحه دارد، تحویل دهد، آن ها را تحویل دادیم.
«ثروتی» می افزاید: کنترل شهر بر عهده خودمان بود و جوانان بسیاری در این زمینه کمک می کردند. به گفته وی، 6 ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی شب ها در منزل حاج آقا «مهمان نواز» نگهبانی می دادیم که یک روز چماق به دست ها به منزل وی حمله کردند که در این درگیری من و تعدادی از دوستان مان مجروح شدیم و چند نفر از نیروهای چماق به دست که با تبر و شمشیر حمله کرده بودند کشته شدند.
وی با یادآوری آن روزها خاطرنشان می کند: انقلاب ثمره رهنمود های حضرت امام (ره) و رشادت های جوانان و مردمی بود که تحمل ظلم و ستم را نداشتند و با توکل برخدا این انقلاب را به ثمر رساندند.