فرزندانی که قربانی اعتیاد والدین شدند
تعداد بازدید : 243
تیغ اعتیاد بر پیکر جگرگوشه های زندگی
نویسنده : صدیقی
تنها و بی همدم شده و اشک، مهمان همیشگی چشمان بی سویش شده است. در گوشه ای کز کرده و به گذشته غم انگیزش می اندیشد.
او می گوید: به خاطر اعتیادش زندگی اش از هم پاشید و از همه مهم تر دو فرزند معصومش قربانی اعتیاد او و همسرش شدند و حالا زیر خروارها خاک آرام گرفته اند. زن جوان هنوز غم از دست دادن فرزندانش فروکش نکرده بود که مواد افیونی این بار نوزاد شیر خوارش را ربود و او را در فراق بچه اش مجازات کرد. حالا شب ها خواب نوزادش را که تحت حمایت قرار گرفته و فرسنگ ها از او دور شده است، می بیند و لحظه شماری می کند تا بعد از پاک شدن دوباره او را در آغوش بگیرد و مهر مادری را نثارش کند. گفت و گوی خبرنگار ما را با او در ادامه می خوانید.
چطور معتاد شدی؟
اعتیادم با زندانی شدن شوهرم شروع شد. روزی شوهرم حین خرید مواد دستگیر و زندانی شد. من به همراه دو دختر بزرگم در یک حیاط مشترک با همسایه مان زندگی می کردیم. زن همسایه که اعتیاد به مواد صنعتی داشت از من خواست کارهای خانه ام را انجام دهد. من آن زمان به دلیل ارث خوبی که از پدرم رسیده بود پیشنهادش را قبول کردم.
پس از گذشت مدتی زن همسایه وقتی متوجه شد من به دلیل عمل جراحی درد زیادی دارم پیشنهاد مصرف کریستال را داد تا دردم کم شود. با اولین مصرف مواد حالم خیلی بد شد و تا چند روز بعد از هر بار مصرف مواد حالم به هم می خورد. این ماجرا ادامه داشت تا این که شبی مواد مصرف نکردم و دست و پاهایم شروع به درد کرد تا جایی که از شدت درد، دست هایم را به دیوار می کوبیدم.
آن موقع متوجه اعتیادم شدم. خانواده ام بعد از این اتفاق من را در خانه حبس کردند. اوایل با داد و بیدادی که به راه می انداختم پدرم به من متادون می داد تا آرام شوم اما وقتی به خانه خودم برگشتم دوباره به سراغ کریستال رفتم. چند بار در کمپ ترک اعتیاد بستری شدم تا این که آخرین بار پاک شدنم همزمان با آزادی شوهرم از زندان شد.
می گویند دو فرزندت قربانی اعتیاد تو و شوهرت شده اند، در مورد این قضیه تعریف می کنی؟
یک بچه ام به خاطر خوردن متادون و دیگری به خاطر تشنج فوت کرد. شوهرم بعد از بیرون آمدن از زندان شربت متادون مصرف می کرد. همسرم چاه کن بود و به خاطر کار سنگین اش هر شب قبل از خواب شربت متادون می خورد. این ماجرا ادامه داشت تا این که روزی برای انجام کاری بیرون رفتم و شب در خانه پدرم ماندم. شوهرم بعد از این که از سر کار برمی گردد قبل از خواب شربت متادون مصرف می کند و شیشه شربت را روی یخچال می گذارد و از شدت خستگی می خوابد.
پسر کنجکاوم وقتی می بیند پدرش هر شب این کار را تکرار می کند، چیزی زیر پایش می گذارد و شربت متادون را از روی یخچال بر می دارد و همه آن را سر و کنار همسرم دراز می کشد و با کشیدن پتو روی خودش می خوابد.
همسرم زمانی که صبح از خواب بیدار می شود اول متوجه چیزی نمی شود اما زمانی که شیشه خالی شربت متادون را وسط اتاق می بیند متوجه موضوع می شود و سریع به سراغ پسر 5ساله مان می رود.
وقتی پسرمان را تکان می دهد و صدا می زند می بیند او نفس نمی کشد زیرا به خواب ابدی رفته بود. شوهرم بعد از این اتفاق هولناک چون خودش را مقصر می دانست خیلی عذاب وجدان داشت.
با وقوع این ماجرا روح و روانش به هم ریخت و بعضی از شب ها سر قبر پسرمان می رفت و تا صبح گریه می کرد و داخل کوچه ها پرسه می زد و آرام و قرار نداشت. بعد از مرگ فرزند دوم مان او شرایط بدتری پیدا کرد. (او چگونگی مرگ فرزند دوم شان را بازگو نمی کند.)
وقتی فرزندانم فوت کردند به خاطر تحمل غم از دست دادن جگر گوشه هایم بیشتر از گذشته به مواد پناه بردم تا شاید بعد از مصرف مواد بتوانم مدتی همه چیز را فراموش کنم. در همین حال و هوا بودم که متوجه شدم باردار هستم.
به خاطر این که اعتیاد داشتم فرزندم هم معتاد به دنیا آمد و به خاطر این موضوع او را در بخش دیگری بستری کردند تا از مواد پاک شود، سپس نوزاد چند روزه ام را به خاطر اعتیادم از من گرفتند و تحت حمایت یک نهاد دولتی قرار دادند.
چطور شد که تصمیم گرفتی اعتیادت را ترک کنی؟
تنها مانده بودم. از یک طرف دو دختر بزرگم پیش پدرشان رفته بودند و با او زندگی می کردند و از طرفی دیگر بعد از اینکه جگر گوشه چند روزه ام را به خاطر اعتیادم از من گرفتند دچار عذاب وجدان شدم و طاقت دوری از او را نداشتم.
وقتی دیدم همه چیز را از دست داده ام تصمیم گرفتم به خاطر نوزادم هم که شده از شر مواد افیونی خلاص شوم تا بعد از پاک شدن دوباره بتوانم او را در آغوش بگیرم و نوازشش کنم.
بعد از جدایی از نوزاد شیرخوارم یک لحظه آرام و قرار نداشتم و شب ها تا صبح گریه و بی تابی می کردم، به خاطر همین تصمیم گرفتم به کمپ ترک اعتیاد بیایم و پاک شوم تا بتوانم پیش خانواده ام برگردم.